الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۱۵۴ مطلب توسط «شرف‌الدین» ثبت شده است

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

اواخر دعای افتتاح میگوید:اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه وآله وغیبة ولینا وکثرة عدونا وقلة عددنا وشدة الفتن بنا وتظاهر الزمان علینا

این قسمت رو ما خوب نمیفهمیم. یعنی درک درستی ازش نداریم. شیعیان احساء و قطیف میفهمند. شیعیان بحرین میفهمند. شیعیان پاکستان و افغانستان میفهمند.

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۷
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

نوروز سال قبل همه خانواده رفته بودند مشهد. همسایه مان هم نبود. برای اینکه خانه تنها نماند من ماندم تهران. شب دوم یاسوم، نزدیک ساعت سه شب بود که رفتم  آشپزخانه. شیر آب را که باز کردم یکدفعه حالم یک جوری شد. چشمم سیاهی رفت، بی حال شدم و سینه ام سنگین شد. دور خودم می چرخیدم. نمیدانستم باید چه کنم.یاد این افتاده بودم که میگویند موقع مرگ جان در سینه می آید و سینه سنگین میشود و توصیه میکنند سینه محتضر را سبک کنید. یاد آیات سوره قیامت افتاده بودم: کَلَّا إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِیَ / وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ/ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ/  وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ/ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ

نمیخواستم تسلیم مرگ شوم. میترسیدم از اینکه بمیرم. هی راه میرفتم از ترس مرگ. وحشتناک بود، وحشتناک. قبل از آن هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر از مرگ بترسم. از اینکه بدون هیچگونه آمادگی بمیرم. راه میرفتم و توبه میکردم اما پیش خودم میگفتم توبه این موقع به چه درد میخورد؟ به حسرتهایم فکر میکردم. ای کاش فلان، ای کاش بهمان ...

فکر میکردم اگر یک جا بنشینم کارم تمام است. رفتم حیاط. باران عجیبی هم می آمد. زنگ زدم به صادق. بیدار بود. گفتم حالم اینطوری شده، اگر مُردم زود بیایید سراغم و نگذارید جنازه ام بو بگیرد. کمی حالم بهتر شد. رفتم بالا. تمام وجودم خیس شده بود. این نزدیک ترین تجربه من از مرگ بود. وحشتناک بود. اصلا فکر مرگ اینقدر ترسناک باشد. بعد از آن اتفاق وقتی از حالات احتضار و سکرات موت میشنوم راحت تر درک میکنم. خدا به همه رحم کند. وحشتناک است

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۶
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

من این چند وقت اخبار منطقه رو با دقت پیگیری میکنم. اتفاقات مصر، سوریه، قطر، عربستان، عراق،ترکیه.قربونش برم یه جای سالم تو منطقه نمونده. ولی نباید ناشکری کرد که بحمدالله ایران همچنان رام و آرامه.

تو همه تحولات منطقه من نمی فهمم تحرکات مصر چه معنی میده؟ بالاخره مردم رفتند پای صندوق و مرسی رای آورده و الان هم رئیس جمهور رسمی و قانونی مصر محسوب میشه و هیچکس هم در صحت انتخابات شبهه ای نداشت. ابنکه یک عده دولت رو قبول ندارند چه معنا داره که بیاند تو خیابون و اعتراض کنند و تقاضای انتخابات زودهنگام داشته باشند؟

خوب آخه دیوانه ها به فرض که انتخابات دوباره برگزار شد و شما رای آوردید، قبول میکنید که این دفعه اخوانی ها بیاند تو التحریر و بگند میخوایم انتخاب زودهنگام برگزار بشه؟ آخه احتمال نمیدید این خلیفه کشی یک روز دامن خلیفه خودتون هم بگیره؟

........

فیلم به شهادت رسیدن حسن شحاته رو دیدم. فاجعه بود. نمیدونم این تبلیغاتی که میگند موج شیعی داره راه میفته چقدر صحت داره. بعید نمیدونم بادکنکی باشه که سلفی ها باد کردند تا رفتارهای احمقانه خودشون رو توجیه کنند

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۵
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

رای ندادن که اصلا اثری نداره. هزار نفر هم شرکت کنند تلویزیون صف ها رو نشون میده و پشت هم بیانیه میدند که حماسه سیاسی خلق شد. رای دادن اگر دو درصد هم اثر داشته باشه بهتر از رای ندادنه.

رای دادن هیچ موونه ای هم نداره. یک اثر انگشت و یک مهر در شناسنامه که به هیچ جای عالم برنمیخوره. عقلی محض هم نگاه کنیم رای بهتر از تحریمه.

منتها من دل خوشی از حسن روحانی ندارم و خیلی روش و منشش رو نمی پسندم. فقط به دو دلیل بهش رای میدم: یکی اینکه شخصی مثل خاتمی درخواست کرده. دوم اینکه رای روحانی علاوه بر اینکه یک رای به روحانی است یک "نه" به کاندیدای تمامیت خواهان است. من بعید میدونم اگر روحانی رئیس جمهور بشه آبی ازش گرم بشه.پیش بینی من هم اینه که قالیباف و روحانی میرند دور دوم و در نهایت قالیباف رئیس جمهوره و من از این قضیه خیلی ناراحت نمیشم.

اگر درست دربیاد یه مسابقه فینال با هشت پای پیشگو برگزار میکنم ببینیم کدوم قهرمان میشیم!!اما انصافا عجیبه. اونهایی که قسم میخوردند که دیگه به هیچ وجه تو انتخابات شرکت نمیکنند یکی یکی دارند اعلام حضور میکنند. جمهوری اسلامی باید قدر این مخالفین نازنین و سریع الرضای خودش رو بدونه!!!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۴
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

برنامه پارک ملت که پخش میشد چند قسمتی راجع به مسائل اجتماعی فوتبال صحبت کردند. یک خانم دکتری بود که حرف جالبی زد و مضمون حرف ایشان این بود که استادیوم فوتبال خودش یک اخلاق و فضای خاصی دارد مستقل از افراد آن. مثلا میگفت یک پزشکی که شخصیت اجتماعی خاصی دارد وقتی به استادیوم میرود رفتارهایی انجام میدهد که هیچوقت در حالت عادی انجام نمیدهد یا حرفهایی به زبان می آورد که اگر خودش باشد و خودش این حرفها را نمیزند و او انگار که در فضای مستقل استادیوم حل میشود.

 

گمانم فیس بوک هم همچین فضایی پیدا کرده. یعنی خودش یک اخلاق و منش خاص دارد که افراد ناخواسته در همان فضا قرار میگیرند و به همان سبک رفتار میکنند. یک فضای لودگی و انتقادی نسبت به فضای کشور با گرایشهای دین گریزی و حتی دین ستیزی. خیلی ها را در فضای عادی میشناسم که رفتارهای معقولی دارند و حرفهای حساب شده ای میزنند اما همین آدمها همین که وارد فیس بوک میشوند حرفهای خاصی میزنند که به تعبیری "فیس بوک پسند" است. معمولا لایک های بالا هم مربوط به همین حرفهای "فیس بوک پسند" است.

عکسهای پروفایل هم که خودش مثنوی هفتاد من است! راجع به خانمها انگار میشود یک قاعده استنباط کرد: چادری ها در فیس بوک مانتویی اند؛ مانتویی های پوشیده مانتویی بدحجاب؛ مانتویی های بدحجاب در حد مدلهای اروپایی! باز عکس پروفایل آقایان انصافا در کل معقول تر است!

یکی از دلایلی که من از فیس بوک کنار کشیدم همین بود. دوست نداشتم در فضای غالب حل شوم. خیلی  های دیگر هم دیدم که به همین دلیل کشیدند کنار

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۲
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

هروقت یادم میفته "اوه اوه اوه" از نهادم بلند میشه. دبستانی که بودم پیروی جو عمومی جامعه و تا حدی متاثر از فضاهای خانوادگی منم خیلی اهل سیاست شده بودم. یک دفتری درست کرده بودم و تکه های روزنامه رو می بریدم و میچسبوندم و زیرش توضیح مینوشتم. مثلا عکسهای حجاریان و سعید عسکر و کلی چیزهای دیگه. اینها رو به بقیه هم نشون میدادم و چون سن ام کم بود تشویقم میکردند.

بعد از قضیه کنفرانس برلین و پخش اون صحنه ها از تلویزیون یکی از طنزنویس ها یک شعری راجع به علی لاریجانی (که اون موقع رئیس صداوسیما بود) نوشته بود که از این قرار بود:

علی کوچولواین مرد کوچک

رفته جام جمبا چهار تا پفک

علی کوچولو تو اصلاحات نیست

مثل من و تو،تو این باغها نیست

جام جم دیش داره،ماهواره داره،ماهواره هاش صحنه داره،وای وای وای

علی کوچولو! این صحنه هارو؛تنهایی نبین

یک وقت هول میشی،دیم دیم دیم دیم دیم

جام جم حوض داره،برلین داره،"چراغ"داره،فحش داره،نانای داره،دیم دیم دیم

 

من این شعر رو حفظ کرده بودم و احساس میکردم خیلی کار بامزه ای کردم و هرکدوم از اعضای فامیل رو که میدیدم این شعر رو براش میخوندم. اون موقع میدیدم بعضی ها جا میخورند اما نمیفهمیدم چرا!

الان که بزرگ شدم تازه به عمق فاجعه پی بردم که من دبستانی زل میزدم تو چشم طرف و با اعتماد به نفس تمام میگفتم:

علی کوچولو! این صحنه هارو؛تنهایی نبین

یک وقت هول میشی،دیم دیم دیم دیم دیم!!!!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۰
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

من نمیدونم این مردم چه شون شده. چند وقته بدجوری رفتم تو نخ کامنتها و تعداد لایک و دیسلایک هایی که میخوره. تکلیف سایتهایی مثل یوتیوب و بالاترین معلومه اما بعضی کامنتها تو بازتاب واقعا تعجب برانگیزه.

مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی که فوت کرده بود بازتاب خبرش را منتشر کرده بود. چند نفر کامنت گذاشته بودند که مثلا "خدا رحمتش کنه" یا "رحمه الله علیه" و این کامنتها حدود صدتا دیسلایک خورده بود.

یک مطلب دیگه نوشته راجع به فاطمیه و یکی کامنت گذاشته "سلام و درود فراوان بر مقام والای آن حضرت باد" که در کنار 500تا لایک 96 تا دیسلایک خورده.

اونوقت زیر خبر مرگ عسل بدیعی که بعضی ها نوشته بودند "خدا رحمتش کنه" هیچی دیسلایک نخورده بود.

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۹
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

یک مطلبی میخواهم نقل کنم منتها قبلش باید یک توضیحی بدهم. اولا متن مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی موجود است ولی من به متن دسترسی ندارم و اگر کسی بتواند در آنجا صحت و سقم این اتفاق را تایید کند خوب است. ثانیا کسی که از او نقل میکنم انسان موجه و ثقه و با اطلاعاتی است. ثالثا در هر حال العهده علی الراوی! رابعا ایشان نقل به مضمون کردند و بنده هم قاعدتا نقل به مضمون میکنم و راجع به تک تک عبارات قسم حضرت عباس نمیخورم!

چند روز پیش استاد ما در کلاس یک مطلبی را نقل کرد که من واقعا لذت بردم و با یک سرچ کوتاه در اینترنت دیدم در فضای مجازی این ماجرا نقل نشده. قضیه از این قرار است که در مجلس خبرگان قانون اساسی، رئیس مجلس یعنی مرحوم آقای منتظری از مرحوم شهید آیت الله مدنی (اولین شهید محراب) میخواهد مجلسیها را نصیحت کنند. ترکیب مجلس هم اغلب روحانیونی بودند که جزو مبارزین زمان شاه بودند. مرحوم شهید مدنی یک نصیحت زیبایی بیان میکنند. ایشان میفرمایند آقایان مواظب باشید در روز قیامت محمدرضا به شما همان جمله ای را نگوید که زلیخا به زنان مصر گفت. موقعی که زنان مصر زلیخا را به خاطر طلب کامجویی از یک غلام سرزنش کردند، زلیخا مجلسی ترتیب داد که زنها جمع شدند و از شدت هیجان دیدن یوسف دستشان را بردیدند و گفتند "حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم" بعد زلیخا گفت "فذلکن الذی لمتننی فیه". یعنی آقایان حواستان باشد که مبادا محمدرضا شاه آن دنیا به شما بگوید این همان قدرتی که من داشتم و با آن فساد کردم . شما هم که من را سرزنش میکردید وقتی به قدرت رسیدید همان کار را کردید!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۷
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

چند وقتی بود که دنبال کتاب خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی میگشتم. البته به قول کدیور آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی. پیدا نمیکردم تا اینکه بالاخره اوایل خرداد امسال از یکی از دوستان کتاب را قرض گرفتم. هرچند کتاب کوچکی است و مترو برای خواندنش کافی، اما مطالب واقعا جالبی دارد.

آقای دکتر مهدی حائری فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (موسس حوزه علمیه قم) هستند. متولد 1302 و متوفای 1377. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه به حوزه علمیه قم رفتند و در عرض سه سال دوره سطح را تمام کردند و راهی درس خارج شدند و موفق به اخذ درجه اجتهاد از آیت الله بروجردی شدند. در سال 1339 به عنوان مجتهد تام الاختیار از طرف آیت الله بروجردی عازم آمریکا شدند. از همان سال اول رفتند دانشگاه جورج تاون و لیسانس فلسفه غرب را شروع کردند و پس از لیسانس در مرکز تحقیقات ادیان جهانی دانشگاه هاروارد تدریس را شروع کردند. بعد رفتند به شهر مونتریل کانادا و دو سال در دانشگاه مک گیل تدریس کردند. سال بعد به دانشگاه میشیگان رفتند و علاوه بر تدریس تحصیلات خود را در سطح فوق لیسانس اغاز کردند و بعد در دانشگاه تورنتو ثبت نام کرده و فوق لیسانس گرفتند و بلافاصله در همان دانشگاه دکترا را شروع کردند و در سال 1358 دکترای خود را در رشته فلسفه آنالیکتیک گرفتند.

از فحوای کتاب و خاطراتی که بیان میکنند معلوم است که واقعا نابغه بودند. مثلا خودشان میگویند:«متجاوز از، عرض کنم که، 15 سال تحصیلات عالیه اسلامی را که به پایان رساندم دیگر بی نیاز شدم. به طور کلی از تحصیلات اجتهادی ... بعد از اینکه به کلی بی نیاز شدم از تحصیلات اسلامی حتی احساس کردم که دیگر احتیاجی به هیچ یک از مراجع ندارم، احتیاجی به اساتید بزرگ ندارم و خودم را از نظر قدرت علمی در همان هنگام برتر از تمام مدرسین و تمام مراجع و اساتید فن فقه و اصول و حتی معقول میدانستم.»

البته تحصیلات ایشان در خارج از کشور و دانشگاه هایی که رفته بودند هم گویای هوش و استعداد ایشان است. قدم گذاشتن به مراکزی که ایشان تحصیل و تدریس کرده اند حتی برای آمریکایی ها هم یک آرزو است.من قبلا مرحوم حائری را فقط از کتاب حکمت و حکومت میشناختم و از جزئیات زندگی ایشان اطلاعی نداشتم. در ایران هم نه دیده ام و نه شنیده ام که کسی درباره ایشان آنچنان که باید و شاید کار کند و کتاب خاطرات را هم مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد بر مبنای سلسله فعالیتهایشان در "طرح تاریخ شفاهی ایران" گردآوری کرده است.

شاید علت اصلی نپرداختن به ایشان، نظرات ایشان درباره حکومتداری است. ایشان نظریه ولایت فقیه را قبول ندارند و میگویند: «اینها با این تفسیر به هیچ وجه ریشه ندارد. نخیر. حداقل من نتوانسته ام مدرکی در عقل، کتاب و سنت برایش پیدا کنم». ایشان خودشان در کتاب حکمت و حکومت نظریه ای جدید برای شیوه حکومت با عنوان "وکالت مالکان شخصی مشاع" مطرح کرده اند که کدیور در کتاب نظریه های دولت در فقه شیعه به عنوان نهمین نظریه آن را آورده است.  

 

  *مرحوم حائری و امام خمینی

مرحوم حائری در این کتاب صحبتهای جالبی درباره امام دارد. قبل از نقلاب این دو با هم روابط خیلی خوبی داشتند. «از نظر تاریخی دوستی ما با آقای خمینی خیلی طولانی و صمیمی بود. شاید متجاوز از بیست سال پیوسته شب و روز با هم بودیم و گاهی مسافرت ها با یکدیگر داشتیم ولی بعد از اینکه ایشان به قدرت رسیدند و من یکی دو مرتبه ... ایشان را در قم دیدم، دیگر نخواستم بیش از این مزاحمت فراهم کنم و مثل سابق رفیقانه با ایشان تماس بگیرم». مرحوم حائری  شجره نامه ای از امام بیان کرده اند که تکرار اسم ها جالب است. طبق نقل ایشان جد امام سید احمد بوده که از کشمیر آمده است ایران. پسر سید احمد هم آقا سید مصطفی نام داشته. امام پسر اقا سید مصطفی بوده. امام یک برادری داشته است به نام سید نوراله که بین امام و اقای پسندیده (برادر بزرگ امام) بوده و از وکلای درجه اول دادگستری بوده. اسم پسرهای امام هم سید مصطفی و سید احمد بوده و اسم نوه سید احمد هم دوباره احمد است!امام از شاگردان پدر مرحوم حائری بوده است. ایشان دو دیدار خود با امام را بعد از انقلاب نقل میکند. در دیدار اول ایشان از طرف عده ای از علمای درجه اول تهران رفتند پیش امام تا پیام انها را در باره انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی به امام منتقل کند. آن علما از دو نفر از کاندیداهای مجلس خبرگان ناراضی بودند. مرحوم بهشتی و مرحوم مفتح. دلیل نارضایتی هم این بود که معتقد بودند این دو نفر سلیقه شان یا اعتقادشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنی هاست. وقتی مرحوم حائری اینها را به امام منتقل میکند امام درباره شهید بهشتی میگوید "بهشتی اهل این حرفها نیست". درباره مفتح هم مرحوم حائری یک بخشی از حرفهای ایشان را که شنیده درباره خلفا برای امام نقل میکند و امام در جواب میگوید: «آقا ول کن، این شیخ یک وقتی یک حرف مزخرفی زده، تو دنبالش نکن». بعد از این حرفها مرحوم حائری نظر خودش را در باره انتخابات خبرگان قانون اساسی به امام میگوید و پیشنهاد میکند که با استفاده از یک قاعده علم اصول به نام "اقل و اکثر ارتباطی" همان قانون اساسی مشروطه را اصلاح کنند و قانون اساسی جدیدی ننویسند. ایشان عکس العمل امام را اینگونه نقل میکند:«ایشان در جواب هیچ حرف نزدند تا یک چند دقیقه ای که گذشت ... من به ایشان گفتم حاج اقا معلوم شد که حرف ما خیلی مزخرف بود برای اینکه شما هیچ جواب ما را ندادید. ایشان برگشتند و گفتند "به جان عزیز خودت این بهترین حرفهایی بود که من هنگامی که از پاریس آمدم شنیدم" خوب ما واقعا خیلی خوشحال شدیم ... و خیلی با خوشحالی پا شدیم و آمدیم بیرون و فکر کردیم که ما با یک ملاقات کلی کار کردیم ... بعد آمدیم و دیدیم نه، ابدا هیچ عکس العملی داده نشد و به هیچ وجه اعتنایی به این پیشنها ما نشد. خوب، بعد فهمیدیم که ایشان یا اطرافیان ایشان یک نقشه های دیگری دارند. مساله این نیست که بخواهند مملکت اداره کنند، بلکه میخواهند ولایت فقیه درست کنند. من دیگر از آن تاریخ به بعد واقعا از ایشان ناراحت شدم»اما ملاقات دوم تلخ تر بوده. هرچه مصاحبه کننده به ایشان اصرار میکند ایشان طفره میروند و میگویند:«نمیخواهم درباره آن هیچ بگویم ... ایشان به من پیغام داده بودند ... پیش از اینکه ایشان جماران بروند، جماران هم نرفته بودند، تازه از مریض خانه درآمده بودند، در اوایل خیابان دربند، منزل یک تاجری بود، ایشان به من پیغام داده بود... که دلم میخواهد فلان کس را که آمده ملاقاتش کنم. من هم با نهایت اکراه رفتم ملاقاتشان کردم و نمیخواهم حالا دیگر بیش از این بگویم. شاید بشتر از پنج شش دقیقه طول نکشید که من با نهایت آزردگی خاطر آمدم بیرون» جالب است که این بزرگواران با هم نسبت هم داشته اند. حاج آقا مصطفی خمینی داماد حلج شیخ مرتضی حائری –برادر بزرگتر دکتر مهدی حائری- بوده است.مرحوم حائری از یک دیدار دیگری هم حرف میزنند که من قبل از این نشنیده بودم. طبق گفته ایشان امام یک بار از طرف آیت الله بروجردی به ملاقات محمدرضا شاه میرود و برای مرحوم حائری نقل میکند:«من به اعلی حضرت گفتم که شاه فقید، پدر تاجدار فقید شما، این گروه ضاله را به طویله بستند و الان هم مردم ایران هم همان جریان را از شما انتظار دارند.» منظور از گروه ضاله بهاییان بوده.

 

*مرحوم حائری و آیت الله شریعتمداری    

  برخلاف ریه حکومت، مرحوم حائری روابط خوبی با آیت الله شریعتمداری داشته. علی الظاهر یکی زا دلایل اختلاف حاج اقا مرتضی حائری (برادر بزرگتر دکتر مهدی حائری) با امام هم مساله آیت الله شریعتمداری  بوده. مرحوم حائری نقل میکند که دو روز قبل از فوت مرحوم شریعتمداری به دیدار ایشان رفته. در آن زمان از طرف دولت دیدار با ایشان ممنوع بوده. «رفتیم آنجا، پاسداری آمد جلوی ما. گفتم برو. با نهایت بداخلاقی و اخم به او گفتم.او هم ترسید .... رفتم یک سره توی اتاق ایشان. ایشان اصلا آن وقت چشمهایش بسته بود .... برادر تاجر ایشان ... گفت فلان کس آمده. برای ملاقات شما و دیدار شما. ایشان چشمانش را باز کرد و خیلی خوش وقت شد. ما هم سلام علیک کردیم و احوال پرسی کردیم ... به ایشان گفتم آقا شما غصه نخورید. شما مقامتان محفوظ استپیش همه واول پیش خدا بعد پیش همه مردم واقع بین، مقامتان محفوظ است. و بالاخره از این جریانات متاثر نباشید. شما کسی هستید که جزو، به نظر من، یادگارهای مرحوم پدرم هستید و ما به شما و همه مردم به شما احترام میگذارند»

 

*مرحوم حائری و آیت الله بروجردی 

مرحوم حائری خیلی از آیت الله بروجردی با احترام یاد میکند. «آیت الله بروجردی شخصیت خیلی بزرگواری بود، هم از نظر علمی و فقهی و هم از نظر مرغوبیت و اشتهار و محبوبیت در بین تمام جوامع ایرانی های ما، به خصوص در بین طوایف "لرها"». روابط آیت الله بروجردی با حکومت و دولت روابط خاصی بوده. «همیشه سعی میکرد که از مرز خودش تجاوز نکند و در مرز خودش آنچه را که حق خودش میدانست تحکم میکرد به دولت وقت، به شاه وقت، بله. ایشان واقعا یک مرد بسیار بسیار متقی، با خدا و بسیار با تدبیر بود. آن هم با تدبیر، نه با شیطنت، بلکه با تدبیر عقلانی. رابطه اش با دولت وقت، با شاه، با وزیر، نخست وزیر، یا اصولا به طور کلی با هیئت حاکمه یک رابطه بسیار شرافتمندانه بود. در مرز خودش خیلی اصرار داشت که تحکم بکند. به اصطلاح حق خودش را که امور مذهبی بود به هر نحوی بود از دولت وقت میگرفت. مواظب بود که حق خودش، یعنی حق مقام خودش از بین نرود. مثلا در مسائل مذهبی دستور میداد به حکومت و بایستی حکومت یا هیئت حاکمه هم دستور او را انجام بدهد. اما در مسائل غیرمذهبی به هیچ وجه مداخله نمیکرد، بلکه طرفداری هم میکرد از منویات و اجرائیات هیئت حاکمه». مرحوم حائری روابط آیت الله کاشانی با آیت الله بروجردی بروجردی را تیره توصیف میکندو میگوید « روایط خوبی نداشتند. خیلی روابطشان سرد بود»

 

*مرحوم حائری و آیت الله کاشانی و دکتر مصدق

به صراحت میشود گفت که دکتر حائری در دعوای بین آیت الله کاشانی و دکتر مصدق طرف مصدق را میگیرد. ایشان مصدق را فردی معتقد میداند. یکی از دوستانم از دکتر مصطفی محقق داماد که نوه دختری مرحوم حاج شیخ عبدالکریم _و اصلا چون چون داماد حاج شیخ عبدالکریم بودند فایمی شان شده داماد_ نقل میکند که ایشان میگوید مادر دکتر مصدق (که بیمارستان نجمیه تهران هم به نام اوست) وجوهاتش را به حاج شیخ عبدالکریم میداد و حتی گفته بوده که حاضر است تمام مخارج زندگی ایشان را تامین کند. بنابراین بعید نیست که تمام اینها در محبت مرحوم حائری نسبت به دکتر مصدق دخیل باشد. مرحوم حائری درباره شخصیت دکتر مصدق میگوید:«عقیده بنده این است و این عقیده خودم را از هیچ یک از اشخاص دیگری من به دست نیاوردم، حتی از خود دکتر مصدق. ولی بنده معتقدم به اینکه عامل شکست او فقط صحت عمل و درستی اش، کردار و رفتار سیاسی او بود. رفتار اصولی سیاسی. من به دکتر مصدق احترام میگذارم به خاطر همان اصولی بودن روش دکتر مصدق. او همیشه یک حرف میزد. چه در زندان، چه در ریاست و نخست وزیری، چه در وکالت مجلس و چه در هنگام نشسته و چه در هنگام ایستاده. همیشه میگفت "شاه بایستی در مملکت مشروطه سلطنت کند نه حکومت". این را در محاکمه میگفت، در زندان میگفت، در توی مجلس میگفت، در نخست وزیری میگفت. و من هم یقین داشتم، مثل روز برایم روشن بود که دکتر مصدق ابدا خیال ریاست جمهموری یا پادشاهی ندارد... او یک دموکرات بود و میخواست که واقعا دموکراسی جایگزین دیکتاتوری شود». آقای حائری نقل میکند که یکبار برای آزادی یکی از روحانیون جبهه ملی با آقای کاشانی تماس میگیرد و آنجا حرفشان میشود و اقای حائری به اقای کاشانی میگوید:«آقا، شما اشتباه نکنید، من خودم را از شما خیلی اعلم میدانم و افضل میدانم. اگر قبول ندارید یک مجلسی ترتیب بدهید که باشند فضلای قوم، بحث کنیم، معلوم شود من از شما دانشمند ترم یا شما از من». بعد از این تلفن روابط این دو تیره تر میشود. بعدها از قضای روزگار یک نفر در منزل مرحوم حائری بوده و مرحوم کاشانی برای عیادت او میرود و توفیقی اجباری میشود برای ملاقات این دو. درباره لحظه خروج آیت الله کاشانی مرحوم حائری نقل میکند:« قهرا در هنگام رفتن بنده به رسم ادب احترام از ایشان کرم چون که بالاخره ایشان پیرمردی بود محترم. تا نزدیکی در رفتم به مشایعت ایشان. ایشان در راه به من گفتند"به تمام مقدسات عالم قسم حقانیت با من است، با دکتر مصدق نیست" گفتم " به تمام مقدسات عالم قسم که حقانیت با دکتر مصدق است با شما نیست" ولی باید عرض کنم الحق مرحوم آیت الله کاشانی مردی پاک دامن و شجاع بود».شاید یکی از عللی که مرحوم حائری با ایت الله کاشانی خوب نبود این بود که رابطه آیت الله کاشانی و آیت الله بروجردی سرد بود و آیت الله بروجردی شدیدا مورد احترام مرحوم حائری بوده

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۴
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلگ قبلی:

دوباره فصل گرما شده و با توجه به اینکه فعلا انتخاباتی پیش رویمان نیست، گشت ارشاد و طرح امنیت اخلاقی جان گرفته.هر روزنامه و سایتی را که چک میکنی یک مطلبی له یا علیه این طرح نوشته و حسابی نقل هر محفل سیاسی و غیر سیاسی است. 

به نظرم دلیل اجرای این طرح یک معادله زنجیره ای کاملا مشخص است: اوضاع حجاب و عفاف (حداقل در تهران و شهرهای بزرگ) خراب است، هر کس درد دین و اخلاق دارد از این قضیه ناراحت است، به طور سنتی جا افتاده که نیروی انتظامی مسئول برخورد با این قضیه است، نیروی انتظامی هم جز گشت ارشاد کار دیگری بلد نیست.اینگونه میشود که یک نهاد رسمی و انتظامی میشود خط مقدم برخورد با یک معضل فرهنگی-دینی.

اما به نظر من آنچه حلقه معیوب این زنجیره است، این پیش فرض است که نیروی انتظامی مسئول برخورد با این پدیده است. هرچند نداشتن حجاب اسلامی جرم است اما نیروی انتظامی برخورد انتظامی و قضایی نمیکند بلکه خودشان هم میگویند "ارشاد" میکنند و این نشان میدهد که کاملا پذیرفته شده است که برخورد با بدپوششی و بدحجابی جنس کار انتظامی نمیطلبد.  این یک امر غیر قابل انکار است که برخورد با مفاسد سازمان یافته و شبکه های فساد وظیفه نیروی انتظامی است اما آیا برخورد موردی و ارشادی با بدحجابی و بدپوششی هم وظیفه پلیس است؟

به اعتقاد من امر به معروف و نهی از منکر نه وظیفه پلیس که وظیفه هر مسلمانی است. اینکه فکر کنیم وظیفه پلیس است که گشت "ارشاد" راه بیندازد و فریضه امر به معروف و نهی از منکر را اجرایی کند یک تصور کاملا غلط است که شاید از دوران کمیته ها در ذهن ها ایجاد شده. هر انسان مسلمانی همانقدر که مسئول است نماز بخواند و روزه بگیرد، همان قدر هم مسئول است که آمر به معروف و ناهی از منکر باشد. اما متاسفانه به قدری این واجب متروک مانده که حتی به ذهنمان هم خطور نمیکند که ارشاد نه وظیفه پلیس که وظیفه تک تک ماست.

این ماییم که مکلفیم در برابر هر گناه و انحرافی بایستیم و این واجب را با تمام قواعد و ریزه کاری ها و ظرافتهایش اقامه کنیم. عامل اصلی راه افتادن گشت ارشاد خود ما هستیم که در برابر این واجب پا پس کشیدیم و چنان میدان را خالی کردیم که یک نیروی نظامی با تفنگ و اسلحه به کمر عهده دار ارشاد شده. بینی و بین الله اگر تک تک ما از همان اول به هرکس بی عفتی میکرد، بدون هیچ خجالتی تذکر میدادیم، اصلا کار به اینجا میرسید؟ چند نفر از  ما تا حالا به یک مرد یا زن بدپوشش یک تذکر زبانی ساده داده ایم؟

البته الان که خیلی دیر شده قاعدتا انجام این واجب متروک سخت تر هم شده اما باز هم ماهی را هروقت از آب بگیریم تازه است. حداقل از آنهایی که تازه دارند وارد این گناه میشوند شروع کنیم.  احتمالا برخوردهای خوبی هم در جواب نخواهیم دید و حتی ممکن است مورد توهین و طعنه هم قرار بگیریم اما این دلیلی برای ترک این واجب نیست.  خدا در قرآن به آنهایی که گرمای هوا را بهانه ای برای ترک جهاد میکردند یادآور میشود که: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۰
شرف‌الدین