نامه های من به پسر نداشته ام (۸) - عشق و خودخواهی
سلام پسر عزیزم
مدتی بود که احساس می کردم آدمهای اطرافم را دوست دارم اما نه آنطور که باید و احساس دوست داشتنم نسبت به دیگران عمیق نیست. حسم مانند کسی بود که میدانست در مقابل دریا نشسته است اما نمی فهمید چرا فقط نوک انگشتانش خیس می شود و در این دریا شناور نمی شود. چیزی که ذهن من را مشغول کرده بود این بود که چرا نمی توانم دوست داشتن را عمیق تجربه کنم. این نامه در واقع خلاصه جوابی است که برای این سوال پیدا کردم.
از زمان های بسیار دور وقتی از عرفا می پرسیدند که برای شروع سلوک معنوی چه باید کنیم، عمومشان دعوت به عاشق شدن می کردند. می گفتند عاشق شو، فرقی نمی کند عاشق چه چیز میشوی، فقط عاشق شو تا کمی از این خودخواهی خارج شوی.
پسر عزیزم عرفا عشق را برای خارج شدن از دنیای تنگ خودخواهی توصیه می کنند و حرفشان بسیار دقیق و درست است اما میخواهم به تو بگویم در رابطه بین دو انسان شاید عشق در ابتدا بتواند تو را کمی از خودخواهی خارج کند اما اگر بخواهی این عشق تو عمق پیدا کند و رفته رفته لذت دوست داشتن را بیشتر و بیشتر تجربه کنی و روح بیشتر و بیشتر در شیرینی دوست داشتن غرق شود باید با خودخواهی خود مبارزه کنی.
انسانی که تمام روز به فکر پیشرفت شغلی و تحصیلی است و همه قوای خود را برای کسب نفوذ اجتماعی، ثروت و موفقیت صرف میکند اگر هم دوست داشتنی را تجربه کند فقط سطح نازل آن را تجربه خواهد کرد.
اینکه از همان اول صبح بیدار شوی و با خودت بگویی امروز برای رسیدن به آرزوهای بلندم چه کارهایی باید بکنم و اگر لحظه ای هم به دیگران فکر کنی تمام ذهنت روی این متمرکز باشد که آیا آنها وظیفه شان را نسبت به تو انجام داده اند یانه، توانایی دوست داشتن و امکان تجربه عشق را در تو نابود می شود.
شاید بهتر باشد عینی تر صحبت کنم. اگر میخواهی دوست داشتن را تجربه کنی آرزوهای بلندت را کنار بگذار. اینکه دوست داشته باشی فلان مدرک تحصیلی را داشته باشی یا در شغلت به فلان مرحله از پیشرفت دست پیدا کنی تو را از دوست داشتن دور می کند.
در نامه ای دیگر برای تو خواهم گفت که چرا پدر جاه طلب و بلند پرواز تو امروز به مرحله ای رسیده است که سعی می کند هر نوع فکر کردن به آینده و مخصوصا پیشرفت را تا حد ممکن از خود دور کند و قبول دارم که کنار گذاشتن آرزو کار سختی است اما بزرگترین مانع دوست داشتن و عاشق شدن همین است.
به جای اینها صبح که از خواب بلند میشوی به خودت بگو امروز نسبت به آدم هایی که کنارم هستند چه وظیفه ای دارم و سعی کن توقعت از دیگران را تا حد ممکن کم کنی. به خودت بگو باید چطور باشم که مردم وقتی کنار من هستند آرام باشند و خیالشان از من راحت باشد. چطور میتوانم به دیگران کمک کنم تا شادی را در چشمانشان ببینم؟
پسرم اینکه صرفا به آرامش و موفقیت خودت فکر کنی خودخواهی است و مانع دوست داشتن. اینکه وقتی با همسرت به خانه می رسی و در حالی که هر دو خسته هستید بروی روی تخت دراز بکشی و به همسرت بگویی: “برای من آب بیار” نوعی خود خواهی است. اینکه هر وقت به خانه میروی توقع داشته باشی خانه مرتب باشد و غذا آماده خودخواهی است. اینکه محدودیت های انسانها را در نظر نگیری و فقط به این فکر کنی که آیا آنها وظیفه شان را در قبال تو به درستی انجام داده اند یا نه خود خواهی است. پسرم تا اینها در تو باشد عشق را تجربه نمیکنی.
پسرم همه اینها به معنی فراموش کردن خود به نفع دیگران نیست. در واقع باید به جای آن آروزهای بلند و خودخواهی ها تمام تمرکزت را بر روی خودت بگذاری و سعی کنی خودت را رام و آرام کنی.
البته قبول دارم که این حرف ها برای کسی که قلبش نلرزیده بی معنی است. به همین دلیل است که عرفا می گویند برای شروع باید عاشق شد
ولی تجسم اون صحنه درازکشیدن رو تخت و گاهی کاناپه ، نظرمو عوض کرد :))
پسرش : میتونی معشوقی پویا و جاه طلب انتخاب کنی ، تا مانع بلند پروازی هات نشه، و حتی دوتایی بپرین.فقط هوای سقف و داشته باشین
من مخالفم که برای اثبات عشق ، فردیتو نابود کنیم. ما میتونیم با حفظ فردیت سالم، دونفره ها و عاشقانه های دلچسبی رو هم تجربه کنیم و توامان به رشد و شوکوفایی ادامه بدیم
فقط اینکه
طرفت خسته نباشه :(