الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۱۵۴ مطلب توسط «شرف‌الدین» ثبت شده است

یک سری آدمها هستند، تا میگند فلانی رفته عمره یا رفته کربلا، میگند برا چی این پولها رو میدند این عربها بخورند؟ این همه آدم بدبخت و بیچاره تو ایران خودمون داریم، این همه جوون مجرد داریم، این همه دختر دم بخت داریم که نمیتونند جهیزیه تهیه کنند.

 

تا حالا شنیدید که وقتی به همین آدمها میگند فلانی رفته دوبی یا آنتالیا یا تایلند، یاد حروم کردن پول و جوون های فقیر بیفتند؟!

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۲
شرف‌الدین

"آدم به خودش که دیگه دروغ نمیگه"

 

 

 

 

من نمیدونم این مزخرف رو کی از خودش درآورده

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۲ ، ۰۹:۴۹
شرف‌الدین

حدودا پارسال بود. داشتیم میرفتیم مسافرت. تو یکی از شهرهای بین راه رفتیم ناهار بخوریم و رستورانش نوشابه شیشه ای داشت. حس آدمایی رو داشتم که بعد از یک مدت طولانی دوست صمیمی دیرینه اش رو دیدند!! خیلی ذوق کردم!

ما با نوشابه شیشه ای داستانها داشتیم. یک مدتی کلا نوشابه یک نوشیدنی شیک محسوب میشد. وقتی تو مهمونی ها نوشابه میدادند یعنی خیلی کار باکلاسی کردند! برای ما که بچه بودیم نی هم خیلی چیز جذابی بود! مخصوصا اونایی که سرش هم خم میشد! البته خوردن نوشابه با سرش نماد خفن بودن بود و تو مهمونی ها معمولا جوونترها این کار رو میکردند و بزرگترها با لیوان میخوردند.  یادمه یک بار با برادرم رفته بودیم کباب بخریم، تا غذا آماده بشه اخوی دو تا نوشابه شیشه ای خرید که بخوریم. اومدم تو خیابون و  اون موقع حس سوار شدن پرادو رو داشتم! هر قلپی که میخوردم هی به این طرف و اون طرفم نگاه میکردم و احساس باکلاسی میکردم!

یکی از مسائل جانبی نوشابه شیشه ای هم گرفتن گازش بود و اینکه شستت رو بذاری جلوی دهانه اش تا با فشار خارج بشه! منتها این یک کار بزرگسالانه بود و من از انجامش عاجز بودم! البته اگر نمک هم توش میریختی گازش در میومد. یکی دیگه از تفریحات جانبی نوشابه شیشه ای جمع کردن تشتک بود. مخصوصا وقتهایی که مهمونی داشتیم و تعداد تشتک ها زیاد بود. اونها رو جمع میکردیم و با بچه های فامیل چند مدل بازی باهاش میکردیم. یکی از توانایی های افراد این بود که چند تا نوشابه شیشه ای رو با یک دست بلند کنند! من بیشتر از دوتا نمیتونستم ولی بعضی ها سه تا بلند میکردند. یکی دیگه از توانایی ها هم بلند کردن جعبه نوشابه بود. اگر کسی با هر دستش یک جعبه بلند میکرد برای من حکم هرکول رو داشت! یک نَفَس خوردن نوشابه هم یک جورایی مسابقه محسوب میشد. باز کردن درب نوشابه با قاشق هم یک توانایی محسوب میشد و اینکه آدم بتونه چنان درب نوشابه رو باز کنه که تشتکش بخوره به سقف یکی از اسباب پُز دادن بود!

یکی از تفریحات رایج هم خوردن کیک و نوشابه بود. البته کیک باز، نه کیک بسته بندی شده. نوشابه قوطی هم اصلا اون موقع ها نبود و فقط کسانی که از مکه برمیگشتند با خودشون می آوردند وخاطرم هست که وقتی کسی می آورد هرکس یک قُلُپ میخورد ببینه چیه!

خلاصه دیدن نوشابه شیشه ای کلی خاطره برای من زنده کرد. خاطره ای که شاید بقیه هم سن وسالهای من هم داشته باشند.

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۳
شرف‌الدین

تو ایام محرم یک شب یک هیئتی رفتم که سخنرانش یک شیخ حدود 40 ساله بود. خیلی هم با شور و حرارت حرف میزد و جملات مفصل عربی رو از حفظ میخوند. کلیت حرفهاش بد نبود اما برام جالب بود که تو سال 1392 و اینهمه رواج علم و سواد کسی پیدا میشه که میگه امام حسین (ع) با هر حمله 10هزار نفر رو به درک واصل میکرد! بعضی ها فکر میکنند اگر بخواند مستند حرف بزنند همین که یک حرفی بزنند که تو یک کتابی نوشته شده دیگه حرفشون مستند و علمی محسوب میشه. حالا اینکه این کتاب رو کی نوشته و منبعش چیه و محتواش چیه براشون مهم نیست.

مثلا طرف میگفت این رو از فلان کتاب میگم و اصلا براش مهم نبود که ارزش علمی و تاریخی این کتاب چقدره. شبیه این رفتار رو در ترویج فرهنگ کتاب خوانی هم میبینیم. میگند مردم کتاب بخونید اما نمیگند چی بخونید و هر مزخرفی نخونید. هر غرفه کتابی که تو پارکها و مترو میگذارند اعصاب منو خرد میکنه از بس کتابهای بیخودی میفروشند. به نظرم اگر این کتابها خونده نشه بهتره.

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۲ ، ۲۰:۴۹
شرف‌الدین

1-امشب ساعت یازده شب خواستم یک مسیر کوتاه تو محل خودمون رو با ماشین برم. چند برابر همیشه طول کشید چون چند تا دسته عزاداری تو خیابون بود و ترافیک عجیبی درست شده بود. یک جا پشت چهارراه موندم تا دسته از جلوم رد بشه. ساعت یازده و ربع شب 5تا طبل بزرگ با هم میزدند، جوری که ماشین میلرزید.

2-تعداد خیلی زیادی خانم با حجابهای افتضاح و آرایشهای وحشتناک دنبال دسته ها بودند و من تو همون چند دقیقه کلی دختر و پسر رو دیدم که با هم دیگه میگفتند و میخندیدند و دنبال دسته ها راه میرفتند.

3- یک قضیه معروفی تعریف میکنند که یه بار یه آدم عرق خور رفت تو مجلس امام حسین. صاحب مجلس که میدونست این آدم عرق خوره و آدم خوش نامی نیست اون بنده خدا رو از مجلس بیرون کرد و شب خواب سیدالشهدا رو دید که حضرت از اخراج این فرد ابراز ناراحتی کردند وگفتند این فرد مهمان ما بود. (نقل به مضمون) این سه تا رو اگر کنار هم بگذاریم شاید تو دام یک مغلطه بیفتیم و اون اینکه ما هم به افرادی که با این سر و وضع تو خیابون میاند چیزی نباید بگیم چون مهمان اباعبدلله هستند و عزادار اون حضرتند.

اما این حرف درست نیست. تو اون قضیه اون فرد برای امام حسین رفته بود روضه و تو مجلس هم کار خطایی نمیکرد و وسط مجلس عرق نمیخورد! اما این خانمها وسط مجلس امام حسین دارند مرتکب گناه میشند و  دقیقا در همون حال دارند به دینی که امام حسین به خاطر اون شهید شدند دهن کجی میکنند. این دو تا با هم قابل مقایسه نیست. و این وسط ما چقدر ول معطلیم.

داریم اینقدر علنی و صریح گناه رو میبینیم و انگار نه انگار. حق الناس و صدای بلند طبل ساعت 11 شب رو میبینیم و عین خیالمون نیست.  همین امام حسینی که براش سینه میزنیم مگه برای امر به معروف و نهی از منکر شهید نشد؟! تازه ما برای انجام این واجب جون هم نمیخوایم بدیم!

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۲ ، ۲۱:۳۳
شرف‌الدین

حرف الان و اتفاقات اخیر نیست. خیلی وقت است که سیدحسن خمینی یک ایده ای مطرح کرده و آن این است که باید در تفکرات امام اجتهاد کرد. به این معنا که باید اصول و مبانی تفکر امام را به دست آورد و در هر موضوعی به آنها رجوع کرد و با اجتهاد در مبانی به این نتیجه رسید که در نظامواره فکری امام پاسخ این پرسش چیست.

این را گفتم که ربطش بدهم به رویکرد صداوسیما و تریبون دارها راجع به 13 آبان امسال. امام یک دوره ای راجع به آمریکا یک حرفهایی زده اند و نمیشود آن حرفهای امام را از موقعیت زمانی و مکانی آن جدا کرد. یعنی این حرفها بالاخره در یک بستری زده شده. حالا نمیشود هرجا که اسم آمریکا آمد  کلمه "آمریکا" را در صحیفه سرچ کنیم و همانها را تیتر کنیم و به عنوان نظر امام مطرح کنیم.

این کار یک نوع اخباری گریِ احمقانه است. حالا ممکن است اگر در تفکر امام اجتهاد کنیم هم باز به همین حرفها برسیم اما شیوه ای که صداوسیما در پیش گرفته اشتباه فاحش روشی دارد. حالا آمریکا یک مثال است. میشود راجع به هاشمی و میرحسین هم همین حرف را زد. یعنی نمیشود با تعریف آن موقع امام از هاشمی و میرحسین راجع به الان نتیجه گیری کرد و گفت امام اگر الان بود همین حرفها را میزد.

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۸
شرف‌الدین

دوم مهر که اومدم وبلاگ رو چک کنم دیدم به درجه رفیع فیلترینگ نائل اومدم و به باشگاه دوتایی ها پیوستم! اون از مرحوم قرص ماه و این هم از مرحوم الدین.

مرحوم الدینِ سابق یک وبلاگ گروهی بود که من وسطهای کار به دوستان پیوستم و البته اواخرش من مونده بودم و حوضم!  همون روز اول که وبلاگ فیلتر شد تصمیم گرفتم که دوباره یک وبلاگ دیگه راه بندازم و بالاخره اون ایده امروز عملی شد. علت تاخیر، هم تنبلی خودم بود و هم منتظر یودم یکی از دوستان قالب وبلاگ قبلی رو برای اینجا بگذارند که ایشون هنوز فرصت نکردند و من گفتم تا محرم نشده اینجا رو افتتاح کنم و ان شاءالله قالب هروقت آماده شد ازش رونمایی میکنیم!  

الدین جدید دیگه گروهی نیست چون محی الدین و سراج الدین دیگه نمی نوشتند. البته ما به اون دو بزرگوار همچنان ارادت کامله داریم! از اونجایی که مطالب قبلی هویت و عقبه این وبلاگ محسوب میشدند بعضی از پستها رو یه اینجا منتقل کردم. من خودم از پستهای اولیه کپی گرفته بودم پستهای آخر هم آقاضرغام بازیابی کردند و البته این وسط کلی از پستها نابود شدند.

الدینِ سابق که به رحمت خدا رفت برخی از دوستان ابراز محبت کردند (اینجا و اینجا و اینجا و اینجا) که از همه شون عمیقا سپاسگزاری میکنم. ان شاءالله تو شادیهاشون جبران کنم!

القصه اینکه به یاری خدا اینجا رو امروز راه میندازم و امیدوارم هرچه اینجا میکنیم یا ذخیره مثبت آخرتمون باشه یا حداقل وزر و وبالمون نباشه.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۲ ، ۱۹:۴۵
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

28 آبان 88 . ظهر بود و من سمت میدان توپخانه بودم. حمید زنگ زد و گفت امروز عصر در یک کافه در خیابان مطهری قرار است با بعضی بچه ها جمع شوند و صحبت کنند و به من هم گفت بیا. آدرس را برایم پیامک کرد. نه حوصله اش را داشتم و نه این قبیل جلسه ها را مفید میدانستم. از نظر روحی هم با آن بچه ها احساس نزدیکی نمیکردم. منتها خودم رویم نمیشد به حمید بگویم نمی آیم. صادق را واسطه کردم و گفتم به حمید بگو فلانی نمی آید.بعد از چند دقیقه صادق پیامک زد که به حمید گفته و قضیه حل شد.

 

عصر فردای آن روز مهمان داشتیم. از طرف صادق یک پیامک برایم آمد: "آن قرار دیروز که نرفتی همه بچه ها را گرفته اند. حمید اینها را". خبر ویران کننده بود. حسی سه گانه داشتم. از یک طرف ناراحت بودم بابت دستگیری بچه هایی که اغلب میشناختمشان. از یک طرف خدا را شکر میکردم که خطر از بیخ گوشم گذشت. و حس ترس از اینکه ممکن است سراغ من هم بیایند.

شنیدم که حمید را بعد از دستگیری برده اند خانه شان و کامپیوتر و وسایلش را برده اند. دائم پیش خودم فکر میکردم که اس ام اس های موبایل حمید را چک میکنند و به اسم من هم میرسند و احتمال دارد سراغ من هم بیایند. فکر کنم ده روزی از بازداشت بچه ها گذشته بود که آزادشان کردند. دیدن حمید که رفتیم از زندان و انفرادی اش برایمان تعریف کرد. خودم را در آن فضا قرار میدادم. فضایی که اصلا از من دور نبود و چیزی نمانده بود که من خاطره گوی آن جمع باشم. واقعا حس بدی بود

................

امروز با ضرغام رفتیم باغ موزه قصر. یک قسمت داشت که زمان رضاشاه ساخته بودند. قمست دوم را محمدرضا ساخته بود که مخصوص زندانیان سیاسی بود و اسمش بند6 بود. قسمتی از بند6 را "شب آخر" نامگذاری کرده بودند. سلولهای انفرادی بود که اعدامی ها شب آخر زندگی شان را آنجا میگذراندند و صبح از آنجا میرفتند برای اعدام. شبیه این صحنه را فیلم "من مادر هستم" نشان داده بود. وحشتناک بود. وارد سلول که شدم پیش خودم فکر کردم چند نفر شب آخر عمرشان را اینجا گذرانده اند و تا صبح چه کرده اند و  به چه چیزی فکر کرده اند؟ واقعا حس بدی بود.دیدن زندان قصر دوباره زندان و همذات پنداری آزاردهنده را در ذهنم زنده کرد

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۴
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

چند وقت پیش با دکتر دلشاد بحث میکردم. من میگفتم در این دوره و زمانه که خیلی ها به بی دینی تظاهر میکنند و عدم اعتقادشان را در ویترین میگذارند، خوب ما هم سعی کنیم دینداری مان را تظاهر کنیم. ما هم اگر خواستیم نماز بخوانیم بدون هیچ خجالتی وسط پارک روزنامه بیندازیم و نماز بخوانیم. چرا همه تظاهر به گناه را ببینند اما نمودهای دینداری را نبینند؟

دکتر مخالف بود و میگفت اصلا دین این قبیل حرفها نیست. ولی من هنوز هم سر حرفم هستم. اصلا فکر میکنم خیلی از شعائر دینی ما هم همین هدف را دارند. در همین خیابانهایی که تا چند روز پیش بعضی ها علنا روزه خواری میکردند و دهن کجی به شریعت، روز عید مردم می آیند و خیابان را می بندند و نماز راه میندازند. و این بروز دادن دینداری حداقل برای مثل من این حس خوب را به وجود می آورد که هنوز هم ما تعدامان به رخ کشیدنی است!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۲
شرف‌الدین

منتقل شده از وبلاگ قبلی:

بچه که بودم فوتبال بازی میکردم. بازی ام هم بد نبود. اما الان بازی نمیکنم. اساسا از فوتبال حرفه ای تو ایران خیلی هم بدم میاد. از پول بیت المال خاصه خرجی کردن برای یکسری افراد بی صلاحیت واقعا اذیتم میکنه. استدلال طرفدارهای فوتبال حرفه ای هم خیلی شنیدم اما هیچکدوم به نظرم قانع کننده نیست. یعنی هزینه اش به فایده اش نمی ارزه. خدا میدونه چقدر از عمر انسانها بابت فوتبال تلف شده و اگر الان حساب کنند از اینهمه وقت گذاشتن برای فوتبال چی گیرشون اومده قطعا حسرت میخورند.

حالا این منِ مخالف فوتبال خیلی علاقه مند بودم یک بار برم استادیوم. نه برای دیدن فوتبال بلکه برای دیدن مردمی که میاند استادیوم. محی الدین یک جمله قشنگی میگفت. میگفت هرجا تصادف میشه مردم می ایستند و صحنه تصادف رو میبینند اما یک جامعه شناس می ایسته و رفتار مردم رو میبینه. خلاصه من هم ذوق جامعه شناسانه ام گل کرد و  جمعه دو هفته پیش (25مرداد)  به پیشنهاد ضرغام برای اولین بار در عمرم رفتم استادیوم صدهزار نفره آزادی.

بازی پرسپولیس و ملوان بود. خیلی میترسیدم تلویزیون نشونم بده و آبروم جلوی دوست و آشنا بره! در حین بازی سعی میکردم به افراد و شعارها دقت کنم. افتضاح بود! فحش ناموس نقل و نبات بود. البته شعارهای دسته جمعی خیلی موهن نبود. اما جالب ترین نکته ای که برام داشت این بود که ریتم و آهنگ اکثر شعارها برگرفته از مولودی ها و مداحی ها بود. نمیدونم چرا ولی واقعا برام عجیب بود. یک عده هم اون وسط لیدرِ شعارها بودند که خودشون رو خفه میکردند. از قبل پیش خودم فکر میکردم که کسر شان آدمه که بخواد به حرف لیدرها گوش بده و بشه مجری اوامر اونها. بازی با یک گل تموم شد.

اما این استادیوم رفتن یک اتفاق دیگه هم داشت که برای همیشه این خاطره برام ماندگار شد. موقع برگشت که داشتیم سوار اتوبوس میشدیم فهمیدم گوشی ام را دزدیده اند! گوشی ای که کمتر از سه ماه بود خریده بودم!

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۰
شرف‌الدین