الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

شما هم اگر حوادث خیابانی سال های اخیر را از نزدیک دیده باشید، احتمالا این سوال برایتان پیش آمده که این تعداد آدم بزن بهادر  که دسته دسته در خیابان بودند، از کجا آمدند؟! یا مثلا نیروهای برخورد با دستفروشان شهرداری از کجا پیدا میشوند؟ جوابش را من هم نمیدانم. اما دو تا گزارش را میتوانم نقل کنم.


اولی را خودم با گوش خودم شنیدم. یک بنده خدایی که به نهادهای شبه نظامی نزدیک بود، خیال کرده بود که من هم همفکر خودش هستم. وسط حرفهایش میگفت برای جذب نیروهای ویژه برخورد، یک آزمون هوش میگیرند. اگر کسی هوشش از یک میزانی بالاتر باشد طرف را جذب نمیکنند. چون وقتی به طرف میگویند برو فلان جا و  سرکوب کن، طرف نباید به چرایی این دستور فکر کند و نباید بگوید اینجا بچه و پیرزن و پیرمرد هست. بلکه فقط باید برود و بزند. البته طبیعتا فرماندهانشان این وضعیت را ندارند و خودشان هوش بالایی دارند.


گزارش دوم را از مصاحبه یکی از مسئولان امنیتی نقل میکنم. ایشان یکجا در مصاحبه درباره جذب نیروهایشان و نحوه برخورد با تجمعات سال 88 صحبت میکند که من عینا نقل میکنم. " با کار اطلاعاتی اقدامی انجام دادیم که در تهران صدا کرد. 5 هزار نفر از کسانی که در آشوبها حضور داشتند ولی در احزاب و جریانات سیاسی حضور نداشتند بلکه از اشرار و اراذل بودند را شناسایی کردیم و در منزلشان کنترلشان میکردیم. روزی که فراخوان میزدند اینها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چنین افرادی که با تیغ و قمه سروکار دارند را پای کار بیاوریم."


در طول تاریخ هم شبیه این افراد را دیده ایم که در بزنگاه ها تاثیر خود را گذاشته اند. افرادی که نه دانشی دارند و نه تحصیلاتی و نه فضل و کمال خاصی روی زندگی همه فرهیختگان جامعه تاثیر گذاشته اند.  28 مرداد هم یکی از این بزنگاه هاست

 

۷ نظر ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۵
شرف‌الدین

یک روز تو تاکسی صندلی عقب تنها نشسته بودم و راننده که سیبیل ایدئولوژیکی داشت هم هر جنبده ای رو در اطراف خیابان می دید برای سوار کردن اش تلاش می کرد دختر جوانی کنار ایستاده بود که در پاسخ بوق راننده گفت: سر پاتریس! چون در مسیر بود تاکسی راننده نگهداشت و دختر جوان سوار شد
به محض سوار شدن راننده گفت: خانم سر پاتریس چیه؟ پاتریس لومومبا مرد بزرگی بوده مگه فرش پاتریسه؟! دختر هم بی توجه گفت: حالا هر کی که بود راننده به افسوس سری تکان داد و آهی کشید.
دختر جوان که پیاده شد راننده با غمی که در صدایش اشکار بود گفت: زشته طرف جونشو در راه عدالت و آزادی داده و بعد اونوقت اسم اش رو اینجوری صدا کنیم؟!این آدم قهرمان یک نسل بوده! اسطوره افریقاست!
حق با راننده بوده پاتریس لومومبا رئیس جمهور انقلابی کنگو مرد بزرگی بود که نهایتا هم با کودتایی امریکایی دولت اش ساقط و کشته شد. به راننده گفتم لومومبارو میشناسم و بهش ارادت دارم هر دو در ستایش لومومبا گفتیم و موسی چومبه را نفرین کردیم!
خیلی خوشحال شد گفتم: نه فقط لومومبا بلکه خیلی دیگر از شخصیت های بزرگی که در تهران خیابان و میدان دارند باید مراقب باشیم که اسم شان را مناسب جایگاه شان خطاب قرار دهیم راننده هم تایید کرد.
موقع پیاده شدن گفتم: رفیق چقدر تقدیم کنم؟گفت مهمون ما باش رفیق!

۴ نظر ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۸
محی الدین

من بر خلاف یرخی از دوستان که باد به غبغب می اندازند و میگویند "من دینم را از فقها نگرفته ام"، سرم را بالا میگیرم و میگویم "من دینم را مدیون فقها هستم"

به نظر من تقلید کردن نه تنها کار اشتباهی نیست، بلکه کاملا هم عقلی و منطقی است. در هر زمینه ای باید به متخصص آن امر مراجعه کرد. ما علاوه بر مراجع دینی، در زندگی از خیلی افراد دیگر هم در زندگی مان تقلید میکنیم. هرچند در رابطه با تقلید از علما روایاتی هم نقل شده، اما طبق فرمایش خود علما، مهمترین دلیل برای تقلید همان حکم عقل مبنی بر رجوع جاهل به عالم است.

 

.................

 

چند وقت یکبار می شنویم که مثلا رییس بانک مرکزی یا وزیر اقتصاد یا رییس سازمان انرژی اتمی به دیدار مراجع رفته اند و مراجع بزرگوار هم توصیه هایی مطرح کرده اند. همیشه بعد از شنیدن این خبرها از خودم میپرسم علت این کار چیست؟ اگر صحبتها در حد نصایح کلی و توصیه های اخلاقی باشد مشکلی نیست. اما اگر مراجع بخواهند توصیه های کاری و تخصصی ارائه بدهند این کار چه معنایی دارد؟ واقعا در بین مراجع ما کسی هست که ادعا کند بانکداری را بهتر از دکتر سیف می داند یا دانش هسته ای اش بیشتر از دکتر صالحی است؟

مگر همین مراجع به امثال آقایان سیف و صالحی نمی گویند از باب رجوع جاهل به عالم در مسائل دینی از آنها تقلید کنند؟ پس چطور خود این بزرگواران در مسائلی که دانش کافی ندارند به این افراد مراجعه نمیکنند؟

 

کلا این تصوری که در جامعه ما راجع به مراجع وجود دارد و انتظاراتی که از این افراد وجود دارد، تصور و انتظار غلطی است. این انتظارات بیش از حد شاید ریشه تاریخی داشته باشد و به دورانی بازگردد که تنها باسوادان کشور افرادی بودند که درسهای دینی میخواندند و دانش و علم و سواد منحصر در مدارس دینی بود. شاید هم علتش این است که عده ای علم را منحصر در علم دینی می دانند و دین را هم منحصر در فقه میبینند.

در هرحال این بزرگواران در زمینه ای که تخصص دارند حق و وظیفه اظهارنظر دارند و در زمینه هایی که دانش کافی ندارند، طبیعتا نباید برای دیگران نسخه ای تجویز کنند.

 

نازنینی تو.... ولی در حد خویش

 

۴ نظر ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۸
شرف‌الدین

حاج رجب

یک روز به من گفت:  عاقبت ما مثل کشته های مابقی جنگ ها می شود. همه فراموش می شویم. کسی میداند چه کسانی در چالدران شهید شدند؟ اصلا کشته های آن جنگ کجا خاک شده اند؟

این حرف ها برای من خیلی سنگین بود، چطور ممکن است ملتی قهرمان هایش را فراموش کند. وقتی برای منی که فرزند او بودم تحمل این حرف این اندازه سخت بود طبیعتا برای خودش دردناک تر بود. اما همیشه به جنگ خیلی واقعی نگاه می کرد.

نمیدانم چرا اما خبر شهادت حاج رجب محمد زاده من را یاد این خاطره انداخت، شاید این حس که همه آن نسل دارند یکی یکی می روند غمی با خود داشت که تداعی کننده غم هول انگیز این خاطره بود. اما حاج رجب مطمئن باش نمیتوانیم تو و دوستانت را فراموش کنیم.


خدانگهدار حاج رجب


پ.ن: البته این را بگویم که در کنار مزار شیخ صفی الدین در اردبیل قبرستانی هست به اسم شهیدگاه که برخی از کشته های جنگ چالدران آنجا هستند. چالدران را تغییر ندادم تا خاطره اصالت خود را حفظ کند.


۵ نظر ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۱
سراج الدین

فردا انقلاب مشروطه ۱۱۰ ساله می شود

انقلابی که جامعه ایرانی را در تمامی ابعاد وارد دورانی جدیدی کرد

مشروطه انقلابی در همه جنبه های زندگی ما بود

اهمیت این رخداد باعث شد از استاد گرامی جناب آقای رضا بابایی که از محققین تاریخ مشروطه هستند تقاضا کنیم یادداشتی با موضوع مشروطه برای وبلاگ الدین تهیه کنند و در آن به این سوال پاسخ دهند که چرا معتقد هستند مشروطه  هنوز به مقصد نرسیده است و ما همچنان در عصر مشروطه خواهی هستیم.

یادداشتی که در ادامه می خوانید پاسخ به این سوال است.

دوستان جهت استفاده از یادداشت های استاد می توانند به کانال ایشان مراجعه کنند.

https://telegram.me/rezababaei43


زنده باد مشروطه‌


مسئلۀ اصلی سیاست، قدرت است، و تفاوت سیاست‌ها و حکومت‌ها، در ساختاری است که به قدرت می‌دهند. به عبارت دیگر آنچه استبداد را از دموکراسی و دموکراسی را از الیگاریشی و الیگارشی را از مشروطه و مشروطه را از سلطنت مطلقه جدا می‌کند، برنامه‌ای است که برای منبع قدرت و شیوۀ کاربست آن دارند. پیشنهاد مشروطه، حفظ نظام موجود منهای تمرکز قدرت در نقطه‌ای خاص است. این راهبرد، از آنجا که در برابر قدرت مطلق و متمرکز می‌ایستد، طلیعۀ دموکراسی است؛ اما آن نیست. دموکراسی ارکان دیگری نیز دارد؛ از جمله انتخابیزه کردن همۀ منصب‌ها و سمت‌ها در همۀ قوا. مشروطه، همچون پرگاری است که یک پای ثابت دارد و یک پای گردنده. این دو پا در هم نمی‌پیچند و هر یک کار خود می‌کند. مشروطه، اگر ناقص‌الخلقه نباشد، از عهدۀ مدیریت توسعه‌یافته‌ترین کشورها نیز برمی‌آید؛ چنانکه هم‌اکنون، بنا بر آمار رسمی سازمان ملل، هفت کشور از ده کشور توسعه‌یافته و مرفه جهان، با حکومت سلطنت مشروطه اداره می‌شوند.

110 سال از امضای فرمان مشروطه در ایران می‌گذرد. مشروطه اگرچه کالبد نظام حکومتی را در ایران تغییر داد، اما نتوانست روح استبداد را به بند کشد. آماج نخست مشروطه، مهار قدرت و تقسیم شایستۀ آن بود؛ اما آنچه رخ داد، تقسیمی نامتوازن بود. مشروطه شکست نخورد؛ اما هنوز به مقصد نرسیده است. این ناتوانی و نارسی، بیش از هر چیز به روحیۀ ایرانی و تجربه‌های تاریخی او بازمی‌گردد. در سویدای فرهنگ ایرانی، کلید حل مسائل ریز و درشت کشور، تنها در دست قدرت عریان و متمرکز است. نزد ایران‌شهری، حاکم به‌مثابۀ معشوقی است که سکۀ صاحب‌عیار دارد و هیچ کس در حسن و خلق و وفا به او نمی‌رسد.

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد


هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد


هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب‌عیار ما نرسد


گذار از این سویدای راسخ، آسان نیست. پراکندگی قدرت و پخش آن در نهادهای متعدد، به مرحله‌ای از تاریخ اجتماعی نیاز دارد که یکی از ویژگی‌های آن، آشفتگی و آشوب‌زدگی است؛ چنانکه در نخستین سال‌های پس از مشروطه، آشوب و آشفتگی سراسر ایران را فراگرفت و تا استقرار نظام جدید سلطنتی، نفس‌ها در سینه‌ها حبس بود. هیچ کشوری بدون گذار از این مرحلۀ سخت و تحمل زیان‌های آن، بالغ نشده است و می‌دانیم که جامۀ دموکراسی، جامۀ بلوغ است. 

اگر آرمان مشروطه را تقسیم متوازن قدرت بدانیم، ما همچنان در عصر مشروطه‌خواهی به سر می‌بریم، و مشروطه، نه قطعه‌ای از تاریخ معاصر ما، که هنوز مهم‌ترین آرمان سیاسی ما است. پس زنده باد مشروطه. 


رضا بابایی

۳ نظر ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۸
سراج الدین

قطعا یکی از سخت ترین لحظات زندگی لحظه ایست که بخواهیم به چیزی اعتراف کنیم حتی  اشتباهات کوچکمان یا در برابر دیگران خیلی راحت بگوییم مقصر هستم و اشتباه کرده ام. فقط همین؛ اشتباه کردم. با این که خیلی ساده است اماهمین دو کلمه کنار هم خیلی سخت در دهانمان می چرخد، ولی سخت تر زمانی است که بی گناه باشید و مجبور باشید که اعتراف کنید، همچون گالیله که در دادگاه دستگاه کلیسا اعتراف کرد علیه اعتقاد و عقایدش و گفت: در هفتادمین سال زندگی ام در مقابل شما به زانو در آمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دست های خود لمس می کنم توبه کرده و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آن را مطرود و منفور می دانم (گالیله1633).

البته در تاریخ بودند کسانی چون اورهان پاموک (نویسنده ترک) و آریل دورفمن( نویسنده آرژانتینی) که تن به اعتراف ندادند و مقاومت کردند... . 

اما اعتراف کنم یا نکنم مسئله این است!! ما در مورد اعتراف کردن حتی در زمانی که گناه کار هستیم هم احساس خوبی نداریم، شخصی که اعتراف نکرده و مقاومت کرده را قهرمان می دانیم و معترفین را ترسو و خائن. اما به راستی ایا در همه جا فردی که اعتراف می کند خائن است؟ چرا نباید اعتراف کنیم؟ اگر اشتباه کرده ایم که باید اعتراف کنیم تا این کژ راهه که ما در آن قدم گذاشته ایم درس عبرتی شود برای دیگران. و اگر اشتباهی مرتکب نشده ایم باز هم اعتراف کنیم چه اهمیتی دارد؟ وقتی با اعتراف می توانیم هزینه کمتری متحمل شویم چرا اعتراف نکنیم؟
حقیقت پنهان نمی ماند. زندگی از ما دفاع خواهد کرد زمانه ما را تنها نمی گذارد و تاریخ در مورد ما قضاوت خواهد کرد. ما را تبرئه می کند همچون ایساک بابل و گالیله. امروز کدام گالیله را باور می کنیم؟ گالیله قبل از دادگاه که می گفت زمین به دور خورشید می گردد و یا گالیله  بعد از دادگاه را که گفت خورشید به دور زمین می چرخد؟ روشن است که ما حرف گالیله را در دادگاه باور نمی کنیم حتی اگر به همه مقدسات هزاران بار قسم خورده باشد. مثلا ایساک بابل در دادگاه گفت: اعتراف می کنم استالین عادل ترین رهبر دنیا و حکومت شوروی آزادترین کشور دنیاست. آیا با یک چنین اعترافی چهره استالین جنایتکار در برابر مردم و تاریخ تطهیر می شود؟ آیا انسان عاقل بعد از مشاهده اعتراف بابل به خونخوار بودن استالین و غیر دموکراتیک بودن نظام سوسیالیستی و اتحاد جماهیر شوروی شک می کند؟ پاسخ مشخص است.
اعتراف های این چنین تاریخ  را تغییر نمی دهد. به قول آستوریاس نویسنده ی گواتمالایی که به دوست مبارز خود نوشت: از اینکه به چیزی که اعتقاد نداشتی اعتراف کردی ناراحت نباش... نگران حقیقت نباش آنها حریف حقیقت نمی شوند. نگران آزادی هم نباش زور آنها به آزادی هم نمی رسد... . آزادی هست آزادی شب نیست که نگران طلوع خورشید باشد. آزادی اسم انسان های این کره خاکی است. به تعداد همه مردم آزادی وجود دارد. اسم همه فرزندانت را بگذار آزادی تا اگر یکی را از تو گرفتند باز هم آزادی داشته باشی.
 وقتی با یک اعتراف ساده می توان هزاران نفر را نجات داد آن وقت اگر مقاومت کنیم قهرمانیم؟ اگر خیر و صلاح جامعه در گرو اعتراف ماست آیا اعتراف نکردن خیانت نیست؟ بیاییم به جای این که نقش قهرمان ها را بازی کنیم فداکار بودن را تمرین کنیم.
پی نوشت: این یادداشت اولین بار در تابستان 88 نوشته و منتشر شده و امروز با کمی تغییر مجددا انتشار می یابد 

۳ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۶
محی الدین

دو تا عروسی را در نظر بگیرید:

اولی مجلسی در یک سالن لوکس که هیچ گونه موسیقی و بزن و برقصی در سالن نیست و موقع ورود داماد هم جز صدای صلوات شنیده نمی شود و موقع شام با 22 نوع غذای ایرانی و فرنگی به همراه 15 مدل دسر از مهمانها پذیرایی می شود.

 

عروسی دوم در یک سالن خوب (ولی غیر لوکس) که همه مهمانها آمدند وسط و با موسیقی زنده مشغول حرکات موزون و ناموزون! و موقع شام با سه نوع غذا و سه نوع دسر از مهمانها پذیرایی می شود.

 

به نظر شما کدامیک از این عروسی ها بیشتر با موازین اسلامی فاصله دارد؟ عروسی سلام و صلواتی لاکچری یا عروسی بزن و برقص ساده؟

 

....

یکی از تندترین تعبیرات قرآن درباره تبذیر کنندگان است در حالی که یکی از رایج ترین رفتارهای ما هم همین تبذیر است. تبذیر را در فارسی میتوان به "ریخت و پاش" ترجمه کرد.

خداوند تبذیرکنندگان را "برادران شیطان" می نامد. تعبیری بسیار تند و شدید که در قرآن منحصرا برای مبذرین به کار رفته.

......................

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ (الاسراء، 27)

 

 

۱۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۹
شرف‌الدین

پدرم هرگز جز دو مورد من را نصیحت نکرد. اول اینکه دست از این همه شل و تنبل بودن بردارم (که قضاوت در رابطه با شل و تنبل بودن من باشد با کسانی که من را می شناسند) و دوم این که دوست خوب انتخاب کنم. روزی چند بار در رابطه با موضوع اول با من مشکل پیدا می کرد و میانگین هفته ای یکبار هم در مورد دوست پیدا کردن با من حرف می زد. آنقدر از تاثیر دوست خوب و بد برای من گفت و مثال زد و نشانه های دوست خوب و بد را گفت که حقیقتا این موضوع را به دغدغه اول من تبدیل کرد. 


به خاطر همین نصیحت ها همیشه سعی میکردم با افرادی دوست شوم که از لحاظ اخلاقی سالم باشند٬ در زندگی هدفمند باشند٬ موفق باشند٬ وجهه خوبی داشته باشند٬ مودب و خوش خلق باشند و در کل آدم هایی باشند که همراهی با آنها باعث رشد و پیشرفت من شود و اتفاقا خیلی برایم مهم بود که شایستگی برجسته ای داشته باشند٬‌ مثلا خیلی اهل درس باشند٬ یا مهارت ویژه ای مثل موسیقی و تسط به زبان خارجی و … داشته باشند و بتوانند کارهای جدی و مهمی انجام دهند. آدم های که آداب معاشرت را به خوبی رعایت کنند و البته علاوه بر اینها انسان هایی اخلاقی باشند که بشود در مواقع سختی روی آنها حساب کرد. به همین دلیل تا چند سال پیش همه دوستان من یک شکل و شبیه هم بودند.


تا این که رفته رفته تجربه های زیسته من تعریف دوست خوب را دچار سوالات جدی کرد. مثلا گاهی اوقات از خودم می پرسیدم اگر ۶۰۰۰ سال پیش در یک قبیله شکارچی به دنیا آمده بودی باز هم ارزشهایت برای دوست یابی همین ها بود؟؟؟ طبیعتا در آن جامعه اینهایی که تو به عنوان معیار شایستگی و هدفمند بودن قرار می دهی هیچ ارزشی نداشت. پس آیا آنجا انسان خوبی وجود نداشت؟ یا می پرسیدم: با توجه به محدود بودن منابع و هزاران محدودیت دیگر آیا برای همه آدم ها ممکن است به این چیزهایی که برای تو مهم است دست پیدا کنند؟؟ آیا همه میتوانند آدم های موفقی شوند؟ طبیعتا نه. پس این که آدم ها خیلی عالم باشند یا در انجام دادن وظایف مختلف بسیار شایسته باشند نمی تواند معیار خوب بودن آنها باشد٬ این دور از عدالت خداست. اینطور بود که فهمیدم بسیاری از دوست داشتنی های من اعتباریاتی هستند که کاملا ساخته اجتماع اند. برای منی که باور دینی دارم داستان اینطور پیش رفت که به خودم گفتم فرض کن در آن محشر وعده داده شده هستی و همه این اعتباریات رنگ باخته است. آنجا کدام دسته از آدم ها برایت جذاب اند؟؟ وقتی که دیگر موفقیت اجتماعی٬ محبوبیت٬ شایستگی های کاری و تحصیلی ارزشی ندارد چه چیزی مهم می شود؟


اصلا معنی پیشرفت در زندگی هم برایم تغییر کرد. به خودم گفتم وقتی همه این پیشرفت ها اعتباری هستند خود من به عنوان خودم و صرفا برای خودم چطور پیشرفت خواهم کرد؟؟ با این سوالات معیار من برای پیشرفت٬ پیدا کردن درک عمیق تر از زندگی شد.همه اینها باعث شد تا معیار دوستیابی من در یک عبارت کلی خلاصه شود: اهل دل بودن.


اهل دل بودن یعنی این که بدون توجه به موقعیت اجتماعی٬ خانوادگی٬ مالی٬ مذهبی٬ فرهنگی و … این آدمی که در مقابل من قرار دارد تا چه حد درک عمیقی نسبت به زندگی دارد و در مقابل زندگی و پدیده هایی که در آن تجربه می کند روح تاثیر پذیری دارد؟؟؟ آیا از دیدن خنده  یک کودک ذوق زده می شود؟ وقتی برای رسیدن به سرکار عجله دارد حاضر است برای کمک به راننده ای که در کنار خیابان مانده توقف کند؟ از پیچیدن باد در موهایش لذت می برد؟ می تواند عاشق شود یا غرق در خودخواهی خود است؟ غم و شادی دیگران برای او مهم است؟ زندگی را عمیق درک می کند؟ انسان ها را همانطور که هستند می تواند دوست داشته باشد؟ حاضر است ضعف دیگران را ببخشد و نادیده بگیرد؟ پیچیدگی های انسان ها را می فهمد؟

از وقتی که اینطور نگاه میکنم (نگاهی فراغ از همه اعتباریات٬ مانند صحرای محشر) آدم هایی برای من جذاب شده اند و دوست دارم وقت بیشتری با آنها بگذرانم  که تا پیش از این حاضر نبودم لحظه ای آنها را تحمل کنم. اتفاقا بسیاری از دوستان گذشته نیز برایم آزار دهنده شده اند٬ طوری که واقعا تمایل چندانی به دیدن آنها ندارم.


داستان  حاشیه ای: در برگزاری یک جشنواره همکاری میکردم. یکی از دوستانم را برای کمک آوردم. وقتی جشنواره تمام شد دیدم گوشه ای نشسته است و دارد گریه می کند. اشک هایش پشت آن سبیل های کلفت و مردانه اش جمع شده بود. گفتم چی شده رفیق؟ گفت: اون آقا رو میبینی؟ چند تا عروسک  داشت که برای هدیه دادن به بچه ها بود. یه بچه که روی ویلچر نشسته بود یکی ازش خواست. به بچه گفت نه این ها برای کسیه و بهش نداد. بچه بغض کرد. من میدونم که دروغ می گفت. و این باعث شده بود رفیق من مثل پسر بچه ای که همسایه توپش را پاره کرده گریه کند. این یعنی رفیق اهل دل.

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۰
سراج الدین