الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

پدر، مطهری، استاد و دیگران

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۳ ب.ظ

زیرزمین خانه ما جز آن چند سالی که دست مستاجر داده بودیم بقیه وقت ها به نوبت در تملک ما بچه ها بود.

روز های خیلی قبل را یادم ست که زهره برای کنکور آن تو درس میخواند.

بعدش هم مدتی مکان مراسم شلغم خوری و دعای حکم خوانی خان داداشمان شده بود.

همان موقع ها بود که پدر آشپزخانه دراز و بی قواره زیرزمین را بست و بدلش کرد به انباری خودش.

البته انباری خودش که نه شده بود انبار کتاب های او و توپهای باشگاهش!!

باشگاه را البته خان داداش و داداش کوچیکه بسته بودند به نافش وگرنه این قرتی بازیها را خودش نمیپسندید و تا مثلا متن قراردادی یا دعوتنامه ای از باشگاه را میدید که اسم خودش هم پای اش بود نفسش را میداد تو و پف محکمی میکرد و دستش را میگذاشت به پیشانی ش که یعنی از سر آخر و عاقبت کارت میترسم..

دروغ میگفت، نمیترسید

بگذریم

راستش در بلبشوی گونیهای توپ و لباسهای چرک و بوگندوی باشگاه روی سکوی آشپزخانه-انباری پر بود از کارتن های کتاب پدرم.

الان دیگر میشود گفت چقدر از زندگی مرا این کتابها ساخته اند.

پدرم وقتی من توی انبوه کتابهای اش شنا میکردم نه استاد دانشگاه بود نه معلم ادبیات پدرم فقط یک آدم عاشق کتاب بود.

آنقدر عاشق که حتی بعضی از آن مجموعه ارزشمندش را معلوم بود از لابلای کتابهای در معرض خمیرشدن درآورده و یحتمل دزدکی گذاشته زیر پیرهنش و آورده خانه...

کتابهای هدایت جلال امیرعشیری مطهری دستغیب رمان های جنایی رمانهای نوبل گرفته کتابهای ایدیولوژیک سازمانی و...

واقعا پدرم حتی اگر هیچ کدام از آن کتابها را هم نمیخواند لایق استادی دانشگاه بود.

الان که دارم این ها را مینویسم شاید پانزده سالی هست که از سرزدنهای دزدکی ام به انباری خانه برای خواندن و دزدیدن کتابهای پدرم میگذرد.

پانزده سال است که وقتی توی چشمهای پدرم نگاه میکنم مبینم که میدانسته من هر روز عصر که او و بیشتر خانه خواب بوده اند کجا بوده ام.

اما همین چشم ها پشت یک جور سکوت تقریبا همیشگی - به غیر از زمانهای خاص پرحرفی اش - گم شده اند و اصلا با این سکوت بوده که پدر با زحمتها و همکاری مادرم البته ما را بزرگ کرده و چیز یادمان داده.

او خیلی چیزها یادم داد.

اولی ش همین که کتاب باید توی دست بچه پاره بشود

بعدهم اینکه با روحانی و روشنفکر و سپاهی و بانکی و معلم و ارتشی میتوان یکجا زندگی کرد و سفر رفت و برای همه شان محترم بود جوری که بترسند حرف رو حرفت بیارند.

بنده خدا مو سفید کرد و به ما لبخند زد

چون خیلی مرد ست و خیلی استاد...

استاد غلامعباس روزت مبارک

 

 

همیشه دمش گرم و سرش خوش...

 

#عماد_الدین

۹۵/۰۲/۱۲
عماد الدین

نظرات  (۵)

سلام
چقدر ماهرانه روز پدر و معلم را با هم در یک پست جمع کردید...

فراموش کردم... ببخشید.... خیر مقدم ....جناب عمادالدین.... ان شاء الله که از قلم و اندیشه شما در وبلاگ الدین... استفاده کنیم
پاسخ:
سلام
ممنون از خوانش تان

من که متوجه نشدم :-(
پاسخ:
سخت نوشته ام حتما
آسانش خواهم کرد سیدجان
انشا لله سلامت باشند! که فرزندان خوبی مثل شما پرورش داده ان!
پاسخ:
 به دعای خیرتان
ممنون
خدا حفظشون کنه
دمش گرم حضرت پدر، 
خدا حفظشون کنه براتون
باشد تا راهشان را ادامه دهید (البته غیر از بخش لباسهای بوگندوی روی سکوی آشپزخانه-انباری!!) ;))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی