وقتی که من ویران شدم
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۵۸ ب.ظ
احساس کردم موهای شقیقه ام داره عقب نشینی میکنه. منم خیلی از کچل شدن هراس دارم. رفتم دکتر. گفت چند سالی یک هورمونی زیاد ترشح میشه و تو این چند سال باید یک قرص بخورم که شدت اون هورمون رو بگیره. یک قطره و شامپو هم داد.
.......
ابوی صبح جمعه رفته بودند دعای ندبه. گفتند مسلم هم بود. مسلم، پسرِ پسر عمه ام میشه و تقریبا هم سن من هست. شنیده بودم که چند وفته مریض شده. پرسیدم چطور بود؟ گفتند یک کلاه کشیده بود روی سرش؟ گفتم چرا؟ گفتند موهاش کاملا ریخته به خاطر شیمی درمانی
.......
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم. (سعدی علیه الرحمه)
۹۲/۱۰/۱۴