منتقل شده از وبلاگ قبلی:
مسعودی در مروج الذهب یک داستانی نقل میکند که خیلی جای تامل دارد. مضمونش حدودا این است که در زمان امیرمومنان مردی عراقی که یک شتر نر داشت وارد شهر شام شد. یک نفر از اهالی شام گفت این شتر ماده برای من است. مرد عراقی گفت این شتر نر است و برای من است اما مرد شامی میگفت ماده است و برای من است.
رفتند پیش معاویه و معاویه گفت شاهد بیاور. پنجاه تا شاهد آوردند و معاویه گفت شهادت بدهید که این شتر نر است یا ماده و متعلق به کیست. هر پنجاه تا شهادت دادند که این شتر ماده است و برای این آقاست. مرد عراقی حیران مانده و بود و نمیتوانست بفهمد اینجا چه میگذرد.
همه رفتند اما معاویه به آن مرد عراقی گفت بماند. از او پرسید قیمت شترت چقدر بود؟ گفت فلان مقدار. معاویه دوبرابر آن پول را به او داد و گفت برو به نزد علی و بگو من با صدهزار نفر از این مردم میایم به جنگ تو که وقتی احساس میکنند من دلم میخواهد شتر نری را ماده ببینند آن را ماده میبینند!