یک تجربه مستقیم عجیب و جالب!
یکی دو هفته پیش رفته بودم یک مجلس روضه که برای یکی از آشناها بود.
آخر مراسم که همه رفته بودند، چند نفری نشستیم شام خوردیم و کمی گپ زدیم. ازجمله افرادی که نشسته بود، پسر جوانی بود با حدود 30 سال سن که زیارت عاشورای اول مجلس رو خونده بود و کمی هم روضه.
این بنده خدا یه کم از خاطرات کودکیش تعریف کرد که خیلی شیطون بوده و اصلا درس نمیخونده و مادر بیچاره اش با جارو دنبالش میکرده از بس اذیت میکرده. بعد رسید به دوران دانشگاه که اونجا هم اصلا درس نمیخونده و همه اش سرش به حاشیه گرم بوده.
منتها قسمت جالب صحبتهاش اونجایی بود که میگفت مدتی مسئول ستاد امر به معروف و نهی از منکر یکی از شهرستانها بوده. میگفت روزی چندجا دعوا میکردیم. به عنوان مثال خبر میرسید که توی یک رستوران تعدادی دختر و پسر دانشجو جمع شدند و دارند میزنند و میرقصند. میرفتم اونجا و میزدمشون. یه بار یک پسری پنج تا دختر را بی ناموس کرده بود و فهمیدم دادستان نمیخواد بگیردش. منم برای اینکه دیگه از این غلطها نکنه، نیم ساعت زدمش. توی یک خونه پارتی بود و رفتیم اونجا و زدمشون.
اینها رو که داشت تعریف میکرد، یکی برگشت گفت آخه چرا؟! به چه مجوزی؟!
میگفت من هرکاری کردم برای اسلام کردم. پشیمون هم نیستم. اگر جایی هم در حق کسی ظلم کردم، همین روضه هایی که من میخونم و شماها گریه میکیند، باعث میشه بخشیده بشه. یک بار به حضرت زهرا گفتم اگر کاری که میکنم غلط هست، من دیگه نتونم روضه بخونم. ولی باز هم تونستم!
-------------------------
حالا من به شخص این بنده خدا کاری ندارم.ولی دین یکی از بزرگترین ضربه ها رو از همین تفکر و روحیه خورده