الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

هرچند برای عده ای ناخوشایند باشد اما ازادی از اصلی ترین آرمان های انقلاب اسلامی است چه اینکه در شعار مشهور مردم نیز نمود عینی داشت
استقلال ازادی جمهوری اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی به علت بحران های مختلف که در صدر آن به هشت سال جنگ اشاره کرد اولویت برای جمهوری اسلامی در دهه اول حفظ استقرار و امنیت بود
. شور و هیجان آزادی خواهی دوم خرداد و مجلس ششم را رقم زد اما با همه فراز و نشیب ها در نهایت زمام امور به دست احمدی نژاد افتاد. پوپولیسم از دل لیبرالیسم بیرون آمد و خروجی دولت اصلاحات دولتی توتالیتر شد.
این یک واقعیت تلخ است که اصلاح طلبان باید به آسیب شناسی آن بپردازند چطور از دل دوم خرداد سوم تیر برآمد؟
 24 خرداد دومین دوم خرداد شد و حسن روحانی با فشار افکار عمومی مبنی بر وحدت کاندیداها  (کنارگیری عارف) منتخب ملت شد.
تجربه دوم خرداد و سوم تیر به مردم آموخت که برخی موانع سر راه آزادی نه اجرایی بلکه قانونی است و از آن مهم تر با نظارت بر برخی نهادهای خاص می توان زیست آزادمدارانه تری را محقق ساخت از این رو مردم به برکت شبکه های اجتماعی بار دیگر دور هم جمع شدند تا با وجود ردصلاحیت های گسترده نمایندگانی جدید را برگزینند از این رو لیست امید، ناشناخته ترین افراد ممکن را راهی پارلمان کرد تا تنها صدای نه ملت به گذشته باشد اما آیا دولت روحانی و از همه مهم تر مجلس دهم می تواند از گذشته درس بگیرد و زمینه تحقق آرمان آزادی را فراهم کند؟
پاسخ به این سوال شاید قدری ناامید کننده باشد به نظر می رسد آسیب شناسی درستی از روند اصلاحات در جامعه وجود ندارد شاید یکی از این آسیب شناسی ها توجه به مسائل حاشیه ای و نپرداختن به زیربنا باشد.
چه اینکه جهت گیری های مجلس دهم نشان می دهد توجه نخبگان سیاسی به مسائل رو بنایی و حاشیه ای است
 به طور مثال از آغاز مجلس تا به امروز چندین نماینده تا به حال از طرق مختلف بیان کرده اند که خواهان پخش ربنای استاد شجریان از صداوسیما در لحظه افطار هستند. آیا پخش یا عدم پخش ربنا دردی از مردم دوا می کند؟ و آیا مسیر توسعه سیاسی را برای ما هموار تر می کند؟
به طور قطع یکی از دست آوردهای توسعه سیاسی ازادی فرهنگی است که در انتشار مطبوعات، اکران فیلم ها، لغو کنسرت ها و.... خود را نشان می دهد که پخش یا عدم پخش ربنای شجریان نیز جز همین دسته است اما عدم پرداخت به زیر بنا از طرف نمایندگان لیست امید از آنجایی خود را نشان می دهد که حتی یک عضو از لیست امید هم برای کمیسیون فرهنگی کاندیدا نمی شود و کمیسیون فرهنگی با ترکیبی نظیر مجلس قبل شکل می گیرد!
از طرفی به عنوان یک مطالبه می گویند مسئله حصر باید حل شود اما کسی نمی پرسد آیا اولویت مشکلات مملکت حصر موسوی و کروبی است؟ در حالیکه در گذشته هم افراد بسیاری نظیر ایت الله منتظری هم تجربه حصر خانگی را داشته اند! آیا بهتر نیست که به جای اینکه از آن مقام محترم به صور مختلف (درخواست، نامه، دیدار و...) رفع حصر را بخواهیم به مسائل اساسی نظیر نظارت و کنترل بر نهادهایی که زمینه حصر را فراهم می کنند بپردازیم؟ و یا بر روند بازداشت ها، بازپرسی ها، زندان ها و... نظارت کنیم تا گامی اساسی و ماندگار در این جهت برداریم؟
 یکی از اصلی ترین راه های توسعه سیاسی بررسی نظارت و رسیدگی به شکایات از برخی نهاد های خاص است و کمیسیون اصل 90 اساسا با همین هدف پایه گذاری شده است اما با بی میلی منتخبان لیست امید مواجه می شود! و به جای ثبت نام برای کمیسیون اصل 90 برای ثبت نام در هیئت ریئسه رقابت می کنند!
همواره گلایه از ردصلاحیت ها به شاه بیت غزل انتخابات در ایران تبدیل شده است که نمونه آن را در اظهار نظر همین نمایندگان در حمایت از مینو خالقی شاهد بودیم با این حال عباسعلی کدخدایی که از نزدیک ترین افراد به ایت الله جنتی است منتخب مجلس می شود و لیست امید توان و درک لابی برای عدم انتخاب کدخدایی را ندارد! به نظر می رسد که مجلس دهم نیز با عدم  پرداخت به زیربنا مانند گذشته حرکت خواهد کرد و هیچ بعید نیست که حرکت کند این ماشین در راه دشوار آزادی مجدد در انتخابات های بعدی با دنده عقب مواجه شود

۴ نظر ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۰
محی الدین

یک سری آدمها هستند که به واسطه سِمَت، دانش، تجربه، هنر یا خیلی از فضیلتهای اکتسابی دیگه، آدمهای مهمی هستند و  طبیعتا خودشون هم به این امر واقفند.

اما این وسط دو دسته دیگه هم داریم: یکی اونهایی که مهم هستند اما پیش خودشون فکر میکنند بیشتر از میزان واقعی مهم اند. دسته دوم هم افردای که اصلا مهم نیستند اما خودشون فکر میکنند خیلی آدمهای مهمی هستند.

اگر با دقت به اطراف خودمون نگاه کنیم، میتونیم خیلی از این افرادی که "خود مهم پنداری کاذب" دارند رو ببینیم. احتمالا توی تعیین مصادیقش اختلاف نظر وجود داره اما به نظر من میشه به افراد زیر به عنوان "خود مهم پنداران کاذب" اشاره کرد. البته کاملا واضحه که اگر گروه یا قشر خاصی رو توی این دسته جا میدیم، به این معنا نیست که تمام افرادش اینطوری اند. بلکه فقط از باب اغلبیت هست.

 

1-دانشجویان علوم سیاسی: از ترم اول چنان کت و شلوار تنشون میکنند و کیف چرم دست میگیرند و فضای سیاسی دنیا رو تحلیل میکنند که انگار همه شون دکتر ظریف اند!

2- مهمانداران هواپیما: با چنان عشوه و کرشمه ای راه میرند که انگار هواپیما مال باباشونه! واقعا غذا جلوی مردم گذاشتن و جمع کردن آشغالهاش اینقدر کار فاخریه؟ چرا اینقدر ناز و کرشمه دارید پس؟!

3- کارمندان سازمان انرژی اتمی: کارمندهای کاملا معمولی سازمان انرژی اتمی هم چنان حرف میزنند که انگار  نفر اول لیست ترور اف_بی_آی و موساد اند!

4-دانشجویان دانشگاه شریف: درسته که بسیاری از دانشجویان دانشگاه شریف این پتانسیل رو دارند که با پشتکار و تلاش بتونند افراد دانشمندی بشند، اما کسی به صرف دانشجوی شریف بودن آدم مهمی نمیشه! آخه چرا از همون ترم اول احساس الیت بودن میکنید؟!

5-مسئولین تورهای خارجی در آژانسهای مسافرتی: اینها فکر میکنند خودشون یک جهانگرد واقعی با کوله باری از تجربه های جهانی اند! حالا طرف تا دیروز میز کناری داشته بلیط اتوبوس سمنان میفروخته!

6-وکلای معمولی: طرف پرونده بالاتر از چک و طلاق بهش نمیدند، ولی یه جوری لباس میپوشه و اظهار نظر میکنه انگار وکیل دعاوی تجاری بین المللی تو آمریکاست!

7-اعضای معمولی سپاه قدس: درسته که سپاه قدس یک شاخه مهم از سپاه هست، ولی آخه برادر من تو که فقط یک آدم معمولی توی اون مجموعه ای، چرا احساس میکنی قاسم سلیمانی هستی؟!

8-اساتید دانشگاه های آزاد و پیام نور شهرستانهای کوچک: واقعا چرا احساس میکنید عضو هیئت علمی آکسفوردید آخه؟! مگه هر استاد دانشگاهی لزوما فرهیخته و اندیشمنده؟!

9- فوتبالیستها و بازیگران: دیگه نیاز به توضیح نداره. اظهر من الشمس که میگند همینه!

10- شاگردان آقای بهجت: افرادی که با نحوه کلاسهای حوزوی آشنایی داشته باشند، میدونند که موقع تدریس درس خارج، برای همه امکان شرکت فراهمه. من و شما هم میتونیم بریم بشینیم سر کلاس و اینجوری نیست که استاد انتخاب کنه چه کسی بیاد چه کسی نیاد. ولی خیلیها هستند که میگند ما شاگرد آقای بهجت بودیم و طوری برای خودشون کلاس میذارند که انگار جزو اصحاب سِرّ ایشون بودند!

11- مدرسین زبانهای خارحی: طرف یه جوری رفتار میکنه انگار از ناف نیویورک یا پاریس اومده و مجبوره با یه مشت احمق جهان سومی سر و کله بزنه! خب برادر من تو اگر رتبه ات بهتر شده بود که نمیرفتی زبان بخونی. حالا داری واس ما کلاس میذاری؟!

12- خانواده امام خمینی: من واقعا نمیفهمم نسبت خونی با امام داشتن چه فضیلتی داره که  "بیت امام" و "خانواده امام" بودن شده اسباب کلاس و احترام؟! حتی در حد نوه و نتیجه و نبیره!

۵ نظر ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۱
شرف‌الدین

مرحوم مهرداد بهار اسطوره شناس به نام فرهنگ ایران در متنی که در کتاب از اسطوره تا تاریخ آمده است به نکته ای اشاره می کند که بسیار جالب است. وی با اشاره به بسیاری از داستانهای ملی ما می گوید در داستان های ایرانی و مخصوصا سوگ نامه ها، شخصیت ها یا دیو سیرت اند و یا فرشته صفت و دیو در نهایت فرشته را با نهایت قساوت می کشد اما در همین شاهنامه چند داستان داریم که در آن افراد نه سیاه سیاه اند و نه سفید سفید بلکه تلفیقی از خوبی و بدی هستند مانند داستان سیاوش و افراسیاب، رفتن سیاوش به توران زمین و عشق او و افراسیاب به یکدیگر و تبدیل شدن این عشق به نفرت با دروغ های گرسیوز، داستان سیاوش و سودابه و با کمی اغماض رستم و سهراب.


 استاد بهار  با دلایلی که می آورند این ادعا را مطرح می کنند که این داستان ها هر چند ریشه ایرانی دارند اما متاثر از فرهنگ یونانیان شرق ایران هستند چرا که در ذهن و ادبیات ایرانی انسان خاکستری نایاب است ( توضیح آنکه عده ای از یونانیان از زمان اسکندر در شمال شرق ایران آن روزساکن شدند).در نگاه ایرانی افراد یا دیو اند و یا پری و ایرانی در روابط روزمره نیز به دنبال دیو و پری می گردد و به خاطر همین قالب ذهنی نمی تواند درک کند که یک انسان که پدر خوبی است می تواند یک شهردار فاسد باشد و فلان آدم که در مقابل شهوت ثروت بسیار قوی است چه آسان تسلیم وسوسه های قدرت می شود. 


برای یک ایرانی سخت است که که قبول کند سیاستمداران اشتباه هم میکنند ومی شود آنها را بخشید، با اولین اشتباه آنها را به دشمن خدا کاهش می دهد و با چند کار خوب ساده و نه حتی عظیم او را به مقام اولیاء الله می رساند. نتیجه اش هم می شود ذوق کردن ها و پرستیدن های رویایی و یا نفرت های بی معنی که گاه فاصله این دو در مورد یک نفر بسیار اندک می شود . برای ما ایرانی ها همه افراد و مخصوصا سیاسیون یا ضحاک اند و یا فریدون و حال آنکه در واقعیت نه ضحاکی وجود دارد و نه فریدونی .این خطای معرفتی در همه تاریخ برای ما مشکل ساز بوده است 


منتظر نظرات شما هستم


۳ نظر ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۶:۴۸
سراج الدین


همین چند روز قبل بود که بسیاری از رسانه های داخل و خارج دیدار رمضانی عده ای از دانشجویان با رهبر انقلاب را پوشش دادند که در جریان آن صحبت های دکتر کامفیروزی مدیر مسئول یک نشریه دانشجویی و پاسخ رهبری به وی بازتاب فراوانی یافت.

به نظر من در این باره فارق از متن اصلی صحبتهای ایشان لازم است چند نکته در نظر آید.


اول: نفس وجود چنین مطالبات و ارائه بدون واسطه آن به بالاترین مقام حاضر در چنین جلساتی را نمی توان نشان از دموکراتیک بودن فضای داخلی یک کشور و یا حتی آن جلسه خاص دانست؛ در مقابل نیز باید اشاره کرد که وجود این رفتارها لزوما دال بر وجود نظام دیکتاتوری نیست. شاهد مثال های فراوانی در سرتاسر تاریخ روایت شده است از ارائه صریح پرسش ها، آرا و نظرات در پیشگاه قیصر و خسرو و پیامبر و امام که چه بسا تلخ و گزنده و گاه بی شرمانه بوده اند؛ اما آنچه باقی مانده برخورد متفاوت حکام با این مطالبات بوده. گاهی در مجلس حکم به سر انداختن کرده اند و گاه چون پیامبر اعظم شانه برهنه کرده اند برای قصاص.


دوم: تعبیر -شجاعانه- برای صفت قرار دادن صحبت های صریح جناب کامفیروزی در کنار اینکه به نوعی تائید ضمنی مدعای " زورگویی نظام حاکم " است؛ این بند از قانون اساسی که (رهبر و آحاد ملت در برابر قانون برابرند) را نیز به صورت تلویحی به چالش می کشد، چه که صفت شجاع برای فارسی زبانان در مقابل قدرت مطلق و قاعدتا زورگو معنا می یابد. نکته عجیب اینجاست که گاه رسانه های داخلی نیز با این عنوان صحبت های آقای کامفیروزی را منشر کرده اند. البته ممکن نیز هست که عده ای واقعا معتقدند صحبت دلسوزانه با مسئولان بلندپایه نظام جمهوری اسلامی شجاعت میخواهد.


سوم: در این قسمت نوشته مخاطبم افرادی اند که با شنیدن یا دیدن اظهارات دکتر کامفیروزی در تصوراتشان آینده او را درگیر در پیچ و خم های نظام دادرسی کرده و گاهی فاتحه ای برای شادی روحش خوانده اند.

دوست عزیز!! بهتر نیست به جای دلسوزی های از راه دور و احیانا فراموشی های آینده تان، همت کنید و مثل این بزرگوار دوست داشتنی،نگرانی ها، دغدغه ها و هرآنچه در دل دارید به صورت صریح، محترمانه و قانونی و نه لزوما شجاعانه با مسئولین در میان بگذارید؟

اگر نظر مرا نمی پسندید لااقل هر از چند گاهی سراغی از این رفیق مشترکمان بگیرید که: -هی فلانی الان چند صباحی از رمضان گذشته. الان دقیقا کجایی؟ آبت خنک است؟ روانت شاد است؟

۲ نظر ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۲
عماد الدین

مدتی بود که تصمیم گرفته بودم جز مشاهداتم یا همان تاکسی نوشت چیزی ننویسم اما دیدن فیلم 50 کیلو البالو نظرم را عوض کرد و انگیزه ای شد تا بنویسم راست اش همه را برق می گیرد ما را چراغ نفتی همه با 50 کیلو کتاب به شوق نوشتن می آیند من با 50 کیلو آلبالو!
اگر کسی مانی حقیقی (کارگردان و فیلمنامه نویس)  را نشناسد ممکن است با دیدن این فیلم تعجب نکند مانی حقیقی نوه ابراهیم گلستان است مرد 104 ساله ای که برای فرهنگ و هنر معاصر این مرز و بوم نام آشنایی است، دایی اش مرحوم کاوه گلستان هنرمند سرشناسی که به عنوان عکاس جنگ در دنیا برایش احترام قائل اند، مادرش لیلی گلستان نویسنده، مترجم و یکی بزرگترین کلکسیونر های نقاشی و هنر های تجسمی و صاحب یکی از گالری های معروف کشور و در نهایت پدرش نعمت حقیقی هنرمند و تصویربردار برجسته ای است.
 مانی حقیقی که در یک خانواده کاملا فرهنگی و فرهیخته بزرگ شده است خود کارشناسی ارشد اش را از دانشگاه گونت و کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی از دانشگاه ترنت گرفته و مشاور یکی از غول های رسانه ای و تبلیغاتی ایران بوده همه این ها یعنی حقیقی سینما و هنر را خوب می شناسد چنانچه فیلم های دیگرش نیز گواه این مدعاست.
اما چرا فیلمی به مانند 50 کیلو البالو می سازد؟
 با این فیلم مخالفم نه چون ایت الله مکارم شیرازی از آن انتقاد کرد و نه چون علی جنتی مثل همیشه پشت هنرمندان رو خالی کرد و مانع ادامه نمایش فیلم شد با 50 کیلو البالو مخالفم چون مردم را مسخره می کند، چون برای هیچ ساخته شده است فیلمی که اول اش هیچ است و اخرش هیچ!
فیلم حقیقی طنز به معنای نقد اجتماعی نیست که هیچ چیزی نمی خواهد بگوید و هیچ پیامی ندارد! حقیقی هم با این عقبه فرهنگی و هنری و کارنامه ای که از خود به جای گذاشته نشان داده که آدم فیلم بی مایه یا به تعبیر دیگر فیلم فارسی نیست.
او هم فرم را خوب می شناسد و هم انسان صاحب ایده ای است پس چرا 50 کیلو البالو را می سازد؟
روشنفکران ایرانی در جوانی آرمان خواه اند و رویای تغییر جامعه را دارند اما پس از شکست و ناکامی سرخورده می شوند و به جای تغییر جامعه در پی تفسیر جامعه می افتند تفسیر جامعه از نگاه روشنفکر ایرانی نه تحلیل بلکه انواع تحقیر و توهین به مردم ایران است چه در غالب داستان، چه شعر، فیلم و....
اما حقیقی که هیچ گاه در پی تغییر نبوده از ابتدا از در تحقیر وارد شده و شکل افراطی و رادیکال امروز ابراهیم گلستان است که از بالا به پایین با مردم سخن می گوید. او در 46 سالگی همچون پدر بزرگ 104 ساله اش رفتار می کند رویه ای که گلستان پس از انقلاب انتخاب کرد
 او با ساختن یک پذیرایی ساده نشان داد که با این مردم سرسازگاری ندارد و در فیلم اژدهاوارد می شود (که می توان گفت در اثار سورئال سینمای ایران کار بسیار خوبی است) ترجیح داد مخاطب را با یک دروغ به معنای دقیق کلمه سر کار بگذارد تا نشان دهد قشر به اصطلاح "جشنواره رو" مملکت ما هم چقدر ساده لوحانه فریب می خورد و سپس با فیلم 50 کیلو البالو به طیف های مختلف مردم و بلاخص طبقه متوسط به شدت تاخت و آنان را مردمی سطحی و میان مایه نشان داد و در مصاحبه ای بعد از فیلم گفت حس می کنم دارم با خودم رقابت می کنم!!
با همه انتقاداتی که می توان به مردم علی الخصوص طبقه متوسط داشت ایا نخبگان جامعه ما از منظر اخلاقی حق دارند با مردم اینگونه سخن بگویند؟ و به جای تغییر در جهت تحقیر مردم فعالیت کنند؟ و سوال مهم تر که چرا همین مردم در برابر تحقیر کنندگان خود منفعل و بی اراده می شوند؟ چرا فیلمی به مانند 50 کیلو البالو باید 13 میلیارد بفروشد و مخاطبین اش را راضی و خوشنود به بیرون از سالن بدرقه کند؟ به راستی چرا "این مردم نازنین"  به کسی که تحقیرشان می کند  بیشتر احترام می گذارد

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۴:۳۴
محی الدین
1. پاینده باد جمهوری اسلامی ایران عزیز ما؛ دفاع از حق، دفاع از ناموس، دفاع از جان، دفاع از مملکت اسلامی ما؛ چه چیزی مقدس تر از دفاع و چه شخصی مقدس تر از مدافع؟ و مدافع همان سرباز است. سرباز مقدس است چون دفاع از مملکت در وقت ضرورت مقدس است.
2. آیا سرباز بودن یا دفاع کردن نیاز به مقدمه ای با نام دوره اجباری دارد و می بایست حتما 20 ماه از عمر یک پسر جوان در زمان صلح و در امور عمدتا غیرنظامی که بیشتر جنبه نیروی کار رایگان دارد بگذرد، تا در روز مبادا بتواند در دفاع از این مملکت سربازی کند؟( حدود 2 ماه آموزش نظامی و حدود 18 ماه کار رایگان غیر نظامی)
3. آیا دوره دو ماهه آموزشی به شکل کنونی یک سرباز را برای ورود به یک جنگ جدی آماده می کند؟ آیا آشنایی مختصر با چند اسلحه می تواند برای مقابله با انواع و اقسام جنگ افزارها و شیوه های نوین جنگی کافی باشد؟ آیا در جهان کنونی نباید اصل بر تربیت نیروی نظامی حرفه ای باشد و اگر نیروی نظامی حرفه ای در یک جنگ به اندازه کافی وجود نداشت آنگاه به عنوان سناریو دوم سراغ افراد معمولی با آموزش های  مختصر را گرفت؟
4. آیا خدمت به کشور امروز تنها با شیوه نظامی میسر است و اگر بناست یک جوان برای کشور کار رایگان انجام دهد عرصه دیگری برای خدمت که متناسب با ذوق و علاقه و تحصیلات او باشد وجود ندارد؟
5. آیا ادامه سربازی به شکل کنونی مصداق کاملی برای اسراف عمر جوانان این مرز و بوم نیست؟ آیا این منصفانه است و فایده ای برای مملکت دارد که ما تنها برای یک تصور موهوم از «مرد شدن»، دو سال از عمر و جوانی فرزندان ایران اسلامی عزیزمان را دور بریزیم؟ آیا کسی آثار سوء سربازی بر تحصیل اشتغال و ازدواج جوانان را بررسی می کند و مورد توجه قرار می دهد؟ به دلایل گوناگون در موضوعات متعددی با «حسن عباسی» همفکر نیستم اما انصاف و شهامت او را می ستایم وقتی در میان سکوت همگان او در عرصه عمومی در نقد «سربازی به شکل کنونی» سخن می گوید(مثلا اینجا) و درود می فرستم به شرف آن مسئولی که با وجود انتساب به دستگاه نظامی کشور، در نقد رویه کنونی سربازی سخنان بی نظیری را به زبان می آورد.(اینجا)
6. این روزها همه از داغ سربازان مظلوم جاده نیریز می سوزیم اما حتی اگر چنین حوادث تلخ ناگهانی هم رقم نخورد باید قدری تامل کنیم. عمر یک انسان به طور متوسط 70 سال است. با این حال گزاف نیست اگر بگوییم وقتی 35 نفر به سربازی می روند مثل این است که یک انسان برای همیشه مرده است.
7. این چند خط را به مناسبت پر پر شدن سربازان مظلوم جاده نیریز نوشتم. برای آنان که مادرانشان هرگز دوباره روی ماهشان را نخواهند بوسید. برای آرامش و آمرزش این جوانان خفته در خاک و برای صبر مادران و پدران داغدارشان لطفا یک سوره حمد بخوانید.

۲ نظر ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۷
شهاب الدین

 

جای همگی خالی چند سال پیش که عمره دانشجویی مشرف شده بودم، این قضیه برام ملموس تر شد.

 

بعضی دوستان بودند که در مسجد الحرام و روبروی کعبه هم هروقت حال خوش معنوی بهشون دست میداد و میخواستند لذت معنوی ببرند، "مداحی" گوش میکردند. این یعنی اینکه مردم ما بلد نیستند با خدا حرف بزنند و فکر میکنند رابطه انسان با خدا صرفا محدود میشه به درخواست حاجت کردن. این یعنی اینکه مردم ما اینقدر روی شعائر و عزاداری ها تمرکز کردند، که از اصل کار غافل شدند.

 

وقتی به منابع  خودمون مراجعه میکنیم، با حجم عظیمی از گفتگوهای میان خالق و مخلوق مواجه میشیم. گفتگوهای مستقیم و عاشقانه که پر از حس خوب همصحبتی با خدای مهربان و کریم هست. خدایی که خودش گفته "فانی قریب" و نیازی به مقدمه چینی و واسطه نیست. اما عجیبه که این میراث یا نادیده گرفته شده یا خیلی سطحی باهاش برخورد شده. خیلی از ماها محرم های پرشوری داریم و بعضا تا دو ماه درگیر روضه رفتن و مداحی گوش کردنیم و کلی هم نوحه و شعر آیینی بلدیم، اما بلد نیستیم یک ساعت با خدای خودمون مناجات کنیم. وقتی به ادبیاتمون مراجعه میکنیم، دیوانهای مفصل شعر آیینی داریم اما کارهایی شبیه مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری خیلی خیلی قلیل و کمیاب هست. 

 

این ماه مبارک، فرصت خوبیه برای مراجعه به این گنجینه های پر قدر و ارزش. برای مراجعه به ابوحمزه، افتتاح، صحیفه سجادیه، کمیل و خیلی مناجاتهای زیبا و گمنام دیگه.

 

 

پ.ن:  قبلا هم اینجا مطلبی درباره نحوه دعا نوشته بودم.

 

 

------------------------------------------------------------

برای پیگیری راحتتر وبلاگ میتوانید کانال تلگرامی الدین را دنبال کنید.

 

۸ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۲
شرف‌الدین

اپیزود اول

سه سال پیش عوارض مسمویت شیمیایی در صمیمی ترین دوست پدرم دیده شد. رفته رفته در اثر عوارض شیمیایی این مرد عزیز به سرطان مبتلا و پس از تحمل درد بسیار هفته گذشته شهید شد. روز ختم سخنران عزیزی که اتفاقا همسایه شهید بود و از اساتید شناخته شده بالای منبر گفت: “شهید در طول تمامی سالهای پس از جنگ با صبر جمیل درد جانبازی را تحمل کرد. همه ما می دانیم که سرفه های جانبازان شیمیایی بسیار آزار دهنده است”. اما نکته جالب این بود که دوست پدر من اصلا مشکل تنفسی نداشت و فقط سه سال از سرطان ناشی از شیمیایی رنج کشید. 


اپیزود دوم

در مراسم روز هفتم همین شهید کنار دوست صمیمی ام مالک نشسته بودم و خیلی با احساس از خوبی های شهید می گفتم. می گفتم با این که مرد بسیاری مومن و مذهبی ای بود و اتفاقا پاسدار بسیار وفادار و پاکبازی بود اصلا اهل ریا نبود و همیشه خودش بود. یک انسجام شیرینی بین احساسات٬ افکار و رفتارش بود. مثلا وقتی درد می کشید می گفت من درد دارم و درد اذیتم می کند. یک ماه قبل شهادت رفتم بیمارستان عیادتش. کاملا معلوم بود روزهای آخر است. به من گفت دعا کن خوب بشوم نمی گفت برای من آرزوی شهادت کنید. و همینطور ادامه دادم و مصادیق مختلفی از این که چه قدر آدم صادق و اصیلی بود را تعریف می کردم. 

من حسابی گرم شده بودم که سخنران گفت: بنده به واسطه همسایگی چند باری به ملاقات شهید بزرگوار رفتم. از مهمترین ویژگی های ایشان این بود که هرگز از درد گله نکرد و در رضایت کامل به سر می برد.

مالک تپی زد زیر خنده و دستش را زد روی پاش. مردی که کنار دستم بود فکر کرد بعضش ترکیده و دارد گریه می کند و به مالک دستمال کاغذی تعارف کرد. من هاج و واج مانده بودم چطور صحبت هایم را ادامه بدهم. به مالک گفتم: به خدا من دروغ نمی گم. بابام اونجاست بورو از خودش بپرس.


اپیزود سوم

این اپیزود ربطی به آن دوتای قبلی ندارد اما راوی اش همین مالک است. مالک که تمام خانواده که چه عرض کنم تمام طایفه اش از ۸ سال جنگ ۹ سالش را در جنگ بوده اند تعریف می کند که یکبار رفته بودیم مناطق جنگی. عمویم لحظاتی از عملیات کربلای ۵ را روایت می کرد. پدرم کنارش نشسته بود و وقتی خاطرات عمویم تمام شد گفت برادر جسارت نباشد ولی اینطور که شما میگویی نبود و فلان طور بود. صحبت پدر که تمام شد دایی شروع کرد به نقل داستان همان شب (البته کاملا مخالف روایت پدر و عمو) و غیر مستقیم این را رساند که هر دو اشتباه می کنید. پسر عمویم که اتفاقا از علاقه مندان دفاع مقدس است و در این موضوع خیلی هم مطالعه می کند گفت ولی من در فلان کتاب داستان آن شب را طور دیگری خوانده ام و خلاصه اینکه هر ۴ راوی  ۴ روایت مختلف از یک شب را نقل کردند.


بعد از این چند تجربه مستقیم و غیر مستقیمی که تعریفی کردم و تجربه های دیگری که تعریف نکردم نگاهم به روایت های تاریخی و به ویژه تاریخ شفاهی کاملا زیر و رو شده است.


البته این را هم بگویم که حالا شما اینطور فکر نکنید هرکس روایتش از واقعیت فاصله داشت قصد دروغ گفتن دارد. ذهن ما ویژگی های جالبی دارد. ویژگی هایی مثل سازندگی حافظه٫ که باعث می شود خاطرات را تغییر دهیم. مثلا در همان اپیزود اول فرد یادش بوده که شهید شیمیایی داشته است. طرحواره شیمیایی بر خاطره اش تاثیر گذاشته و حقیقت را تغییر داده است. دلیل این تغییر دادن خاطرات و روایت و به عبارت دقیق تر تاریخ بیشتر از هرچیز شناختی-عاطفی است و به نظر من شاید سوء نیت کمترین سهم را دارد.



پ.ن: این موضوعی که من اینجا در قالب شوخی و خنده گفتم بحث های عمیقی در فلسفه تاریخ و روش شناسی تاریخ دارد که اگر علاقه دارید حتما پیگیری کنید.

۷ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۲:۲۲
سراج الدین