الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۴ مطلب با موضوع «تاکسی نوشت» ثبت شده است

یکبار در حالیکه داشتم فکر می کردم چرا پنگوئن ها زانو ندارند سوار تاکسی شدم، داخل تاکسی بحث پیرامون مشکلات اقتصادی، فساد، اختلاس و فاصله طبقاتی بود از بین همه حرف های راست و دروغی که مطرح شد صحبت های خانمی که صندلی جلو نشسته بود و یک کیسه بسیار بزرگ در دست داشت حالم را دگرگون کرد
زن که حدود ۵۰ سال داشت گفت از طریق یکی از آشنایان با کار در مترو آشنا شدم و دستفروشی می کنم شوهر و فرزندانم فکر می کنند در یک شرکت کار می کنم، همیشه استرس دارم خانواده و فامیلم من را داخل مترو ببینند.....
از آن شب ذهن من را این مسئله به شدت مشغول کرده که فارغ از هرنوع صف بندی جناحی و سیاسی فاصله طبقاتی و فساد یک حقیقت تلخی است که جامعه ما امروز با آن دست به گریبان است فسادی که سازمان یافته و سیستماتیک به بزرگترین تهدید برای جمهوری اسلامی تبدیل شده و فاصله طبقاتی که جامعه را به یک فروپاشی اساسی نزدیک می کند. در حالیکه انجمن ها و گروه های اجتماعی بسیاری برای دفاع از محیط زیست،  حیوانات و.... وجود دارد اما مساله فساد و فاصله طبقاتی در بستر پرسشگری اجتماعی جایگاهی ندارد
همه ما شاهد مظاهر گوناگونی از فساد و فاصله طبقاتی بوده ایم اما نسبت به آن بی تفاوت شده ایم  سوال اساسی اینجاست
 آیا کاری از دست ما ساخته است؟!

پ ن: لطفا پیشنهادات خود را در قالب کامنت ارسال کنید

۲ نظر ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۰
محی الدین

سوار تاکسی شدم، مرد میانسالی که جلو نشسته بود بحث هایی رو در سطح صف نانوایی شروع کرد( سطح این بحث ها از تاکسی یک مرحله پایین تر و از صف کوپن بالاتر است که با انقراض کوپن پایین ترین سطح بحث در ایران را از آن خود کرده) در انتها اشاره سرزنش وار به همسرش داشت که "مقصر تمام این بدبختی ها اوست وگرنه ما در امریکا زندگی می کردیم" راننده هم تایید کرد و گفت بله ما هم در امریکا زندگی می کردیم اینجا فقط زنده ایم ( نمیدانم اولین بار چه کسی این جمله را در تاکسی گفت، البته به دو شکل این جمله گفته می شود یک قبل از انقلاب زندگی می کرده ایم الان فقط زنده ایم دو در خارج مردم زندگی می کنند اینجا فقط زنده اند؛ البته این جمله مشتقات دیگری هم دارد، اگر سلطنت طلب ها ناراحت نمی شوند این جمله رو به یقین کورش کبیر نگفته است، همچنین امیدوارم اولین بار مرحوم دکتر شریعتی این جمله رو نگفته باشد، الله اعلم)

 

خلاصه مشخص شد که از دست روزگار راننده و مسافر میانسال هر دو در کلرادو امریکا سال ها زندگی کرده اند مسافر با آغاز انقلاب رفته و با دوم خرداد برگشته راننده با اغاز جنگ جلای وطن کرده و بعد از قطعنامه به میهن بازگشته، القصه اگر خاطرات دهه شصت مردم ما در جنگ؛ موشک باران، صف، کوپن و.... می گذرد ترکیب خاطرات این ها کاباره، کازینو و... بود یکبار راننده می گفت یادته پریوش چقدر خوب می رقصید و مرد میانسال می گفت اره یادته بهرام ارمنی چه مشروبی می داد و... چنان خاطره گویی این ها گل کرد که مرد میانسال خیلی ایرانی جو گیر شد و در توصیف سانفرانسیکو تعبیر زشتی به کار برد خانم جوان و با شخصیتی که عقب نشسته بود تا کلام از دهان مرد خارج شد گفت آقا من پیاده میشم، خدا می داند تا زمانی که راننده محل مناسبی برای پیاده کردن خانم پیدا کند و اصطلاحا بزند بغل، سکوتی مرگبار ماشین رو فرا گرفت به حدی که من صدای کلاژ و ترمز گرفتن راننده  را می شنیدم!

 

خانم جوان که پیاده شد مرد میانسال برگشت عقب و رو به من و پسر جوان دیگر گفت خانم تو ماشین بود؟؟ خیلی بد شد! چرا نگفتید؟! پسرجوان گفت خدا باباتو بیامرزه ما چه میدونستیم میخوای فحش بدی!، چشم تان روز بد نبیند بعد از پیاده شدن خانم جوان راننده و مرد میانسال شروع کردن از خاطرات مبتذل خود به بدترین شیوه تعریف کردن و خندیدن، یکی نبود بگوید اقا زن در ماشین نیست شرم و حیا هم نیست؟!! انگار آن خانم که پیاده شد همه چیز همراه ایشان از ماشین برفت!

 

اما اگر می پرسید چرا من اعتراضی نکردم اولا چه گوارا نیستم که همه جا اعتراض کنم (توقع بیجا شکل نگیرد به خاطر تاکسی نوشت قبل) دوما منتظر بودم ببینم ایا این دو نفر بعد از حداقل یک دهه زندگی در امریکا یکبار از دموکراسی امریکا صحبت می کنند؟ یکبار از ویژگی های نظام سرمایه داری می گویند؟ یکبار خاطره ای از فلان مرکز علمی یا فرهنگی یا فلان شخصیت برجسته مقیم امریکا برای ما دو جوان امریکا ندیده بیان  می کنند؟ یا فقط خاطرات شان محدود است به این کاباره و اون کاباره این رقاصه و آن رقاصه؟ مسیرم قدری دور شد اما تا جاییکه مرد میانسال در داخل ماشین بود همراهش ماندم جز همین خاطرات خاکبرسری شما اگر یک جمله ای حرف حساب شنیدید من هم شنیدم

۷ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۸
محی الدین

 

یک روز سوار تاکسی شدم راننده که فرد میانسالی بود به جلوه های مونث عالم پیرامون، نظیر بانوانی که کنار خیابون بودند و حتی خورشید عالم افروز اهانت و بدگویی می کرد. مراتب فحاشی راننده به این شکل بود که بعد از مشاهده بانوان در کنار خیابان بعد از دو فقره بوق زدن که در ادبیات تاکسی باز ( یا بهتر بگوییم تاکسی گرا) به معنای مسیرت کجاست؟ به محض اینکه پاسخ مورد نظر را نمی شنید موجی از فحش و فضیحت را نثار آن بانوان می کرد.

مورد اول خانم میانسالی بود که اصلا هیچ پاسخی به بوق های فوق الذکر نداشت راننده هم چند نسبت ناروا حواله ایشان کرد من هم سعی کردم بیشتر به تجزیه و ترکیب فحش ها بپردازم! مرتبه دوم خانم جوان مانتویی مقصدی را گفت که در مسیر راننده نبود از این رو همان اهانت ها را در حق آن بانوی مکشوفه روا داشت من که دیدم گرچه سکوت در برابر همچنین پدیده ای به افزایش دایره فحش هایم کمک می کند اما چون در وقتی که نباید به یاد نیمولر افتادم و ترسیدم که به اندک بهانه ای همین اهانت ها نصیب حقیر شود از این رو اعتراض ریزی کردم که اقا نمی شود از ظاهر آدم ها قضاوت کرد راننده اما قاطعانه گفت که می شود از ظاهر ادم ها قضاوت کرد و آنچه که گفتم در حق آن داف (یا همان بانوی مکشوفه) روا بود،

در ادامه راننده خانمی چادری را دید و با بوق های پیاپی سعی داشت که از سوار شدن ایشان بر ماشین های دیگر جلوگیری کند اما از انجا که خانم چادری هم به طریقی دل او شکست و سوار ماشین دیگری شد مجددا جسارت های سابق را تکرار کرد من که اینبار با شدت بیشتری به راننده اعتراض کردم با پاسخی عجیب مواجه شدم که نعل به نعل آن را نقل می کنم " اینجا همینه اگر ناراحتی برو پایین" و چون سرعت اش را کم کرد من هم ترجیح دادم رضا صادقی وار بگویم وایسا تاکسی من میخوام پیاده شم! در تمام این مراحل مردی هم که صندلی پشتی نشسته بود یا در حال نگارش یک تحقیق مردم نگارانه بود یا یوگا کار می کرد در هر صورت هیچ عکس العملی نشان نداد.

راست اش من هم انتظار نداشتم که ماجرا اینجا تمام شود اما راننده باب هر گفت و گویی را میان ما بست و اجازه نداد که دریابم چه منطقی (چه فازی) باعث می شود  که یک انسان به همه زنان و دختران اطراف اش فارغ از سن، پوشش و... اهانت کند! متاسفانه اجازه نداد...

۹ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۵
محی الدین

 

 

 

 

چند وقت پیش سوار تاکسی شدم و در حالیکه در اواسط بحث رسیده بودم سعی کردم به دقت مثل همیشه شنوده خوبی در یکی کرسی های آزاداندیشی در ایران باشم! راننده تاکسی و مرد میانسالی که کنارش  نشسته بود می گفت این ها گفتند می خوایم مثل امام علی و پیامبر عمل کنیم اما آخوند ها این قدر حدیث جعل کردند که کی میدونه امام علی چی گفته و چیکار کرده!

بحث با چرخشی دیدنی از حوزه علم رجال به اقتصاد رسید و در نقد وضع موجود اعم از مسئله بیکاری و تورم پیش می رفت که به علت منشوری بودن بخشی از آن قابل ذکر نیست، فقط همین قدر بگویم که خلا آقا پورحسین را به عنوان مجری موفق مناظره های 88 احساس کردم! که اگر ایشان هم در جوار ما در تاکسی حضور داشت، هم نمی گذاشت بحث تا این حد منحرف شود و هم در مورد کاندیدای غایب ( ناصر الدین شاه) صحبت شود و دست آخر اینکه چند دقیقه ای هم شاید وقت به ما می رسید!

مرد میانسال در مورد امیرکبیر و ناصر الدین شاه صحبت کرد و گفت امیرکبیر به شاه نامه نوشت که مملکت با توصیه عمه و خاله اداره نمی شود! و... متاسفانه زود تر از حد توقع و انتظار به مقصد رسیدم و از ماشین پیاده شدم اما ذهنم درگیر چند مسئله شد نامه ای که مرد میانسال به آن رفرنس می داد به شرح زیر است: 

« قربانت شوم، الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم، خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود. زیاده جسارت است. تقی»

 

نامه فوق الذکر مشهورترین نامه میرزا تقی خان امیرکبیر است که نه تنها در تاکسی و شبکه های اجتماعی که در فضای سیاسی و اجتماعی ایران نیز به آن استنادات گسترده ای می شود از جمله حمید رسایی در مصاحبه ای پس از حمله به آقای فیروز آبادی رئیس ستاد مشترک کل نیروهای مسلح  به این نامه استناد می کند و یا روزنامه وطن امروز که زندگینامه ای از امیرکبیر چاپ کرده و به نامه مذکور اشاره می کند وجالب تر از همه که استاد مسلم تاریخ آقای معتضد در تلویزن این نامه را می خواند و همگی بیت الغزل نامه را پرطمطراق تکرار می کنند، که آری! اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود!

 

هرچند که اساتید  برجسته به کرات گفته و نوشته اند که این نامه مثل بسیاری از مطالب دیگر که در فضای مجازی به سرعت بازتولید می شود جعلی است و به هیچ وجه به امیر کبیر مربوط نمی باشد و برای آن دلایل بسیاری آورده اند از جمله آنکه در هیچ کتب معتبری در باره امیرکبیر چنین نامه ای منتشر نشده. از جمله کتب ارزشمند امیرکبیر ایران مرحوم آدمیت و امیرکبیر مرحوم عباس اقبال آشتیانی! همچنین هیچ شباهتی بین خط امیرکبیر و این سند جعلی وجود ندارد! و حتی اگر چندان خوشایند ما نباشد اما واقعیت این است هیچ گاه امیرکبیر حتی در دوران تبعید این چنین با شاه سخن نگفت و همواره نامه با عبارت «قربان خاک پای همایونت شوم» شروع می شد و با تعبیر  «زیاده جسارت نورزید، باقی الامر همایون مطاع» خاتمه می یافت و دهها دلیل دیگر که سندیت این نامه را زیر سوال می برد اما برای ما امروز چه اهمیتی دارد مهم این است که اداره مملکت با توصیه خاله و عمه نمی شود و چه بهتر برای ما که چنین جمله ای را امیرکبیر گفته باشد!

 

در جامعه امروز نسبت به روایات ائمه حساسیتی وجود دارد که آیا این روایت صحیح السند هست یا خیر؟ بسیاری از افراد کل روایات را به این بهانه کنار می گذارند درست است که دقت در سند روایات ائمه و یا هر کس دیگری امر پسندیده و قابل ستایشی است اما به شرط آنکه در این مورد وحدت رویه وجود داشته باشد نه اینکه سرسوزنی حساسیت نسبت به سندیت جملات دیگران نداشته باشیم. فرقی نمی کند امیرکبیر باشد یا دکتر شریعتی! صادق هدایت باشد یا احمد شاملو! نامه ها، جملات و خاطرات آن ها را به سرعت فوروارد می کنیم در حالیکه کاش اندک حساسیتی نسبت به اعتبار و سندیت آن داشته باشیم!

 

۶ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۷
محی الدین