الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

دبیرستان علوی که در سال 1335 به همت مرحوم علامه کرباسچیان تاسیس شد، رفته رفته تبدیل به بازویی برای تفکرات انجمن حجتیه گردید. انجمنی که سال 1332 به همت مرحوم شیخ محمود حلبی تاسیس شد.

دبیرستان علوی فارغ التحصیلان معروفی دارد. از عبدالکریم سروش گرفته تا سید مجتبی خامنه ای. از محمدجواد ظریف تا مهدی کوچک زاده.

طبق نقلهای موجود، مرحوم حلبی مخالف تاسیس حکومت اسلامی در عصر غیبت بوده اما علی‌اکبر محتشمی‌پور (که خود از فارغ التحصیلان مدرسه علوی است) نقل میکند که  وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، مرحوم آقای حلبی به امام پیغام داد که من امروز ١۵، ١۶ هزار دکتر، مهندس و متخصص در رشته‌های مختلف در انجمن دارم که این‌ها می‌توانند مملکت را اداره کنند؛ حالا که مملکت پیروز شده و در دست شما افتاده، شما می‌توانید از این نیرو‌ها استفاده کنید. جوابی که امام به آقای حلبی داد، این بود که‌‌ همان مردمی که انقلاب کردند می‌توانند حکومت کنند و کشور نیازی به متخصصین شما ندارند.

 

اگرچه مرحوم حلبی پس از موضع گیری های صریح و شدید امام خمینی علیه انجمن حجتیه، طی نامه ای کوتاه در سال 62  تعطیلی همه فعالیتهای انجمن حجتیه را اعلام کرد، اما مدرسه علوی همچنین به کار خود ادامه داد و مدارسی مانند نیکان و احسان و امیر و محسن نیز جزو مدارس اقماری علوی هستند که به کار تربیت نیروی انسانی مشغول شدند. مدارسی که صراحتا خود را انجمنی نمیدانند ولی در واقع میتوان آنها را انجمنی های رتوش شده دانست که افکار خاص خود را در مدارس ترویج میدهند و از میان دانش آموزان خود افرادی را جذب "جلسات" خود میکنند. البته شنیده شده که به تازگی اعضای مدرسه علوی به دنبال جدایی از انجمن حجتیه هستند.

نگارنده که دوران دبیرستان خود را در یکی از مدارس اقماری انجمن گذرانده، مشاهداتی از شیوه تفکر این گروه دارد که البته ممکن است به علت ناقص بودن استقراء نتوان به همه مدارس انجمن تسری داد. مهمترین اصول اعتقادی و تفکری که در این مدرسه ترویج میشد عبارت بود از:

 

۱. تاکید روی لعن و برائت: شامل دفاع استدلالی بر وجوب لعن و انجام لعن حتی در مکانهای عمومی.


۲. تاکید روی بی اعتباری عقل در برابر نقل: اصرار بر بی اعتباری عقل و تاکید بر اینکه آن عقلی که در قرآن ممدوح شمرده شده صرفا عقل معصوم است و عقل سایرین اعتباری ندارد.


۳. سنی ستیزی: اگرچه هدف از تاسیس انجمن حجتیه مقابله با بهاییان بود، اما رفته رفته بهاییان جای خود را به وهابیان دادند و در حال حاضر تمرکز اصلی انجمن بر مقابله با وهابیت است. اما آنها تفکیک چندانی بین وهابیت و سایر اهل سنت قائل نیستند و حملاتی شدیدی به اهل سنت دارند. برخی  تمام اهل سنت را حرامزاده دانسته و تمام آنان را جهنمی میدانند. انجمنی ها "دیگری" خود را اهل سنت میدانند.


۴. ترویج مهدویت: نام اصلی انجمن حجتیه "انجمن خیریه حجتیه مهدویه" است و تاکید بسیاری بر روی مساله امام زمان و ظهور دارند. آنان تمام تلاشهای خود را برای جلب رضایت حضرت میدانند.


۵. مخالفت شدید با روشنفکری دینی: در این مدارس به طرز شدیدی با روشنفکری دینی مقابله میشود و گاهی جواز لعن برخی روشنفکران را هم صادر میکنند.


۶. خود حق پنداری شدید: انجمنی ها تقریبا هیچ ارزش و احترامی برای عقاید دیگران قائل نیستند و معتقدند  هرکس شبیه ما فکر نکند منحرف است  و جهنمی. آنها به قدری فضا را سنگین میکنند که کسی جرات اعتراض هم نداشته باشد چرا که ممکن است تا مرز تکفیر نیز پیش برود.


۷. پررنگ کردن شعائر اختصاصی شیعی: از بین شعائر دینی، بیشتر روی شعائر اختصاصی شیعه که در تقابل با اهل سنت است مانور میدهند.  غدیر، فاطمیه، نیمه شعبان و نهم ربیع

۸. بی فایده بودن قرآن: مطابق با تفکر انجمنی ها، قرآن را فقط مخاطب اصلی آن که پیامبر و معصومین هستند متوجه میشوند و افراد دیگر نمیتوانند از قرآن چیزی را متوجه شوند چرا که ظواهر قرآن حجت نیست و باید تفسیر و تاویل آن توسط معصوم مشخص شود.

 

در زمان حیات امام، انجمنی ها مقلد مرحوم آقای خویی بودند و در حال حاضر نیز اکثر انجمنی ها آیت الله وحید خراسانی را مرجع خود میدانند.


 

۶ نظر ۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۱:۰۶
شرف‌الدین

یکی از سخت ترین مراحل تزکیه عزاداری، کنار آمدن با عواطف و احساسات است. بسیاری از ما مثلا با یک روضه خاص یا یک شیوه خاص عزاداری تجربه معنوی داریم. اگر در جریان پالایش عزاداری ها متوجه شویم که آن روضه یا شیوه عزاداری نیاز به تزکیه دارد، پذیرفتن این مساله بسیار سخت است. فرض بفرمایید کسی در تعزیه ها با ماجرای حضور شیر در صحرای کربلا برای مراقبت از ابدان بسیار گریسته باشد و حال معنوی خوبی را تجربه کرده باشد. اگر روزی به این فرد گفته شود که این ماجرا به هیچ وجه سند ندارد، پذیرش این مساله برای او بسیار سخت خواهد بود. چرا که دلبستگی به آن ماجرا را نمیتواند کنار بگذارد.

اگرچه واقعه عاشورا ابعاد معنوی و عاطفی بسیاری دارد، اما باید توجه داشت که هیچ چیزی مقدس تر از حقیقت نیست. اگر متوجه شدیم که حقیقت با عواطف ما تفاوت دارد، باید بپذیریم که این تعارض را به نفع حقیقت حل کنیم

آقای دکتر دلشاد روزی به بنده میگفتند استادان ما مى فرمودند در قضیه کربلا و عاشورا دو خبر قابل اعتماد است و بقیه اخبار تک تک باید به روش علمى بررسى شود و آن دو خبر عبارت است از اینکه اولا امام حسینى بوده و ثانیا ایشان در کربلا شهید شده است.

لذا راه برای بررسی تمام اقوال و روایات واقعه عاشورا باز است و باید به صورت دقیق و علمی بررسی شوند.
#تزکیه_عزاداری

۵ نظر ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۳۳
شرف‌الدین

در برابر منتقدان افراط در عزاداری و خلق مناسک جدید و دهه ها نوظهور، عده ای از دیندارن و مومنین از این آیینها دفاع میکنند و معتقدند اینها زاییده فرهنگهای مختلف است که با ذائقه مردم ارتباط دارد و تا زمانی که مستلزم عمل حرام نباشد، نباید در برابر آنها حساس بود.

 

به نظر میرسد ریشه این بحث به این سوال مهم برمیگردد و آن اینکه اساسا ماهیت عزاداری چیست؟ آیا یک عمل اجتماعی است که خودبخود در بستر اقلیم ها و  فرهنگ های مختلف رشد و نمو و تغییر پیدا میکند و تلاش برای تغییر و اصلاح آن معنایی ندارد؟ یا یک عمل عبادی و شرعی است که باید در چارچوب های شرعی و مطابق با سنت و سیره معصومین آن را اقامه کرد؟

 

به عنوان مثال باید عزاداری را مانند عمل میهمانی گرفتن دانست که هر منطقه و فرهنگی آداب و رسوم و پذیرایی خاص خود را دارد؟ یا باید یک عمل عبادی مناسکی مانند حج دانست که احکام و آداب آن توسط شارع مشخص شده و هر فردی با هر فرهنگی هم که باشد در برابر آن منقاد است؟

 

این پرسش بسیار بنیادین است که پاسخ به آن میتواند از اعوجاج فکری و عملی جلوگیری کند. چرا که آنچه بسیار مشهود است اعوجاج فکری و عملی است. مانند افرادی که پیاده روی اربعین و شیرخوارگان حسینی را میپذیرند اما با برگزاری عاشورای شمسی یا دهه محسنیه یا قمه زنی مخالفت میکنند.

 

#تزکیه عزاداری

۵ نظر ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۵۸
شرف‌الدین

وارد اتاق شد، عصبی و خسته. بعد از سلام و علیک خود را روی صندلی انداخت و درون آن غرق شد. قبل از این که در مورد فروش ماشین صحبت کنیم گفتم آقای احمدی چرا اینقدر عصبی هستی؟

روی صندلی صاف شد و گفت" « مگه میشه عصبی نبود،  با این گرونی و قیمت های فضایی آدم چی کار کنه، پول کف دستت آب میشه و هیچ چی نمیشه باهاش خرید.»

کمی مکث کرد و ادامه داد: « آقا ول کن این حرفا رو، هرچی فکر کنیم فایده نداره، بالاخره یه چیزی می شه دیگه، یه چند روزی میگذره و بعدش میمیریم تموم میشه. مگه پدر من این همه تلاش کرد و شب و روز زحمت کشید چی شد. ما که دیگه بهتر از اون نمیشیم. ولش کن آقا یه جوری این شکم رو سیر میکنیم دیگه. بهتره حداقل اعصابمون رو آروم نگه داریم... .»

تصوف در اسلام ریشه عمیقی دارد و اولین نشانه های آن به دوران پیامبر اسلام مربوط می شود. اما بحران های اجتماعی نقش پر رنگی در تقویت و گسترش آن داشته اند. در تاریخ ما یکی از مهمترین این محرک ها موج کوچ تهاجمی اقوام ترک و در ادامه حمله ویرانگر مغول ها به سرزمین های ایرانی بوده است. حتی مولانا به عنوان یکی از شاخص ترین چهره های این جریان از همین تهاجم ها از بلخ به قونیه در ترکیه امروز مهاجرت کرد.

در آن زمان انسان ایرانی ابتدا در مقابل این موج های ویرانگر مقاومت کرد اما وقتی ناتوان و مستاصل شد شیوه مقاومت و تطبیق جدیدی را پیش گرفت که همان تصوف بود. آن جنبه از تصوف که برای انسان ایرانی کارایی داشت زندگی در لحظه، فکر نکردن به گذشته و آینده، تاکید بر پست و بی ارزش بودن دنیا و همچنین سپردن امور به تقدیر بود.

این روزها مردم ایران دوباره با چنین شرایطی روبرو شده اند. بحران اقتصادی مانند طوفانی سهمگین آنها را در برگرفته و مردم از ایجاد هرگونه تغییری مستاصل شده اند و دوباره برای تطبیق با شرایط، روی به همان باورهای صوفیانه آورده اند.

تصوف قطعا یکی از ارزشمند ترین دست آوردهای تمدن ایرانی است و شاید تنها دست آوردی باشد که قابلیت ارائه جهانی دارد اما این نوع گرایش به تصوف ویرانگر و به شدت ضد توسعه است. یکی از پیش فرض های توسعه این است که بشر بر زندگی خود کنترل دارد و می تواند آن را برنامه ریزی کند؛ زندگی ارزشمند است و هر انسانی باید برای بهتر شدن زندگی اش تلاش کند. حرف های آقای احمدی را دوباره بخوانید. آیا همان ویژگی های تصوف را در آن نمی بینید؟ آیا این باور ها کاملا ضد توسعه نیست؟

سایه این گرایش های صوفیانه تا مدت ها بر فرهنگ ما سنگینی خواهد کرد و مانع توسعه جامعه ما خواهد شد و این جنبه ایست که کمتر متوجهش هستیم.

 

۲ نظر ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۱۸
سراج الدین

ناصر پسر بدی نبود. درسش رو میخوند و عصر به عصر میرفت وردست آقاغلام که پدرخونده اش بود تجارت یاد میگرفت. خانواده اش که وضع مالی خوبی داشتند، خیلی سخت گیری میکردند و اخلاقشون تند بود. هر موقع ناصر به کارهاشون اعتراض میکرد، آقاغلام کمربند میکشید و دنبال ناصر میکرد. گاهی وقتها هم چند روزی گوشه انباری زندونیش میکردند. با این کارها ناصر هم مگسی تر میشد.

 

 کم کم که ناصر بزرگ شد و برا خودش جثه ای پیدا کرد، دیگه از ناپدریش نترسید. جلوش در میومد و موقعی که براش کمربند میکشید، دیگه فرار نمیکرد. همونجوری که کتک میخورد، به اعتراضش ادامه میداد. یه بار که ناپدریش خواست چپ و راستش کنه، دیگه ناصر از خود بی خود شد و آقاغلام رو هل داد. سر آقاغلام خورد به گوشه دیوار و اعلامیه اش رفت رو دیوار.

 

هرچند ناصر خودش خوشحال بود، ولی اسمش بین همسایه ها به بدی در رفت. از فرداش وقتی میرفت تو کوچه، دیگه بچه محلها تحویلش نمیگرفتند. اگر هم کسی احترامی میذاشت، از ترس بود نه از سر ارادت. فقط چندنفری بودند که از ناصر خوششون میومد؛ بچه هایی که ناپدری هایی شبیه آقاغلام داشتند.

 

ناصر که خودش هم هنوز از کاری که کرده بود گیج و منگ بود، شروع کرد به کمک بچه هایی که ناپدری هاشون مثل ناپدری خودش بودند. درس و کار رو ول کرده بود و فقط به بچه ها یاد میداد چطوری با ناپدریشون حرف بزنند، اگر کمربند کشید چطوری جاخالی بدند، اگر خواست بخوابونه تو گوششون چیکار کنند و خلاصه تو محل برا خودش شده بود رییس مبارزه با قلدری!

 

تو اون سالهایی که ناصر داشت این کارها رو میکرد و بچه ها رو آموزش میداد، بچه محلها کم کم رفته بودند سراغ درس و کاسبی. برای خودشون کسی شده بودند و پول و پله ای پس انداز کرده بودند. یکی کارمند شده بود، یکی برا خودش آقای مهندس شده بود، اون یکی یه حجره تو بازار راه انداخته بود و چهار نفر زیر دستش کار میکردند. اما ناصر هیچکدوم اینا رو نداشت. یه روز به خودش اومد دید چهل سالشه ولی نه درس خونده، نه زن و بچه داره، نه پولی دست و پا کرده. کم کم مریضیها داشت خودشو نشون میداد و خرج و مخارجش رفته بود بالا، اما چیزی تو دست و بالش نبود. هی به بچه محلهاش نگاه میکرد که هرکدوم برا خودشون زن و چارتا بچه قد و نیم قد دارند و عصر به عصر سوار اتول میشند و میرند فالوده بستنی میخورند، اما خودش هشتش به نهش گیره.

ناصر که دیگه یه گرد سفید هم نشسته بود روو سرش، از این وضعیت شاکی شده بود. دیگه نمیتونست ببینه بچه محلهایی که حتی از خودش کوچیکترند ازش جلو زدند. اما چاره چی بود؟ نه درسی خونده بود که باهاش بره اداره ای استخدام بشه، نه قوّتی براش مونده بود که بره کارگری، نه پولی جمع کرده بود که بتونه باهاش کاسبی راه بندازه

 

خیلی اوضاع بهش تنگ اومده بود و دنبال یه چاره میگشت. دید بالاخره بقیه یه آسایشی دارند که میتونند نداشته باشند. برای نگه داشتن این  آسایش باید باج آقا ناصر رو بدند. اگه نمیدادند ممکن بود بچه شون تو خیابون بخوره زمین و دستش بشکنه، زنشون که میره خرید تو راه کیف پولش غیب بشه، یهو یه تیغ از آسمون بیاد و روی ماشیناشون خط بندازه، ناغافل یه سنگ از غیب بیاد و بخوره به پنجرشون. اما اگه باج آقا ناصر رو میدادند، این اتفاقات نمیفتاد. ناصر که دست تنها زورش نمیرسید، رفت و اون بچه هایی که یه مدت درسشون میداد دور خودش جمع کرد و یه دم و دستگاه و چهارتا نوچه واسه خودش راه انداخت

ناصر از راه قلدری و تهدید بچه محلها زندگیشو ادامه داد. همه هم از ترسشون که مبادا امنیت زن و بچه و اموالشون سلب بشه حاضر بودند بهش باج بدند ولی ته دلشون دنبال یه فرصتی میگشتند که انتقام بگیرند

 اما آخه مگه چند وقت میشه اینجوری زندگی کرد؟

 

 

به جای ناصر، میتونید بذارید ایران

 

۴ نظر ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۲
شرف‌الدین

بی آبی و بحران آب را داریم با همه وجود لمس میکنیم. هشدارهایی که سالهای قبل داده میشد کاملا محقق شده و کشور با تنش آبی شدید مواجه است. کار به جایی رسیده که در برخی مناطق حتی آب شرب هم در دسترس نیست.

 

این سالها رسانه ها و به طور خاص صداوسیما برای تشویق به مصرف کمتر آب تبلیغ میکنند. مثلا اینکه موقع مسواک زدن شیر آب را ببندید، ماشین را با یک سطل آب بشویید و امثال اینها.

 

اما متاسفانه باید گفت که بحث خیلی فراتر از اینهاست و امثال این حرفها دیگر دردی دوا نمیکند. مساله خیلی پیچیده تر است. حتی به نظر میرسد اصلاح شیوه های آبیاری و مکانیزه کردن کشاورزی هم دیگر تاثیری ندارد. آب اصلا نیست که بخواهیم درست مصرف کنیم!

 

باید شیوه ای جدید در پیش گرفت و اقدام به تولید آب کرد. روشهایی مثل بارور کردن ابرها، شیرین کردن آب دریاها، بازیافت و تصفیه فاضلابها در سطح وسیع، تولید آب از هوا و غیره.و البته در کنار اینها باید الگوهای مصرف (به خصوص در زمینه کشاورزی) را هم اصلاح کرد تا آبی که با هزینه بالا تولید میشود به هدر نرود.

 

هم دولت باید اقدام به سرمایه گذاری قوی و طولانی مدت برای صنعت آب کند، هم دانشگاه ها و مراکز علمی باید به سمت یافتن راههای تولید آب بروند، هم افراد خیر و نیکوکار سرمایه شان را به سمت این مهم هدایت کنند و هم سازمانهای مردم نهاد برای حل این معضل گام بردارند.

 

بحران آب دامن همه ما را میگیرد. اصلاح طلب و اصولگرا و برانداز و سکولار و لاییک و مذهبی هم ندارد. باید همه تلاش کنیم

 

۳ نظر ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۶
شرف‌الدین


اپیزود اول:


هنگامی که در سال 1294ناصرالدین شاه از حسام‌السلطنه (حاکم خراسان) می‌خواهد با لشکرکشی هرات، کابل و قندهار را تصرف کند، انگلیسی‌ها اقدام به اعزام لشکری تمام‌عیار به بوشهر می‌کنند. سرهنگ باقرخان تنگستانی و پسرش  به همراه ۴۰۰ تفنگچی از تنگستان حرکت کرده و به بوشهر می‌آیند و در قلعه ریشهر در مقابل نیروهای انگلیسی قرار می‌گیرند و جنگ بسیار خونینی در میگیرد.


در ابتدای جنگ انگلیسی‌ها دچار مشکل شده و حتی چند تن از افسران عالی‌رتبه انگلیسی کشته می‌شوند. اما در اینجا مساله‌ای پیش می‌آید که بعضی آن را خیانت  می‌دانند. ماجرا از این قرار بود که در بحبوحه جنگ باقرخان با انگلیسی‌ها، که از ورود آنها به بوشهر جلوگیری کرده بود، حسنعلی خان دریابیگی که حکمران بوشهر بود به سرهنگ باقرخان پیام می‌فرستد که به سمت خلعت‌پوشان (برجی که در منطقه داخلی بوشهر قرار دارد) بیاید. باقرخان با دریافت این پیام فکر می‌کند که مشکلی پیش آمده و نیروها را حرکت می‌دهد به سمت بوشهر اما احمدخان در همان قلعه ریشهر مقابل انگلیسی‌ها کار را ادامه می‌دهد و نهایتا شهید می‌شود. هنوز باقرخان به همراه نیروهای خودش به خلعت‌پوشان نرسیده بود که مجددا دستور جدیدی دریافت می کند مبنی بر اینکه  مجددا به طرف قلعه ریشهر برگردد. اما وقتی باقرخان به قلعه رسید، دیگر‌کار از کار گذشته بود. انگلیسی‌ها کاملا نیروهای خود را پیدا و نفوذ پیدا کرده بودند و متاسفانه نیروهای ایرانی شکست خوردند. نتیجه این شکست و شکست های بعدی در منطقه جنوب که رد پای خائنین داخلی در آنها پررنگ است، این شد که ایران معاهده پاریس را پذیرفت و افغانستان برای همیشه از ایران جدا شد.


اپیزود دوم:


زمانی که در سال 1294 مقامات انگلیسی تصمیم قطعی دربارهٔ اشغال بوشهر و پیشروی به سوی شیراز را داشتندبرای مقابله با رئیسعلی دلواری (جوان 33 ساله ای که بارها دربرابر انگلیسی ها مقاومت جانانه کرده بود) ابتدا سعی می کنند او را تطمیع کنند و برای اینکار دو نفر از متابعان حیدرخان حیات داودی، از خوانین منطقه بوشهر  را به دلوار  می فرستند. واقعیت این است که در جریان هجوم انگلستان به ایران تعداد خان هایی که با آنها همکاری می کردند کم نبود.  نمایندگان حیدرخان به رئیسعلی می گویند اگر از قیام علیه قوای اشغالگر صرف نظر کند، انگلیسی ها چهل هزار پوند به او خواهند داد. اما رئیسعلی در پاسخ می‌گوید: «چگونه می‌توانم بی‌طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته‌است». اینجا نیز هموطن خائن عامل نیروی خارجی است.


اپیزود سوم:


رئیسعلی دلواری بدون کوچکترین حمایت از دولت مرکزی در برابر انگلیسی ها مقاومت می کند اما دامنه خیانت تنها به خان ها محدود نبود. در آخرین مبارزه‌ای که رئیسعلی با انگلیسی‌ها دارد؛ شب هنگام او در روستای تنگک در 5 کیلومتری بوشهر به همراه چند تفنگچی مستقر می‌شود. نام یکی از این تفنگچی‌ها غلامحسین است. این غلامحسین عامل انگلیسی‌ها بود. غلامحسین در همان روستا، از پشت سر رئیسعلی دلواری را مورد هدف قرار می‌دهد و این حامی وطن را به شهادت می رساند.


اپیزود پایانی:


این روزها که اقتصاد ایران را تا این اندازه آشفته می بینیم و از هر سو اخبار شکه کننده از فساد و غارت اموال کشور را می شنویم دوباره خاطره تلخ حسنعلی خان ها، حیدر خان ها و غلامحسین ها زنده می شود. حقیقت این است که بزرگترین دشمن ایران همین خائنین داخلی هستند که زمینه تسلط بیگانه و تجزیه ایران را فراهم می کنند.




پ. ن: نظر یکی از مخاطبین وبلاگ در مورد این یادداشت

فرشته: یه دوبیتی موقع شهادت احمدخان گفتن (البته اصلش از فایزه) که تو فیلم دلیران تنگستان هم بود میگه:
خیر اومد که تنگستون بهاره
زمین از خون احمد لاله‌زاره
الا ای مادر پیرش کجایی؟
که احمد یک تن و دشمن هزاره

البته اصل شعر اینه:
خبر اومد که دشتستون بهاره
زمین از خون فایز لاله‌زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید
که فایز یک تن و دشمن هزاره

۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۲
سراج الدین

یکی از هنرهای ترجمه، انتخاب دقیق واژه هاست. به این معنا که باید لغتی انتخاب شود که دقیقا بیانگر مفهوم اصلی باشد و نه از آن دور باشد و نه با دیگر لغات در زبان مقصد اشتراک داشته باشد.

با توجه به این نکته، یکی از اصطلاحاتی که به زعم نگارنده به اشتباه ترجمه شده است، استفاده از واژه "خودارضایی" برای "استمناء" است.

اصطلاح فقهی استمناء معنای مشخصی دارد است ولی واژه خودارضایی به معنای راضی کردن خود از طریق فریب دادن و گول زدن خود است. شاید معادل مناسب برای واژه استمناء، خودانزالی باشد.

 

واضح است که خودارضایی معنای بسیار گسترده تری از مسائل جنسی دارد و رفتارهای بسیاری را می توان راضی کردن خود از طریق فریب خود دانست.

به عنوان مثال کسی که پولهای شبهه ناک و حرامی به دست می آورد اما به جهت آرام کردن وجدان خود اقدام به ساخت مسجد میکند، در حقیقت خودارضایی میکند. کسی که وظایف شرعی اش را انجام نمیدهد اما در ایام محرم روضه برگزار میکند و گمان میکند این کار عوض واجباتی است که ترک کرده، مشغول خودارضایی است. کسی که به پدر و مادرش بی احترامی میکند اما برای تشفی خاطر خود نسبت به بقیه مردم مهرورزی میکند، مشغول خودارضایی است. و قس علیهذا

 

 

۲ نظر ۱۴ تیر ۹۷ ، ۰۱:۴۶
شرف‌الدین

این روزها اینستاگرام را که باز می کنیم پر شده است از عکس های طبیعت گردانی که با لباس های رنگارنگ و تجهیزات حرفه ای در حال سلفی گرفتن از خود و همراهانشان هستند. تعداد زیاد این عکس ها و شلوغی طبیعت در روزهای تعطیل  نشان می دهد که علاقه به طبیعت گردی در شکل های مختلف آن (کوهنوردی، کوه پیمایی، صخره نوردی، غارنوردی، جنگل پیمایی، کویرگردی، دره نوردی و ... ) بسیار رونق یافته است. اما من به عنوان یک کوهپیمای آماتور که مدتی است با این گروه دمخور شده ام به این نتیجه رسیده ام که اگر شما به دنبال ارتباط گرفتن عمیق با طبیعت هستید این سبک طبیعت گردی چندان نتیجه ای برای شما نخواهد داشت.


وقتی می گویم ارتباط گرفتن با طبیعت یعنی انسان به دل طبیعت برود و سعی کند به خاطر بیاورد که تا چه اندازه جزوی از این طبیعت است؛ مانند آن سنگ، آن درخت، آن پرنده، آن روباه و اینکه بفهمیم همه ما یک پیوستگی عمیق با یکدیگر داریم. این پیوستگی به ما یادآوری می کند که تا چه اندازه از این بستر دور افتاده ایم و چه قدر پر نخوب و با تکبر با این طبیعت برخورد می کنیم. همین احساس پیوستگی با طبیعت، درک عظمت و قدرت آن در کنار کشف هوشمندی همه اجزای آن است که انسان را فروتن و آرام می کند.


حقیقت این است که انسان مدرن خود را جزوی از طبیعت نمی داند. انسان مدرن خود را موجودی هوشمند و تافته ای جدا بافته می بیند که تمام جهان برای او خلق شده است و او باید بر تمام آن حاکم شود. بر همین اساس در طبیعت گردی مدرن انسان موجودی منفصل از طبیعت است که برای مدتی کوتاه به دل طبیعت می رود، آن را فتح می کند، سختی هایش را شکست می دهد، از همه اینها لذت می برد و سپس برمی گردد به همان زندگی قبلی. حتی زمانی که در طبیعت به سر می برد نیز همان زیست مدرن خود را با آوردن انواع گجت ها، وسایل پخش موسیقی، غذاها و تجهیزات حرفه ای ادامه می دهد.


اگر کسی آشنایی حداقلی با مذاهبی که اساس آنها بر پایه ارتباط با طبیعت است داشته باشد میداند که در تمامی آنها آرامش، طمانینه و سکون نقش اساس دارد. برخی عرفان های سرخپوستی بر کنار گذاشتن عادت ها تاکید می کنند. همه اینها نکاتی است که در طبیعت گردی مدرن با آنها مخالفت می شود.


برای مثال در کوهنوردی، انسان مدرن همانطور که در کارخانه به دنبال کارایی و بهترین استفاده از منابع است در کوهنوردی نیز تلاش میکند در راه رسیدن به قله کمترین منابع را استفاده کند. به همین دلیل اگر بتواند 3 روزه به یک قله صعود کند تمام تلاشش را می کند تا 2 روزه این کار را انجام دهد. او فرصتی برای آرام کردن ذهن، نشستن در سکوت، نگاه کردن به آتش و ارتباط گرفتن با طبیعت و در مرحله بعد با خود، ندارد.


پدیده ای که این مسئله را بدتر کرده آمدن شبکه های اجتماعی  و به ویژه اینستاگرام است. طبیعتگرد نه تنها برای طبیعت وقتی ندارد که حتی در حال نیز زندگی نمی کند و در تمام زمان صعود به دنبال گرفتن عکسهایی برای ثبت در تاریخ و نشان دادن حماسه اش به دیگران است. متاسفانه طبیعت گردان امروز اگرچه فراوان به طبیعت می روند اما بیشتر طبیعت نوردی می کنند تا طبیعت گردی.



۱ نظر ۰۷ تیر ۹۷ ، ۰۷:۵۶
سراج الدین

جام جهانی فوتبال شروع شد

اولین مسابقه در آخرین روز ماه مبارک رمضان برگزار شد

بسیاری از بازی های تدارکی بالاجبار با ماه رمضان تداخل پیدا کرد، در صورتی که بسیاری از تیمهای شرکت کننده در جام جهانی مسلمان هستند و قاعدتا در این ماه روزه میگیرند.

این مساله یعنی نادیده گرفته شدن مسلمانان توسط دیگران و عدم اعتماد به نفس مسلمانان برای اعتراض به این کار.

در حالیکه درصد بزرگی از جمعیت دنیا را مسلمانان تشکیل میدهند، چرا توجهی به آنها و اعتقاداتشان نمی شود؟

مثلا آیا تا به حال دیده اید یک تورنمنت بزرگ بین المللی با جشن کریسمس تداخل داشته باشد؟ چرا این توجه به مسلمانان و اعتقاداتشان نمیشود؟

 

 

۸ نظر ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۸
شرف‌الدین