الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

تاریخ٬ داستان یا واقعیت

سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۲ ق.ظ

اپیزود اول

سه سال پیش عوارض مسمویت شیمیایی در صمیمی ترین دوست پدرم دیده شد. رفته رفته در اثر عوارض شیمیایی این مرد عزیز به سرطان مبتلا و پس از تحمل درد بسیار هفته گذشته شهید شد. روز ختم سخنران عزیزی که اتفاقا همسایه شهید بود و از اساتید شناخته شده بالای منبر گفت: “شهید در طول تمامی سالهای پس از جنگ با صبر جمیل درد جانبازی را تحمل کرد. همه ما می دانیم که سرفه های جانبازان شیمیایی بسیار آزار دهنده است”. اما نکته جالب این بود که دوست پدر من اصلا مشکل تنفسی نداشت و فقط سه سال از سرطان ناشی از شیمیایی رنج کشید. 


اپیزود دوم

در مراسم روز هفتم همین شهید کنار دوست صمیمی ام مالک نشسته بودم و خیلی با احساس از خوبی های شهید می گفتم. می گفتم با این که مرد بسیاری مومن و مذهبی ای بود و اتفاقا پاسدار بسیار وفادار و پاکبازی بود اصلا اهل ریا نبود و همیشه خودش بود. یک انسجام شیرینی بین احساسات٬ افکار و رفتارش بود. مثلا وقتی درد می کشید می گفت من درد دارم و درد اذیتم می کند. یک ماه قبل شهادت رفتم بیمارستان عیادتش. کاملا معلوم بود روزهای آخر است. به من گفت دعا کن خوب بشوم نمی گفت برای من آرزوی شهادت کنید. و همینطور ادامه دادم و مصادیق مختلفی از این که چه قدر آدم صادق و اصیلی بود را تعریف می کردم. 

من حسابی گرم شده بودم که سخنران گفت: بنده به واسطه همسایگی چند باری به ملاقات شهید بزرگوار رفتم. از مهمترین ویژگی های ایشان این بود که هرگز از درد گله نکرد و در رضایت کامل به سر می برد.

مالک تپی زد زیر خنده و دستش را زد روی پاش. مردی که کنار دستم بود فکر کرد بعضش ترکیده و دارد گریه می کند و به مالک دستمال کاغذی تعارف کرد. من هاج و واج مانده بودم چطور صحبت هایم را ادامه بدهم. به مالک گفتم: به خدا من دروغ نمی گم. بابام اونجاست بورو از خودش بپرس.


اپیزود سوم

این اپیزود ربطی به آن دوتای قبلی ندارد اما راوی اش همین مالک است. مالک که تمام خانواده که چه عرض کنم تمام طایفه اش از ۸ سال جنگ ۹ سالش را در جنگ بوده اند تعریف می کند که یکبار رفته بودیم مناطق جنگی. عمویم لحظاتی از عملیات کربلای ۵ را روایت می کرد. پدرم کنارش نشسته بود و وقتی خاطرات عمویم تمام شد گفت برادر جسارت نباشد ولی اینطور که شما میگویی نبود و فلان طور بود. صحبت پدر که تمام شد دایی شروع کرد به نقل داستان همان شب (البته کاملا مخالف روایت پدر و عمو) و غیر مستقیم این را رساند که هر دو اشتباه می کنید. پسر عمویم که اتفاقا از علاقه مندان دفاع مقدس است و در این موضوع خیلی هم مطالعه می کند گفت ولی من در فلان کتاب داستان آن شب را طور دیگری خوانده ام و خلاصه اینکه هر ۴ راوی  ۴ روایت مختلف از یک شب را نقل کردند.


بعد از این چند تجربه مستقیم و غیر مستقیمی که تعریفی کردم و تجربه های دیگری که تعریف نکردم نگاهم به روایت های تاریخی و به ویژه تاریخ شفاهی کاملا زیر و رو شده است.


البته این را هم بگویم که حالا شما اینطور فکر نکنید هرکس روایتش از واقعیت فاصله داشت قصد دروغ گفتن دارد. ذهن ما ویژگی های جالبی دارد. ویژگی هایی مثل سازندگی حافظه٫ که باعث می شود خاطرات را تغییر دهیم. مثلا در همان اپیزود اول فرد یادش بوده که شهید شیمیایی داشته است. طرحواره شیمیایی بر خاطره اش تاثیر گذاشته و حقیقت را تغییر داده است. دلیل این تغییر دادن خاطرات و روایت و به عبارت دقیق تر تاریخ بیشتر از هرچیز شناختی-عاطفی است و به نظر من شاید سوء نیت کمترین سهم را دارد.



پ.ن: این موضوعی که من اینجا در قالب شوخی و خنده گفتم بحث های عمیقی در فلسفه تاریخ و روش شناسی تاریخ دارد که اگر علاقه دارید حتما پیگیری کنید.

۹۵/۰۴/۰۱
سراج الدین

نظرات  (۷)

یکی از اقوام که البته آدم شوخی هست اما فک نکنم دروغ بگه ، میگفت تو سوریه که بودن(از مدافعین حرم هستن) اتفاقی افتاده بود. یکی از دوستانشون که  کلا راجع به همه چیز مینوشته و خلاصه،  وقایع رو ثبت میکرده، اون اتفاق رو شروع کرده بود به نوشتن. وقتی که نوشته اش رو خونده بود، این اقوام ما بهش اعنراض کرده بود که:  کی همچین چیزی اتفاق افتاد؟ اصلا اینطوری نبود. بابا من خودم اونجا بودم. پس وای به حال بقیه چیزایی که نوشتین!! 
+ همون طور که گفتم نمیدونم این قضیه واقعی بود یا نه یا چند درصد واقعی بود. اما دیدم مرتبط با پست شماست! 
پاسخ:
سلام
تا دلتون بخواد همه از این جور اتفاقا رو تجربه کردن
ممنونم که خاطرتون رو برامون تعریف کردید
لطفا اسم مبحث علمی روانشناسیش رو بفرمایید
پاسخ:
سلام
روانشناسی نه روش شناسی
البته در روانشناسی می تویند به موضوعات مطرح شده در روانشناسی اجتماعی مراجعه کنید
۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۷ هانیه شالباف
سلام . خوب نوشتید :))
بعضی ها واقعا اینطور رفتار میکنن ...

پاسخ:
سلام
اگر دقت کنید میبیند که خود ما هم همینطور رفتار می کنیم
۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۶ هانیه شالباف
اره خب ولی سعی میکنیم اینطور رفتار نکنیم و اغراق  رو از صحبت هامون حذف کنیم ...
پاسخ:
بله ولی خیلی خیلی فراتر از اغراقه
اصلا ما خودمون نمی فهمیم ولی اتفاق می افته
این مبحثی که شما فرمودید را از زاویه ای دیگر نیز میتوان نگاه کرد و تفسیر کرد
و آن این است که همیشه فاتحان تاریخ را مینویسند
پاسخ:
سلام
بله این هم یکی از جنبه هاشه
۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۷ نیکی بیات
 پست شما رو میخوندم همش تو فکر این آقا بودم..
خدا رحمتش کنه
پاسخ:
سلام
این اقایی که در دو اپیزود اول در موردشون صحبت شد مرد بسیار خوبی بود که من در همون دوران حیاتش هم خیلی دوستش داشتم و یه جورایی از بچگی حکم عمو رو برای من داشت
۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۱ سنگـــ ـــول
سلام
بنظرم هر انسان یک رسانه است . به حرفهای هیچ رسانه ای نمیشه استناد کرد و بنظرم خیلی از انسانها نقش رسانگی رو بر اساس ذهنیات خودشون ایفا میکنند و نه اون چیزی که واقعا رخ داده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی