به بهانه منشور حقوق شهروندی
تو سال 1948 که اعلامیه جهانی حقوق بشر تصویب شد، اسمش را گذاشتند "اعلامیه" و منظورشان این بود که ما حقی را ایجاد نکردیم، بلکه فقط حقوقی را که بشر بما هو بشر دارد در این اعلامیه "اعلام" کرده ایم.
این تازه اول دعواست. اینکه بشر چه حقوقی دارد؟ مهم تر اینکه این حق ها از کجا آمده؟ منشا و مصدر حق ها کیست؟ چیست؟ کجاست؟ مثلا اگر من حق حیات دارم چه کسی این حق را به من داده؟ اگر من حق تعیین سرنوشت خودم را دارم این حق از کجا آمده؟ در این 6سالی که مشغول خواندن حقوق هستم تا به حال یک بار هم به این سوال جوابی داده نشده و این واقعا عجیب است که در دانشکده های حقوق ما اصلا درسی پیش بینی نشده که در آن به این سوال مهم پرداخته شود.
به تازگی منشور حقوق شهروندی توسط معاونت حقوقی رئیس جمهور تدوین شده. در این منشور انواع و اقسام حق ها برای شهروندان احصاء شده. مثلا حق زندگی شاد (ماده3-8) و حق دسترسی به اطلاعات بیمه (3-76).
اگر بخواهیم از منظر فلسفه حقوق نگاه کنیم قابلیت نوشتن رساله دکتری دارد اما اجمالا اینکه نمیشود به اینها گفت "حق". چون دولت نمیتواند از جانب خودش تولید حق کند و تصمیم یک جانبه دولت قدرت ایجاد "حق" ندارد. (کمااینکه مثلا اگر در این منشور گفته میشد دولت باید به همه شهروندان پراید بدهد، نمیشد گفت که شهروندان "حق بر پراید" دارند!!) درست تر این است که نوشته شود «دولت خود را موظف میداند که زندگی شاد برای مردم خود فراهم کند» یا «دولت خود را موظف میداند که اطلاعات بیمه ای را به صورت شفاف در اختیار مردم خود قرار دهد».
الان خیلی رایج شده که یک سری دور هم جمع میشوند و برای خود حق تولید میکنند. مثلا عمادالدین باقی میگوید مجرمین "حق فرار از مجازات" دارند و یا استاد مشهور دانشگاه شهید بهشتی میگوید افراد "حق عشق" دارند و وقتی زنِ شوهر دارد به مرد دیگری علاقه مند میشود، شوهرش باید او را طلاق دهد تا زن با آن مرد ازدواج کند تا "حق عشق" پاس داشته شود.
اگر جلوی این تولید حق ها گرفته نشود میشود حدس زد در آینده چه حقوقی متولد خواهد شد!
(حداقل به نظر من) حقوق توقیفی اند و کسی نمیتواند حقِ بشریِ جدید ایجاد کند و تنها میتوان حقوقی که وجود دارند را کشف کرد. اینکه منشا و مصدر حق چیست بستگی به پارادایم فکری هرکس دارد. در پارادایم فکری که من به آن معتقدم، فقط یک حق اصیل در عالم وجود دارد و آن حق خداوند بر بندگانش است و سایر حقوق از آن متفرع میشود. ( هو اصل الحقوق و منه تتفرع سائر الحقوق).
لذا هیچ کس هیچ حقی ندارد مگر آنکه خداوند به او داده باشد. در این پارادایم حق حیات حقی است که خداوند به بندگانش داده، حق تعیین سرنوشت حقی است که خداوند به بندگانش داده، حق اعتراض به حاکم حقی است که خداوند به بندگانش داده و قس علیهذا. این پارادایم را میشود در مقابل پارادایمی دانست که معتقد است این حقوق را طبیعت به انسان داده (Natural Law) و البته تعریف دقیقی از طبیعت ارائه نمیدهند یا پارادایمی دیگر که میگوید افراد بشر خودشان این حقوق را ایجاد کرده اند (Positivism) البته اینها فعلا در حد طرح بحث بود و خیلی جای کار دارد. کاری که جایش خیلی خالیست!