صندوق نگاری -1-
فقره اول "مردم همیشه در صحنه"
صبح شلوغی بود و کارها داشت قشنگ پیش میرفت اما وقتی داشتم باقی پول یک بنده خدا را پس میدادم دستی با یک دفترچه تویش از پیشخوان آمد جلوی صورت و در مسیرش هم خورد توی دستم و هشتصدتومن سکه پخش شد پشت مانیتور.گیج شده بودم و داشتم خیره به کسی که این افتضاح را بار آورده بود نگاه میکردم. مردک انگار اصلا توی باغ نبود و همینجوری داشت دستش را جلوی صورتم تکان می داد؛ یعنی بدو که عجله دارم.
خودم را کنترل کردم و همه را که راه انداختم، آن ایده کذایی به ذهنم رسید. سریع صفحه word را باز و تایپ کردم: مراجع محترم ایستادن در صف علاوه بر کمک به صندوقدار در راه انداختن کار شما برای آرامش اعصابتان هم مفید است. صد البته میدانستم آرامش اعصابش بیشتر مربوط به خودم است اما فکر کردم شاید مردم هم این شلوغی سرسام گرفته اند. خلاصه متن را توی A5 پرینت گرفتم و چسباندم روی شیشه پیشخوان. از همان لحظه ی شوم جنگ اعصاب من برای نمایش و تفسیر این جملات گهربار با مراجعان شروع شد؛ جوری که اطمینان دارم آنقدر که من برای اینکار زحمت کشیدم مرحوم شهریار در عنفوان جوانی برای کسب مخاطب تلاش نکرده بود.
حتی چند بار وسط شلوغکاری ملت و در هیاهوی دست های دراز شده توی صورتم از صندلی بلند شدم و کاغذ آئین نامه انضباطی ام را بلند بلند برایشان خواندم. ولی اگر شما از یک نفرشان توجه دیدید من هم دیدم.
عجیب اینکه انگار فقط من از این بی نظمی ها ناراحت بودم. مواردی بود که یک نفر توی نوبتش داشت با من حرف میزد و حتی مثلا پول را هم به من داده بود ولی یکهو مرد یا زنی از آن پشت مشت ها دستش را میاورد توی دهان من؛ این وسط آن بنده خدایی که حقش داشت ضایع می شد هم انگار نه انگار!!!
یکبار یادم است به یکی شان گفتم توی نانوایی هم میگذاری اینطور نوبتت را بخورند؟ گفت: نه ولی اینجا که نانوایی نیست! پیش منطقش انصافا حرفی نداشتم.
بگذریم. چند روزی گذشت تا اینکه رئیسمان برای خریدن چند قلم دارو آمد روبری پیشخوان. سلام و علیکی رد و بدل شد و تا آمدم قبضش را بدهم بهم گفت: چرا اینقدر کوچک خب توی A4 می زدی!!
یکی دو ثانیه ای گذشت تا بفهمم دارد درباره کتیبه حمورابی ام صحبت می کند. ضمن تشکر از دقت نظرش اطاعت امر کردم و کاغذ اعلان را بزرگ تر!
به این خیال که کم توجهی مردم به رعایت نوبت به خاطر نقص اطلاع رسانی من بوده روز بعد از آن نه فقط تلاشم برای تشریح مفاد قطع نامه به مردم کمتر نشد که سعی کردم با هماهنگی مدیران روی زمین خطی را به عنوان خط صف تعبیه کنم.
اما کو گوش شنوا!
عاقبت همان روزهایی که داشت به کله ام می زد قانونی که کسی رعایتش نمیکند را لغو کنم تیر خلاص را رئیس دفتر رئیس کل در مغز خلاقیتهای من خالی کرد.
روز خلوتی بود و داشتم با گوشی ام ور می رفتم که جناب نامبرده تشریف فرما شدند. خودم را زدم به نشناختن و شاید همین جری اش کرد. چون پول را که گرفتم و قبض دادم یکهو فرمایش کردند که: این متنه چرا اینجوریه؟؟ گفتم: چه جوری؟ گفت: تویش احترام به ارباب رجوع لحاظ نشده! این را برش دارید. دم به دمش ندادم که چرا و چطور فقط سرتقی کردم و گفتم چشم الان متن پیشنهادی شما را می گذارم.
خلاصه دو سه دقیقه بعد تشریف بردنشان تلفن زنگ خورد و مسئول حراست از آنور خط ازم پرسید: متن کاغذ روی پیشخوان رو درست کردی؟؟...
الان چند روزی هست که دیگر دغدغه ی روخوانی از متن تقدیرنامه ای که چسبانده ام روی شیشه را ندارم. چون شکر خدا ارباب رجوع ما همه از خودند و در قید و بند این حرف ها نیستند. بندگان خدا معلوم است سخت دل مشغول اند که همیشه عجله دارند..
گاهی اما برای تقویت خلاقیتم متن متفاوت پیشنهادی جناب رئیس دفتر رئیس کل را میخوانم و به هوش و درایتش آفرین میگویم:
مراجع گرامی
از اینکه با ایستادن در صف ما را در کارمان یاری میکنید از شما ممنونیم.
..........
به نظر شما چه طور میشود از مردم خواست توی صف بایستند که همه متوجه شوند و رعایت کنند و کسی هم ناراحت نشود؟
#عماد_الدین
#فرهنگ_صف
#خلقیات_مردم
میشه از حالت تکنولوژیکش استفاده کرد که همون سیستم نوبت دهیه . شبیه بانک . در غیر اینصورت به نظرم شما فقط میتونید آرامش خودتونو حفظ کنید !!!! مردم ما به قوانینی که زوری نباشه اهمیتی نمیدن