مهریه یکی از جنجالی ترین مواردی است که هرکسی که ازدواج میکند به نوعی با آن درگیر است.
فقها از یک دوره ای به بعد اعمال را در دو دسته کلی قرار دادند: عبادات و معاملات. سپس گفتند چون نکاح جزو عبادات نیست، پس جزو معاملات است. از آنجا که معاملات عوض و معوض دارند، با این سوال مواجه شدند که اگر نکاح جزو معاملات است، پس عوض و معوض آن چیست؟ چون معمولا یکی از اینها پول است، کشف یکی از طرفین کار سختی نبود: مهریه! اما طرف مقابلش چی؟ اینجا بود که عده ای مطرح کردند که مهریه اصطلاحا "عوض البُضع" است. یعنی مهریه در برابر استمتاعات جنسی پرداخت میشود. البته لازم به ذکر است که تقسیم بندی کلیه اعمال به عبادات و معاملات ریشه دینی ندارد و در قرآن و احادیث این تقسیم بندی وجود ندارد و صرفا برگرفته از ذوق فقهاست. لذا دلیلی برای تعبد بر آن وجود ندارد
اما آیا واقعا مهریه عوض البضع است؟
کسانی که چنین نظری دارند باید به این سوال پاسخ دهند که اگر مهریه عوض استمتاع جنسی است، چرا زن به محض عقد و بدون عمل زناشویی مستحق نیمی از مهریه میشود؟ چرا حتی با یک بار عمل زناشویی زن میتواند تمام مهریه را بگیرد؟ آیا مهریه عوض فقط همان یک بار رابطه است؟
حتی بعضی فقها معتقدند میشود ضمن عقد نکاح شرط کرد که هیچ استمتاع جنسی صورت نگیرد و در این حالت هم مهریه همچنان ثابت است.
لذا باید گفت این نظر که مهریه عوض البضع است نظریه غلطی به نظر می آید.
اما واقعا ماهیت مهریه چیست؟
ابتدای آیه چهارم سوره نساء میفرماید وَءَاتُوا۟ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحْلَةًۭ. یعنی مهریه زنان به عنوان نحله به آنها بدهید.
درباره مفهوم نحله گفته اند که عطیه اى است مجانى که در مقابل ثمن قرار نگرفته باشد (المیزان)
اگر اینطور باشد ماهیت مهریه صرفا هدیه و عطیه است و به عنوان معوض در برابر چیزی قرار نمیگیرد. مهریه هدیه ای است که از طرف مرد به زن پرداخت میشود با این تفاوت که ضمانت اجرا دارد و حتی بعد از فوت شوهر میتوان از اموال ااو برداشت کرد.
پ.ن1: درباره ماهیت مهریه مطالب متعدد فقهی و حقوقی نوشته شده است و این مطلب صرفا نظر شخصی نگارنده است و ادعایی فراتر ندارد
پ.ن2: آنچه گفته شد صرفا درباره ماهیت مهریه در ازدواج دائم است. درخصوص ماهیت مهریه در ازدواج موقت باید در فرصت دیگری صحبت کرد
محمود احمدی نژاد در مصاحبه ای که اخیرا انجام داده است خود را از همه مشکلات و نقاط سیاه عملکرد خود مبرا کرده و باکنار گذاشتن محافظه کاری های گذشته صراحتا انگشت اتهام را به سمت رهبری بلند کرده و از دخالت های او در اداره کشور گلایه کرده است.
امروز که شرایط اقتصادی ایران بسیار سخت شده است و مردم شدیدا تحت فشار هستند دولت حسن روحانی و طرفداران آن مرتبا ادعا می کنند که دولت تحت فشار است و ساختار های موازی ( که به آنها دولت با تفنگ، دولت سایه، دولت پادگانی و غیر نیز گفته می شود) مانع فعالیت دولت می شوند و اتفاقا بخش اعظم اقتصاد نیز دست آنان است.
از سوی دیگر مخالفین حسن روحانی مدعی بی کفایتی و کم کاری او هستند و معتقدند دولت او صلاحیت اداره کشور را ندارد و البته برای این ادعا نیز دلایل متعددی دارند. وقتی با بی طرفی دلایل هردو گروه را بررسی می کنیم متوجه می شویم که دلایل هر دو گروه نسبتا معقول و موجه است.
وجود ساختار های موازی باعث به وجود آمدن افرادی شده است که اگرچه قدرت دارند اما مسئولیت نمی پذیرند و می توانند با متهم کردن سمت دیگر قدرت همیشه در موضع اپوزوسیون باشند. این موضوع استثنا ندارد و فرقی بین حسن روحانی، محمود احمدی نژاد، قبلی ها و دیگری ها نیست.
ساختار قدرت باید با واقعیت روابط قدرت منطبق باشد تا امکان بازخواست کسانی که قدرت را در اختیار دارند فراهم باشد.
برای مثال اگر حسن روحانی مسئولیت سیاست خارجی کشور را بر عهده دارد باید بتواند به انتخاب خودش وزیر خارجه تعیین کند و هر آنچه در خارج از ایران رخ میدهد به عهده این وزیر باشد تا ملت بتواند از دولت جواب بخواهد، نه اینکه وزیر خارجه حتما باید از میان گزینه های رهبری انتخاب شود و مسائل تمامی کشورهای منطقه تحت مدیریت سپاه قدس باشد و هرچند وقت یکبار عده ای در اروپا عملیات کنند و دست آخر وزیر خارجه پاسخگو باشد. همین مسئله در مورد تمامی جنبه های حکمرانی در جمهوری اسلامی صادق است.
اقدام ظریف بسیار درست بود زیرا گامی است در مسیر واقعی کردن ساختار قدرت. نه تنها ظریف که تمام اعضای دولت روحانی باید استعفا کنند تا ساختار های واقعی قدرت، به صورت کامل اختیار امور را در دست گیرند و در نهایت بشود از آنها خواست که مسئولیت امور را بپذیرند. باید بین مسئولیت و قدرت ارتباط کامل برقرار شود تا شاهد این نباشیم که از اول انقلاب تا به امروز هیچ کس مسئولیت هیچ چیزی را به عهده نگیرد و همیشه مدعی شود که اگر به توصیه های من توجه می شد این مشکلات پیش نمی آمد.
صبح زود رفتم داخل پارکینگ و سوار ماشین شدم. دکمه ریموت درب پارکینگ را زدم اما کار نکرد. موتورش خراب شده بود و نمی شد ماشین را بیرون برد. سریع درخواست اسنپ کردم، چند دقیقه بعد سوار یک پراید قدیمی نقره ای بودم که راننده اش مردی جوان با چهره مذهبی بود و کمی هم لهجه داشت. مشغول صحبت با راننده بودم که یادم آمد طبق معمول پول نقد ندارم. وقتی رسیدیم به راننده گفتم: "آقا شرمنده اگر ممکنه یه شماره کارت بدید تا من برم داخل شرکت و براتون اینترنتی واریز کنم".
راننده با خوشرویی قبول کرد و کارت اعتباری اش را نشان داد. کارت برای بانک تجارت بود و عکس حرم حضرت معصومه روی آن طراحی شده بود. این نوع کارت در قم تقریبا شناخته شده است. بانک تجارت این کارت را برای دریافت شهریه به طلاب داده است. متوجه شدم راننده اسنپ طلبه است.
چند سالی می شود که دیگر امکان اکتفا به شهریه های ناچیز حوزه برای تامین هزینه های یک زندگی ساده و حتی فقیرانه وجود ندارد. همین امر باعث شده است طلبه ها به مشاغل مختلفی روبیاورند که رانندگی برای شرکت اسنپ یکی از آنها است. در واقع آن تصور قدیمی که غالب طلبه ها فقط درس حوزوی می خوانند و کار نمی کنند مدت هاست تغییر کرده است.
اگرچه در سالهای بعد از انقلاب شاهد این بوده ایم که طلبه ها در ادارات دولتی استخدام می شوند و یا در مراکز پژوهشی- آموزشی حوزوی کار می کنند اما امروز شاهد پدیده جدیدی هستیم و آن کار کردن طلبه ها در مشاغل آزاد (غیر اداری) است. مثلا طلبه هایی را می شناسم که نصب و تعمیر کولر گازی انجام می دهند، عطاری زده اند، در سوپر مارکت کار می کنند، برق کشی می کنند، خشکبار می فروشند و ... .
حوزه همچنان در برابر این تغییر مقاومت می کند و اگر بفهمد فلان طلبه مثلا در اسنپ کار می کند شهریه اش را قطع می کند. البته این کار چندان اشتباه نیست. پرداخت شهریه به طلبه ای که در یک سازمان دولتی کار می کند و در کلاس ها حاضر نمی شود درست نیست. اما هنوز خط عادلانه ای بین مشاغلی که باید باعث قطع شهریه شوند و مشاغلی که چندان به تحصیل طلبه ضربه وارد نمی کنند و نباید منجر به قطع شهریه شوند وجود ندارد.
همین چند روز پیش بود که باز هم درب پارکینگ خراب شد، زنگ زدیم و یک تعمیر کار بسیار حرفه ای آمد و درب را درست کرد. نکته جالب اینکه این تعمیر کار هم طلبه بود.
"مسلسل، مسلسل تنها ره حجاب است" ، "یا رو سری یا تو سری"، دومورد از شعار های پرکاربرد در سال های اول انقلاب بود؛ زمانی که قشر مذهبی جامعه قصد اجباری کردن حجاب را داشت. در آن دوران قشر مذهبی که به لحاظ تعداد فربه تر شده بود و هر روز منابع قدرت بیشتری به دست می آورد، مسئله را اینطور می دید که یک سبک زندگی ایده آل وجود دارد که همه باید بر اساس آن زندگی کنند و اگر کسی از آن خارج شد به ورطه گمراهی غلتیده است. در این سبک زندگی همه چیز از اسم کودکان و مدل لباس و اصلاح سر و صورت گرفته تا شیوه عبادت، نگاه به دین و حتی تصور از خدا با جزئیات تعریف شده بود. مومنین نیز وظیفه داشتند که عموم مردم را به همین مسیر وارد کنند، حتی اگر شده با اعمال خشونت.
امروز پس از 40 سال اگرچه هنوز آن نگاه وجود دارد و از قدرت زیادی برخوردار است اما بدنه اجتماعی آن روز به روز لاغرتر می شود و در مقابل، دیگر سبک های زندگی که با الگوی رسمی سازگاری ندارند پرطرفدارتر شده اند. همین موضوع باعث شکاف و چندپارگی در جامعه ما شده است و آنچه این چندپارگی را خطرناک می کند نه اختلاف در سبک های زندگی که اتفاقا شباهت معتقدین به هر سبک در مقابله با معتقدین به دیگر سبک هاست.
یعنی اگر چه هر کدام از این سبک ها تفاوت های چشم گیری دارند، اما در عموم آنها معتقدین به هر یک از سبک های زندگی ایمان دارند که روش آنها بهترین است و وظیفه دارند مابقی مردم را به همین مسیر وارد کنند. البته چون فعلا دستشان از داغ و درفش کوتاه است با تمسخر و تحقیر و هیولا ساختن از دیگری به سرکوب آنهایی می پردازند که به راه نمی آیند.
در چنین شرایطی آمدن و رفتن حکومت ها تاثیری بر حال ما نخواهد داشت. ما مردم ایران تا متوجه نشویم که بهترین راهی وجود ندارد و حقیقت بسیاری از امور در لایه های شک و تردید پنهان است و بدون پذیرش یکدیگر و گفتگو انتخاب دیگری نداریم، زندگی مان بهتر نخواهد شد. مدارا رمز هر نوع توسعه و بهروزی است.
اگر در این چهل سالی که از انقلاب اسلامی می گذرد ما ایرانیان همین را فهمیده باشیم (که به نظر من پیشرفتی کُند و پرهزینه اما مطلوب داشته ایم)، می توانیم ادعا کنیم که فارغ از همه تلخی های امروز آینده کشور روشن است.
از دوران کودکی به ما آموخته اند که باید به دیگران خوبی کرد و حتی اگر فردی که به آن خوبی می کنیم قدر شناسی مورد نظر ما را انجام نداد مهم نیست چرا که "تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز".
اما اگر به تجربه های زندگی روزمره خود و اطرافیانمان دقت کنیم متوجه می شویم که نه تنها احتمال زیادی وجود دارد که از ما قدردانی نشود، که اتفاقا خبری از "باز" هم نیست و چه بسیار انسان های نیکوکاری که به دلیل خیرخواهی خود دچار مشکلات جدی شده اند.
برای مثال اگر شما در شرایط نابسامان اقتصادی مبلغی از دارایی خود را قرض بدهید احتمال اینکه پول شما پس داده نشود و یا آنقدر دیر و قسطی بازگردانده شود که نهایتا متضرر شوید بسیار زیاد است.
البته ممکن است پس از ضرر های متعدد و از دست دادن فرصت های استفاده از آن پول، نهایتا فرصتی به دست آورید که بتوانید آن را به همان رحمت پروردگار تعبیر کنید، اما معمولا آنقدر فاصله این اتفاقات زیاد است که منطقا نمی توان انجام عمل خیر را علت به دست آمدن آن فرصت دانست.
پس اگر احتمال قدردانی بسیار کم و امکان متضرر شدن عموما بیشتر از منتفع شدن است، چرا باید عمل خیر را انجام داد؟ واقعیت این است که ارزش عمل خیر در لذتی است که در همان لحظه حاصل می شود. این لذت که به دلیل مشاهده خوشحالی و رفع غم در طرف مقابل و همچنین رضایت از انجام وظیفه اخلاقی حاصل می شود یگانه پاداش قطعی و اصیل انجام عمل خیر است.
امید به هرچیزی خارج از این، وعده بعید و بسیار غیر محتملی است که انسان خیر را دچار غم و رنج می کند و ارزش کار خیر را کاهش می دهد.
اگرچه در ادبیات دینی ما تاکید شده است که به کار خیر قطعا چند برابر پاداش داده می شود اما این بدان معنا نیست که اگر به کسی پول قرض بدهیم مالمان زیاد می شود یا از بلایای این عالم در امان خواهیم بود. این پاداش چند برابر لزوما براساس معیارهای ما داده نمی شود. شاید پاداش چند برابر ما همین رشد اخلاقی و شادی و آرامش حاصل از آن باشد.
سکانس اول
حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای دکتر الف
انتصاب شایسته شما را به عنوان رییس سازمان تبلیغات شهرستان ایکس تبریک میگوییم
سکانس دوم
حجت الاسلام الف: یکی از ظرفیت های فرهنگی شهر ما، مساله آرامگاه مطهر حضرت .... است. بهتره برای تعظیم هرچه بیشتر ایشون و ایجاد بستری برای کارهای فرهنگی، روز تولد و شهادت ایشان رو گرامی بداریم. علیرغم زحمات صورت گرفته، متاسفانه تا به به امروز تاریخ ولادت و شهادت ایشون معلوم نشده. حاج آقای فلانی لطفا شما به همراه عزیزان پژوهشگر این تاریخ رو مشخص بفرمایید
سکانس سوم
حاج آقای فلانی: آقای دکتر حقیقتش بعد از جستجو به همراه عزیزان متوجه شدیم که تاریخی برای ولادت و شهادت حضرت..... ثبت و ضبط نشده. هرچند برخی منابع محلی ها چیزهایی میگند ولی مبنایی نداره.
حجت الاسلام الف: نمیشه که. بالاخره ایشون یه روزی به دنیا اومدند و یه روزی هم از دنیا رفتند.
حاج آقای فلانی: درسته. ولی در تاریخ ثبت نشده
حجت الاسلام الف: ما هدفمون بزرگداشت ایشون هست. مرحوم استاد ما میفرمودند برکت این شهر به وجود حضرت.... است. همون تاریخی که میفرمایید نقل شده مبنا قرار بدید. ان شاءالله خدا ما رو از برکات وجود ایشون بهره مند کنه
سکانس چهارم
دسته بزرگ عزاداری شهادت حضرت .... روز جمعه از میدان امام به سمت مرقد مطهر حضرت.... حرکت میکند
این داستان، داستان بسیاری از مناسک ماست
پس از توییت جنجالی محسن رضایی در رابطه با عملیات کربلای چهار، وی برای دفاع از خود در رسانه ملی حضور پیدا کرد و طی یک اتفاق کم سابقه، سردار قاسم سلیمانی برای دفاع از فرمانده اش به عنوان مهمان تلفنی در صداوسیما حاضر شد.
در این گفتگو، سردار سلیمانی در ابتدای صحبتهایشان حرفهایی زدند که نشان میدهد ایشان همچنان در فضای جنگ هستند و نحوه برخوردشان با مساله دفاع مقدس همان برخورد ایام جنگ است.
ایشان در ابتدای صحبتهایشان گفتند: «بعضی از بحثها را راجع به جنگ غیرضروری میدانم. در این سالهای اخیر خیلی بحثهای انحرافی دل خانواده شهدا را به درد آورد. مثل موضوع بیت المقدس و قبل و بعدش. ما یک فرمانده مقتدر باتقوا و حکیمی در بالای سرمان داشتیم که امام بود. امام بر همه شئونات جنگ هم نظارت داشت و هم نماینده داشت در سطوح مختلف. من تصورم این است که اصلا این نوع بحثهای انحرافی که اتفاق می افتد به نوعی در واقع آن قداست و ارزشهای دفاع مقدس را زیر سوال میبرد»
باید از فرمانده محترم سپاه قدس پرسید که آیا همچنان باید برای جنگ هشت ساله نوعی تقدس قائل بود و آن را از هرگونه سوال و پرسش به دور داشت؟ آیا خانواده هایی که عزیزانشان را بدون چون چرا به جبهه ها فرستادند و جنازه هایشان را تحویل گرفتند، حق ندارند بعد از 20 سال از فرماندهان بپرسند که چه اتفاقاتی برای آنها افتاده؟ در جامعه اسلامی که حتی شخص اول آن باید در برابر مردم پاسخگو باشد، چرا باید جلوی فضای پرسش از فرماندهان و نقد جنگ به بهانه تقدس گرفته شود؟ چرا پرسش از جنگ و اشتباهات آن یک بحث انحرافی قلمداد میشود؟ آیا در جنگ ایران و عراق هیچ خطا و اشتباهی رخ نداده است؟ چرا نباید این خطاها و علل وقوع آن را بررسی کرد؟
جنگ مانند هر عمل اجتماعی و سیاسی دیگری نباید از مظان نقد به دور باشد و تقدس بخشیدن به جنگ خدمت به آن محسوب نمیشود.
اگر بتوانیم به 50 سال بعد سفر کنیم و بخواهیم برای مردم آن سال ها کلمه انسداد را معنی کنیم قطعا بهترین مصداقی که می توانیم برای توضیح بهتر این مفهوم از آن استفاده کنیم وضعیت این روزهای ایران است.
ایران امروز در تمامی زمینه ها به ویژه حوزه سیاست دچار انسداد شده است. اگر امروز شما به سراغ یک ایرانی بروید (فارغ از هر گرایش سیاسی و عقیدتی) و از او بخواهید برای سال آینده ایران برنامه و هدفی تعیین کند قطعا جز حرف های تکراری (که بارها آزموده شده و شکست خورده اند) یا سکوت جوابی برای شما نخواهد داشت. امروز از اصولگرا و اصلاح طلب گرفته تا ملی – مذهبی و تحول خواه و سلطنت طلب و حتی نیروهای معارض افراطی مانند مجاهدین و تجزیه طلب ها هیچ برنامه معقول و جذابی برای فردا ندارند. به عبارت دقیق تر وقتی پس از آنکه نخبگان هر کدام از این گروه ها بلندپروازی های خود را توضیح دادند، از آنها بپرسیم که خوب همه حرف های شما درست؛ لطفا بفرمایید ما فردا که از خواب بیدار شدیم باید چه کار کنیم و برنامه عملی شما چیست؟ متوجه می شویم که حرفی برای گفتن ندارند. البته در این میان براندازان طرفدار حمله نظامی خارجی کمی اوضاعشان بهتر است چرا که حداقل می گویند اول باید ترامپ حمله کند؛ اما همان ها هم برای فردای حمله برنامه و ایده ای ندارند جز مشتی شعار های کلی و مبهم.
این شرایط که میتوان آن را به تمامی حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و به ویژه محیط زیست تعمیم داد باعث نوعی سرخوردگی و باری به هر جهت بودن در بین تمام مردم شده است. امروز از نخبگان تا عوام جامعه همه خود را به دست تقدیر سپرده اند و منتظر نشسته اند تا ببینند چه می شود. در این بین البته بعضی توصیه می کنند که امیدوارانه خود را دست به تقدیر بسپارید اما برنامه ای جز توصیه به امیدواری ندارند.
این که دلیل این انسداد چیست نیازمند بحث مفصلی است اما قطعا این انسداد و احساس نا امیدی که در پی خود دارد باعث می شود ایران سالها از گردونه توسعه و پیشرفت عقب بماند و تغییر این احساس از حل کردن مسائل پیچیده ایران امروز دشوارتر خواهد بود.