جمعه ای که ماندگار شد!
منتقل شده از وبلاگ قبلی:
بچه که بودم فوتبال بازی میکردم. بازی ام هم بد نبود. اما الان بازی نمیکنم. اساسا از فوتبال حرفه ای تو ایران خیلی هم بدم میاد. از پول بیت المال خاصه خرجی کردن برای یکسری افراد بی صلاحیت واقعا اذیتم میکنه. استدلال طرفدارهای فوتبال حرفه ای هم خیلی شنیدم اما هیچکدوم به نظرم قانع کننده نیست. یعنی هزینه اش به فایده اش نمی ارزه. خدا میدونه چقدر از عمر انسانها بابت فوتبال تلف شده و اگر الان حساب کنند از اینهمه وقت گذاشتن برای فوتبال چی گیرشون اومده قطعا حسرت میخورند.
حالا این منِ مخالف فوتبال خیلی علاقه مند بودم یک بار برم استادیوم. نه برای دیدن فوتبال بلکه برای دیدن مردمی که میاند استادیوم. محی الدین یک جمله قشنگی میگفت. میگفت هرجا تصادف میشه مردم می ایستند و صحنه تصادف رو میبینند اما یک جامعه شناس می ایسته و رفتار مردم رو میبینه. خلاصه من هم ذوق جامعه شناسانه ام گل کرد و جمعه دو هفته پیش (25مرداد) به پیشنهاد ضرغام برای اولین بار در عمرم رفتم استادیوم صدهزار نفره آزادی.
بازی پرسپولیس و ملوان بود. خیلی میترسیدم تلویزیون نشونم بده و آبروم جلوی دوست و آشنا بره! در حین بازی سعی میکردم به افراد و شعارها دقت کنم. افتضاح بود! فحش ناموس نقل و نبات بود. البته شعارهای دسته جمعی خیلی موهن نبود. اما جالب ترین نکته ای که برام داشت این بود که ریتم و آهنگ اکثر شعارها برگرفته از مولودی ها و مداحی ها بود. نمیدونم چرا ولی واقعا برام عجیب بود. یک عده هم اون وسط لیدرِ شعارها بودند که خودشون رو خفه میکردند. از قبل پیش خودم فکر میکردم که کسر شان آدمه که بخواد به حرف لیدرها گوش بده و بشه مجری اوامر اونها. بازی با یک گل تموم شد.
اما این استادیوم رفتن یک اتفاق دیگه هم داشت که برای همیشه این خاطره برام ماندگار شد. موقع برگشت که داشتیم سوار اتوبوس میشدیم فهمیدم گوشی ام را دزدیده اند! گوشی ای که کمتر از سه ماه بود خریده بودم!