الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۲۰ مطلب توسط «محی الدین» ثبت شده است


شبکه های اجتماعی قدرت خود را بار دیگر نشان دادند. هشتگ رای مشروط ذیل توییت های کسانی بود که می خواستند رنگ بنفش را که داشت کمرنگ می شد مجدد پررنگ کنند

 هر چند کسانی که در توییتر هشتگ رای مشروط را ترند کردند بخش محدودی از رای دهندگان به حسن روحانی بودند اما بسیاری از همان ۲۳ میلیون نفر هم بیش از آنکه به دنبال اثبات روحانی باشند به دنبال نفی یک جریانی بودند که رئیسی از بخت بدش نماینده آن شده بود. 

آن ها به روحانی دادند تا از او بخواهند اقداماتی انجام دهد که البته بسیار متنوع و بعضا خارج از توان اوست از رفع حصر موسوی تا ضمانت مجوز کنسرت موسیقی، از ربنای شجریان تا رسیدگی به وضع کارگران از خلع وزیر هزار میلیاردی تا ایستادگی مقابل جریان پایداری از برجام هسته ای تا آزادی های سیاسی از گفت و گو تعامل با جهان تا بهبود وجهه بین المللی ایران و....


علیرغم بسیج حاکمیت در حمایت از رئیسی، جامعه مدنی به مدد رسانه های اجتماعی دیواری که تحریمی ها دور خود کشیده بودند را تخریب کرد و حتی صدای خود را به دورترین نقاط ایران رساند روحانی می دانست که بدون حضور فعال مردم در شبکه های اجتماعی نمی تواند حریف رسانه ملی و هجمه های مخالفین شود از مردم و به خصوص جوانان دعوت کرد که حضور فعال داشته باشند اما پایان این دعوت نه ۲۹ اردیبهشت ۹۶ بلکه انتخابات ۱۴۰۰ خواهد بود.

 امروز آغاز راه است، همه آن ۲۳ میلیون باید بدانند که رسالت آنان در یک مرحله حمایت از روحانی در انتخابات بود اما ادامه این روند با نُت قبلی، در آینده سمفونی پیروزی را رقم نمی زند، رای مشروط نه فقط یک هشتگ که جنبش اجتماعی مطالبات ما از روحانی است.

 ذره بین این بار نه در دست رقبا و مخالفین دولت اعتدال که باید در دست تک تک رای دهندگان به روحانی باشد. اگر همان جدیت قبل از انتخابات را تا انتخابات ۱۴۰۰ داشته باشیم و عملکرد دولت را به نقد بکشیم و خواسته های عمومی خود را بدون تعارف و مصلحت اندیشی بیان کنیم در انتخابات بعد نه تنها شاهد ظهور یک احمدی نژاد جدید نخواهیم بود بلکه کاندیدایی خواهیم داشت که بیش از کف مطالبات اصلاح طلبان باشد

۴ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۸
محی الدین

یکبار در حالیکه داشتم فکر می کردم چرا پنگوئن ها زانو ندارند سوار تاکسی شدم، داخل تاکسی بحث پیرامون مشکلات اقتصادی، فساد، اختلاس و فاصله طبقاتی بود از بین همه حرف های راست و دروغی که مطرح شد صحبت های خانمی که صندلی جلو نشسته بود و یک کیسه بسیار بزرگ در دست داشت حالم را دگرگون کرد
زن که حدود ۵۰ سال داشت گفت از طریق یکی از آشنایان با کار در مترو آشنا شدم و دستفروشی می کنم شوهر و فرزندانم فکر می کنند در یک شرکت کار می کنم، همیشه استرس دارم خانواده و فامیلم من را داخل مترو ببینند.....
از آن شب ذهن من را این مسئله به شدت مشغول کرده که فارغ از هرنوع صف بندی جناحی و سیاسی فاصله طبقاتی و فساد یک حقیقت تلخی است که جامعه ما امروز با آن دست به گریبان است فسادی که سازمان یافته و سیستماتیک به بزرگترین تهدید برای جمهوری اسلامی تبدیل شده و فاصله طبقاتی که جامعه را به یک فروپاشی اساسی نزدیک می کند. در حالیکه انجمن ها و گروه های اجتماعی بسیاری برای دفاع از محیط زیست،  حیوانات و.... وجود دارد اما مساله فساد و فاصله طبقاتی در بستر پرسشگری اجتماعی جایگاهی ندارد
همه ما شاهد مظاهر گوناگونی از فساد و فاصله طبقاتی بوده ایم اما نسبت به آن بی تفاوت شده ایم  سوال اساسی اینجاست
 آیا کاری از دست ما ساخته است؟!

پ ن: لطفا پیشنهادات خود را در قالب کامنت ارسال کنید

۲ نظر ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۰
محی الدین


بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی از تصمیم حکومت ایران مبنی بر تحریم حج استقبال کرده و گفته: «ما خوشحالی خود را از عدم حضور حجاج ایرانی در حج پنهان نمی‌کنیم» (خبرگزاری ایسنا)

دوستان این بنیامین نتانیاهو است که از تصمیم نظام حمایت کرده پس از آن جایی که هر گاه دیدید دشمنان از اقدام ما خوشحال هستند پس باید فلفور پی به تصمیم غلط خود ببریم و تا دیر نشده تحریم حج را لغو کنید!

۷ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۰
محی الدین

یک روز تو تاکسی صندلی عقب تنها نشسته بودم و راننده که سیبیل ایدئولوژیکی داشت هم هر جنبده ای رو در اطراف خیابان می دید برای سوار کردن اش تلاش می کرد دختر جوانی کنار ایستاده بود که در پاسخ بوق راننده گفت: سر پاتریس! چون در مسیر بود تاکسی راننده نگهداشت و دختر جوان سوار شد
به محض سوار شدن راننده گفت: خانم سر پاتریس چیه؟ پاتریس لومومبا مرد بزرگی بوده مگه فرش پاتریسه؟! دختر هم بی توجه گفت: حالا هر کی که بود راننده به افسوس سری تکان داد و آهی کشید.
دختر جوان که پیاده شد راننده با غمی که در صدایش اشکار بود گفت: زشته طرف جونشو در راه عدالت و آزادی داده و بعد اونوقت اسم اش رو اینجوری صدا کنیم؟!این آدم قهرمان یک نسل بوده! اسطوره افریقاست!
حق با راننده بوده پاتریس لومومبا رئیس جمهور انقلابی کنگو مرد بزرگی بود که نهایتا هم با کودتایی امریکایی دولت اش ساقط و کشته شد. به راننده گفتم لومومبارو میشناسم و بهش ارادت دارم هر دو در ستایش لومومبا گفتیم و موسی چومبه را نفرین کردیم!
خیلی خوشحال شد گفتم: نه فقط لومومبا بلکه خیلی دیگر از شخصیت های بزرگی که در تهران خیابان و میدان دارند باید مراقب باشیم که اسم شان را مناسب جایگاه شان خطاب قرار دهیم راننده هم تایید کرد.
موقع پیاده شدن گفتم: رفیق چقدر تقدیم کنم؟گفت مهمون ما باش رفیق!

۴ نظر ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۸
محی الدین

قطعا یکی از سخت ترین لحظات زندگی لحظه ایست که بخواهیم به چیزی اعتراف کنیم حتی  اشتباهات کوچکمان یا در برابر دیگران خیلی راحت بگوییم مقصر هستم و اشتباه کرده ام. فقط همین؛ اشتباه کردم. با این که خیلی ساده است اماهمین دو کلمه کنار هم خیلی سخت در دهانمان می چرخد، ولی سخت تر زمانی است که بی گناه باشید و مجبور باشید که اعتراف کنید، همچون گالیله که در دادگاه دستگاه کلیسا اعتراف کرد علیه اعتقاد و عقایدش و گفت: در هفتادمین سال زندگی ام در مقابل شما به زانو در آمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دست های خود لمس می کنم توبه کرده و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آن را مطرود و منفور می دانم (گالیله1633).

البته در تاریخ بودند کسانی چون اورهان پاموک (نویسنده ترک) و آریل دورفمن( نویسنده آرژانتینی) که تن به اعتراف ندادند و مقاومت کردند... . 

اما اعتراف کنم یا نکنم مسئله این است!! ما در مورد اعتراف کردن حتی در زمانی که گناه کار هستیم هم احساس خوبی نداریم، شخصی که اعتراف نکرده و مقاومت کرده را قهرمان می دانیم و معترفین را ترسو و خائن. اما به راستی ایا در همه جا فردی که اعتراف می کند خائن است؟ چرا نباید اعتراف کنیم؟ اگر اشتباه کرده ایم که باید اعتراف کنیم تا این کژ راهه که ما در آن قدم گذاشته ایم درس عبرتی شود برای دیگران. و اگر اشتباهی مرتکب نشده ایم باز هم اعتراف کنیم چه اهمیتی دارد؟ وقتی با اعتراف می توانیم هزینه کمتری متحمل شویم چرا اعتراف نکنیم؟
حقیقت پنهان نمی ماند. زندگی از ما دفاع خواهد کرد زمانه ما را تنها نمی گذارد و تاریخ در مورد ما قضاوت خواهد کرد. ما را تبرئه می کند همچون ایساک بابل و گالیله. امروز کدام گالیله را باور می کنیم؟ گالیله قبل از دادگاه که می گفت زمین به دور خورشید می گردد و یا گالیله  بعد از دادگاه را که گفت خورشید به دور زمین می چرخد؟ روشن است که ما حرف گالیله را در دادگاه باور نمی کنیم حتی اگر به همه مقدسات هزاران بار قسم خورده باشد. مثلا ایساک بابل در دادگاه گفت: اعتراف می کنم استالین عادل ترین رهبر دنیا و حکومت شوروی آزادترین کشور دنیاست. آیا با یک چنین اعترافی چهره استالین جنایتکار در برابر مردم و تاریخ تطهیر می شود؟ آیا انسان عاقل بعد از مشاهده اعتراف بابل به خونخوار بودن استالین و غیر دموکراتیک بودن نظام سوسیالیستی و اتحاد جماهیر شوروی شک می کند؟ پاسخ مشخص است.
اعتراف های این چنین تاریخ  را تغییر نمی دهد. به قول آستوریاس نویسنده ی گواتمالایی که به دوست مبارز خود نوشت: از اینکه به چیزی که اعتقاد نداشتی اعتراف کردی ناراحت نباش... نگران حقیقت نباش آنها حریف حقیقت نمی شوند. نگران آزادی هم نباش زور آنها به آزادی هم نمی رسد... . آزادی هست آزادی شب نیست که نگران طلوع خورشید باشد. آزادی اسم انسان های این کره خاکی است. به تعداد همه مردم آزادی وجود دارد. اسم همه فرزندانت را بگذار آزادی تا اگر یکی را از تو گرفتند باز هم آزادی داشته باشی.
 وقتی با یک اعتراف ساده می توان هزاران نفر را نجات داد آن وقت اگر مقاومت کنیم قهرمانیم؟ اگر خیر و صلاح جامعه در گرو اعتراف ماست آیا اعتراف نکردن خیانت نیست؟ بیاییم به جای این که نقش قهرمان ها را بازی کنیم فداکار بودن را تمرین کنیم.
پی نوشت: این یادداشت اولین بار در تابستان 88 نوشته و منتشر شده و امروز با کمی تغییر مجددا انتشار می یابد 

۳ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۶
محی الدین

هرچند برای عده ای ناخوشایند باشد اما ازادی از اصلی ترین آرمان های انقلاب اسلامی است چه اینکه در شعار مشهور مردم نیز نمود عینی داشت
استقلال ازادی جمهوری اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی به علت بحران های مختلف که در صدر آن به هشت سال جنگ اشاره کرد اولویت برای جمهوری اسلامی در دهه اول حفظ استقرار و امنیت بود
. شور و هیجان آزادی خواهی دوم خرداد و مجلس ششم را رقم زد اما با همه فراز و نشیب ها در نهایت زمام امور به دست احمدی نژاد افتاد. پوپولیسم از دل لیبرالیسم بیرون آمد و خروجی دولت اصلاحات دولتی توتالیتر شد.
این یک واقعیت تلخ است که اصلاح طلبان باید به آسیب شناسی آن بپردازند چطور از دل دوم خرداد سوم تیر برآمد؟
 24 خرداد دومین دوم خرداد شد و حسن روحانی با فشار افکار عمومی مبنی بر وحدت کاندیداها  (کنارگیری عارف) منتخب ملت شد.
تجربه دوم خرداد و سوم تیر به مردم آموخت که برخی موانع سر راه آزادی نه اجرایی بلکه قانونی است و از آن مهم تر با نظارت بر برخی نهادهای خاص می توان زیست آزادمدارانه تری را محقق ساخت از این رو مردم به برکت شبکه های اجتماعی بار دیگر دور هم جمع شدند تا با وجود ردصلاحیت های گسترده نمایندگانی جدید را برگزینند از این رو لیست امید، ناشناخته ترین افراد ممکن را راهی پارلمان کرد تا تنها صدای نه ملت به گذشته باشد اما آیا دولت روحانی و از همه مهم تر مجلس دهم می تواند از گذشته درس بگیرد و زمینه تحقق آرمان آزادی را فراهم کند؟
پاسخ به این سوال شاید قدری ناامید کننده باشد به نظر می رسد آسیب شناسی درستی از روند اصلاحات در جامعه وجود ندارد شاید یکی از این آسیب شناسی ها توجه به مسائل حاشیه ای و نپرداختن به زیربنا باشد.
چه اینکه جهت گیری های مجلس دهم نشان می دهد توجه نخبگان سیاسی به مسائل رو بنایی و حاشیه ای است
 به طور مثال از آغاز مجلس تا به امروز چندین نماینده تا به حال از طرق مختلف بیان کرده اند که خواهان پخش ربنای استاد شجریان از صداوسیما در لحظه افطار هستند. آیا پخش یا عدم پخش ربنا دردی از مردم دوا می کند؟ و آیا مسیر توسعه سیاسی را برای ما هموار تر می کند؟
به طور قطع یکی از دست آوردهای توسعه سیاسی ازادی فرهنگی است که در انتشار مطبوعات، اکران فیلم ها، لغو کنسرت ها و.... خود را نشان می دهد که پخش یا عدم پخش ربنای شجریان نیز جز همین دسته است اما عدم پرداخت به زیر بنا از طرف نمایندگان لیست امید از آنجایی خود را نشان می دهد که حتی یک عضو از لیست امید هم برای کمیسیون فرهنگی کاندیدا نمی شود و کمیسیون فرهنگی با ترکیبی نظیر مجلس قبل شکل می گیرد!
از طرفی به عنوان یک مطالبه می گویند مسئله حصر باید حل شود اما کسی نمی پرسد آیا اولویت مشکلات مملکت حصر موسوی و کروبی است؟ در حالیکه در گذشته هم افراد بسیاری نظیر ایت الله منتظری هم تجربه حصر خانگی را داشته اند! آیا بهتر نیست که به جای اینکه از آن مقام محترم به صور مختلف (درخواست، نامه، دیدار و...) رفع حصر را بخواهیم به مسائل اساسی نظیر نظارت و کنترل بر نهادهایی که زمینه حصر را فراهم می کنند بپردازیم؟ و یا بر روند بازداشت ها، بازپرسی ها، زندان ها و... نظارت کنیم تا گامی اساسی و ماندگار در این جهت برداریم؟
 یکی از اصلی ترین راه های توسعه سیاسی بررسی نظارت و رسیدگی به شکایات از برخی نهاد های خاص است و کمیسیون اصل 90 اساسا با همین هدف پایه گذاری شده است اما با بی میلی منتخبان لیست امید مواجه می شود! و به جای ثبت نام برای کمیسیون اصل 90 برای ثبت نام در هیئت ریئسه رقابت می کنند!
همواره گلایه از ردصلاحیت ها به شاه بیت غزل انتخابات در ایران تبدیل شده است که نمونه آن را در اظهار نظر همین نمایندگان در حمایت از مینو خالقی شاهد بودیم با این حال عباسعلی کدخدایی که از نزدیک ترین افراد به ایت الله جنتی است منتخب مجلس می شود و لیست امید توان و درک لابی برای عدم انتخاب کدخدایی را ندارد! به نظر می رسد که مجلس دهم نیز با عدم  پرداخت به زیربنا مانند گذشته حرکت خواهد کرد و هیچ بعید نیست که حرکت کند این ماشین در راه دشوار آزادی مجدد در انتخابات های بعدی با دنده عقب مواجه شود

۴ نظر ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۰
محی الدین

مدتی بود که تصمیم گرفته بودم جز مشاهداتم یا همان تاکسی نوشت چیزی ننویسم اما دیدن فیلم 50 کیلو البالو نظرم را عوض کرد و انگیزه ای شد تا بنویسم راست اش همه را برق می گیرد ما را چراغ نفتی همه با 50 کیلو کتاب به شوق نوشتن می آیند من با 50 کیلو آلبالو!
اگر کسی مانی حقیقی (کارگردان و فیلمنامه نویس)  را نشناسد ممکن است با دیدن این فیلم تعجب نکند مانی حقیقی نوه ابراهیم گلستان است مرد 104 ساله ای که برای فرهنگ و هنر معاصر این مرز و بوم نام آشنایی است، دایی اش مرحوم کاوه گلستان هنرمند سرشناسی که به عنوان عکاس جنگ در دنیا برایش احترام قائل اند، مادرش لیلی گلستان نویسنده، مترجم و یکی بزرگترین کلکسیونر های نقاشی و هنر های تجسمی و صاحب یکی از گالری های معروف کشور و در نهایت پدرش نعمت حقیقی هنرمند و تصویربردار برجسته ای است.
 مانی حقیقی که در یک خانواده کاملا فرهنگی و فرهیخته بزرگ شده است خود کارشناسی ارشد اش را از دانشگاه گونت و کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی از دانشگاه ترنت گرفته و مشاور یکی از غول های رسانه ای و تبلیغاتی ایران بوده همه این ها یعنی حقیقی سینما و هنر را خوب می شناسد چنانچه فیلم های دیگرش نیز گواه این مدعاست.
اما چرا فیلمی به مانند 50 کیلو البالو می سازد؟
 با این فیلم مخالفم نه چون ایت الله مکارم شیرازی از آن انتقاد کرد و نه چون علی جنتی مثل همیشه پشت هنرمندان رو خالی کرد و مانع ادامه نمایش فیلم شد با 50 کیلو البالو مخالفم چون مردم را مسخره می کند، چون برای هیچ ساخته شده است فیلمی که اول اش هیچ است و اخرش هیچ!
فیلم حقیقی طنز به معنای نقد اجتماعی نیست که هیچ چیزی نمی خواهد بگوید و هیچ پیامی ندارد! حقیقی هم با این عقبه فرهنگی و هنری و کارنامه ای که از خود به جای گذاشته نشان داده که آدم فیلم بی مایه یا به تعبیر دیگر فیلم فارسی نیست.
او هم فرم را خوب می شناسد و هم انسان صاحب ایده ای است پس چرا 50 کیلو البالو را می سازد؟
روشنفکران ایرانی در جوانی آرمان خواه اند و رویای تغییر جامعه را دارند اما پس از شکست و ناکامی سرخورده می شوند و به جای تغییر جامعه در پی تفسیر جامعه می افتند تفسیر جامعه از نگاه روشنفکر ایرانی نه تحلیل بلکه انواع تحقیر و توهین به مردم ایران است چه در غالب داستان، چه شعر، فیلم و....
اما حقیقی که هیچ گاه در پی تغییر نبوده از ابتدا از در تحقیر وارد شده و شکل افراطی و رادیکال امروز ابراهیم گلستان است که از بالا به پایین با مردم سخن می گوید. او در 46 سالگی همچون پدر بزرگ 104 ساله اش رفتار می کند رویه ای که گلستان پس از انقلاب انتخاب کرد
 او با ساختن یک پذیرایی ساده نشان داد که با این مردم سرسازگاری ندارد و در فیلم اژدهاوارد می شود (که می توان گفت در اثار سورئال سینمای ایران کار بسیار خوبی است) ترجیح داد مخاطب را با یک دروغ به معنای دقیق کلمه سر کار بگذارد تا نشان دهد قشر به اصطلاح "جشنواره رو" مملکت ما هم چقدر ساده لوحانه فریب می خورد و سپس با فیلم 50 کیلو البالو به طیف های مختلف مردم و بلاخص طبقه متوسط به شدت تاخت و آنان را مردمی سطحی و میان مایه نشان داد و در مصاحبه ای بعد از فیلم گفت حس می کنم دارم با خودم رقابت می کنم!!
با همه انتقاداتی که می توان به مردم علی الخصوص طبقه متوسط داشت ایا نخبگان جامعه ما از منظر اخلاقی حق دارند با مردم اینگونه سخن بگویند؟ و به جای تغییر در جهت تحقیر مردم فعالیت کنند؟ و سوال مهم تر که چرا همین مردم در برابر تحقیر کنندگان خود منفعل و بی اراده می شوند؟ چرا فیلمی به مانند 50 کیلو البالو باید 13 میلیارد بفروشد و مخاطبین اش را راضی و خوشنود به بیرون از سالن بدرقه کند؟ به راستی چرا "این مردم نازنین"  به کسی که تحقیرشان می کند  بیشتر احترام می گذارد

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۴:۳۴
محی الدین

سوار تاکسی شدم، مرد میانسالی که جلو نشسته بود بحث هایی رو در سطح صف نانوایی شروع کرد( سطح این بحث ها از تاکسی یک مرحله پایین تر و از صف کوپن بالاتر است که با انقراض کوپن پایین ترین سطح بحث در ایران را از آن خود کرده) در انتها اشاره سرزنش وار به همسرش داشت که "مقصر تمام این بدبختی ها اوست وگرنه ما در امریکا زندگی می کردیم" راننده هم تایید کرد و گفت بله ما هم در امریکا زندگی می کردیم اینجا فقط زنده ایم ( نمیدانم اولین بار چه کسی این جمله را در تاکسی گفت، البته به دو شکل این جمله گفته می شود یک قبل از انقلاب زندگی می کرده ایم الان فقط زنده ایم دو در خارج مردم زندگی می کنند اینجا فقط زنده اند؛ البته این جمله مشتقات دیگری هم دارد، اگر سلطنت طلب ها ناراحت نمی شوند این جمله رو به یقین کورش کبیر نگفته است، همچنین امیدوارم اولین بار مرحوم دکتر شریعتی این جمله رو نگفته باشد، الله اعلم)

 

خلاصه مشخص شد که از دست روزگار راننده و مسافر میانسال هر دو در کلرادو امریکا سال ها زندگی کرده اند مسافر با آغاز انقلاب رفته و با دوم خرداد برگشته راننده با اغاز جنگ جلای وطن کرده و بعد از قطعنامه به میهن بازگشته، القصه اگر خاطرات دهه شصت مردم ما در جنگ؛ موشک باران، صف، کوپن و.... می گذرد ترکیب خاطرات این ها کاباره، کازینو و... بود یکبار راننده می گفت یادته پریوش چقدر خوب می رقصید و مرد میانسال می گفت اره یادته بهرام ارمنی چه مشروبی می داد و... چنان خاطره گویی این ها گل کرد که مرد میانسال خیلی ایرانی جو گیر شد و در توصیف سانفرانسیکو تعبیر زشتی به کار برد خانم جوان و با شخصیتی که عقب نشسته بود تا کلام از دهان مرد خارج شد گفت آقا من پیاده میشم، خدا می داند تا زمانی که راننده محل مناسبی برای پیاده کردن خانم پیدا کند و اصطلاحا بزند بغل، سکوتی مرگبار ماشین رو فرا گرفت به حدی که من صدای کلاژ و ترمز گرفتن راننده  را می شنیدم!

 

خانم جوان که پیاده شد مرد میانسال برگشت عقب و رو به من و پسر جوان دیگر گفت خانم تو ماشین بود؟؟ خیلی بد شد! چرا نگفتید؟! پسرجوان گفت خدا باباتو بیامرزه ما چه میدونستیم میخوای فحش بدی!، چشم تان روز بد نبیند بعد از پیاده شدن خانم جوان راننده و مرد میانسال شروع کردن از خاطرات مبتذل خود به بدترین شیوه تعریف کردن و خندیدن، یکی نبود بگوید اقا زن در ماشین نیست شرم و حیا هم نیست؟!! انگار آن خانم که پیاده شد همه چیز همراه ایشان از ماشین برفت!

 

اما اگر می پرسید چرا من اعتراضی نکردم اولا چه گوارا نیستم که همه جا اعتراض کنم (توقع بیجا شکل نگیرد به خاطر تاکسی نوشت قبل) دوما منتظر بودم ببینم ایا این دو نفر بعد از حداقل یک دهه زندگی در امریکا یکبار از دموکراسی امریکا صحبت می کنند؟ یکبار از ویژگی های نظام سرمایه داری می گویند؟ یکبار خاطره ای از فلان مرکز علمی یا فرهنگی یا فلان شخصیت برجسته مقیم امریکا برای ما دو جوان امریکا ندیده بیان  می کنند؟ یا فقط خاطرات شان محدود است به این کاباره و اون کاباره این رقاصه و آن رقاصه؟ مسیرم قدری دور شد اما تا جاییکه مرد میانسال در داخل ماشین بود همراهش ماندم جز همین خاطرات خاکبرسری شما اگر یک جمله ای حرف حساب شنیدید من هم شنیدم

۷ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۸
محی الدین

 

یک روز سوار تاکسی شدم راننده که فرد میانسالی بود به جلوه های مونث عالم پیرامون، نظیر بانوانی که کنار خیابون بودند و حتی خورشید عالم افروز اهانت و بدگویی می کرد. مراتب فحاشی راننده به این شکل بود که بعد از مشاهده بانوان در کنار خیابان بعد از دو فقره بوق زدن که در ادبیات تاکسی باز ( یا بهتر بگوییم تاکسی گرا) به معنای مسیرت کجاست؟ به محض اینکه پاسخ مورد نظر را نمی شنید موجی از فحش و فضیحت را نثار آن بانوان می کرد.

مورد اول خانم میانسالی بود که اصلا هیچ پاسخی به بوق های فوق الذکر نداشت راننده هم چند نسبت ناروا حواله ایشان کرد من هم سعی کردم بیشتر به تجزیه و ترکیب فحش ها بپردازم! مرتبه دوم خانم جوان مانتویی مقصدی را گفت که در مسیر راننده نبود از این رو همان اهانت ها را در حق آن بانوی مکشوفه روا داشت من که دیدم گرچه سکوت در برابر همچنین پدیده ای به افزایش دایره فحش هایم کمک می کند اما چون در وقتی که نباید به یاد نیمولر افتادم و ترسیدم که به اندک بهانه ای همین اهانت ها نصیب حقیر شود از این رو اعتراض ریزی کردم که اقا نمی شود از ظاهر آدم ها قضاوت کرد راننده اما قاطعانه گفت که می شود از ظاهر ادم ها قضاوت کرد و آنچه که گفتم در حق آن داف (یا همان بانوی مکشوفه) روا بود،

در ادامه راننده خانمی چادری را دید و با بوق های پیاپی سعی داشت که از سوار شدن ایشان بر ماشین های دیگر جلوگیری کند اما از انجا که خانم چادری هم به طریقی دل او شکست و سوار ماشین دیگری شد مجددا جسارت های سابق را تکرار کرد من که اینبار با شدت بیشتری به راننده اعتراض کردم با پاسخی عجیب مواجه شدم که نعل به نعل آن را نقل می کنم " اینجا همینه اگر ناراحتی برو پایین" و چون سرعت اش را کم کرد من هم ترجیح دادم رضا صادقی وار بگویم وایسا تاکسی من میخوام پیاده شم! در تمام این مراحل مردی هم که صندلی پشتی نشسته بود یا در حال نگارش یک تحقیق مردم نگارانه بود یا یوگا کار می کرد در هر صورت هیچ عکس العملی نشان نداد.

راست اش من هم انتظار نداشتم که ماجرا اینجا تمام شود اما راننده باب هر گفت و گویی را میان ما بست و اجازه نداد که دریابم چه منطقی (چه فازی) باعث می شود  که یک انسان به همه زنان و دختران اطراف اش فارغ از سن، پوشش و... اهانت کند! متاسفانه اجازه نداد...

۹ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۵
محی الدین

 

 

 

 

چند وقت پیش سوار تاکسی شدم و در حالیکه در اواسط بحث رسیده بودم سعی کردم به دقت مثل همیشه شنوده خوبی در یکی کرسی های آزاداندیشی در ایران باشم! راننده تاکسی و مرد میانسالی که کنارش  نشسته بود می گفت این ها گفتند می خوایم مثل امام علی و پیامبر عمل کنیم اما آخوند ها این قدر حدیث جعل کردند که کی میدونه امام علی چی گفته و چیکار کرده!

بحث با چرخشی دیدنی از حوزه علم رجال به اقتصاد رسید و در نقد وضع موجود اعم از مسئله بیکاری و تورم پیش می رفت که به علت منشوری بودن بخشی از آن قابل ذکر نیست، فقط همین قدر بگویم که خلا آقا پورحسین را به عنوان مجری موفق مناظره های 88 احساس کردم! که اگر ایشان هم در جوار ما در تاکسی حضور داشت، هم نمی گذاشت بحث تا این حد منحرف شود و هم در مورد کاندیدای غایب ( ناصر الدین شاه) صحبت شود و دست آخر اینکه چند دقیقه ای هم شاید وقت به ما می رسید!

مرد میانسال در مورد امیرکبیر و ناصر الدین شاه صحبت کرد و گفت امیرکبیر به شاه نامه نوشت که مملکت با توصیه عمه و خاله اداره نمی شود! و... متاسفانه زود تر از حد توقع و انتظار به مقصد رسیدم و از ماشین پیاده شدم اما ذهنم درگیر چند مسئله شد نامه ای که مرد میانسال به آن رفرنس می داد به شرح زیر است: 

« قربانت شوم، الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم، خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود. زیاده جسارت است. تقی»

 

نامه فوق الذکر مشهورترین نامه میرزا تقی خان امیرکبیر است که نه تنها در تاکسی و شبکه های اجتماعی که در فضای سیاسی و اجتماعی ایران نیز به آن استنادات گسترده ای می شود از جمله حمید رسایی در مصاحبه ای پس از حمله به آقای فیروز آبادی رئیس ستاد مشترک کل نیروهای مسلح  به این نامه استناد می کند و یا روزنامه وطن امروز که زندگینامه ای از امیرکبیر چاپ کرده و به نامه مذکور اشاره می کند وجالب تر از همه که استاد مسلم تاریخ آقای معتضد در تلویزن این نامه را می خواند و همگی بیت الغزل نامه را پرطمطراق تکرار می کنند، که آری! اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود!

 

هرچند که اساتید  برجسته به کرات گفته و نوشته اند که این نامه مثل بسیاری از مطالب دیگر که در فضای مجازی به سرعت بازتولید می شود جعلی است و به هیچ وجه به امیر کبیر مربوط نمی باشد و برای آن دلایل بسیاری آورده اند از جمله آنکه در هیچ کتب معتبری در باره امیرکبیر چنین نامه ای منتشر نشده. از جمله کتب ارزشمند امیرکبیر ایران مرحوم آدمیت و امیرکبیر مرحوم عباس اقبال آشتیانی! همچنین هیچ شباهتی بین خط امیرکبیر و این سند جعلی وجود ندارد! و حتی اگر چندان خوشایند ما نباشد اما واقعیت این است هیچ گاه امیرکبیر حتی در دوران تبعید این چنین با شاه سخن نگفت و همواره نامه با عبارت «قربان خاک پای همایونت شوم» شروع می شد و با تعبیر  «زیاده جسارت نورزید، باقی الامر همایون مطاع» خاتمه می یافت و دهها دلیل دیگر که سندیت این نامه را زیر سوال می برد اما برای ما امروز چه اهمیتی دارد مهم این است که اداره مملکت با توصیه خاله و عمه نمی شود و چه بهتر برای ما که چنین جمله ای را امیرکبیر گفته باشد!

 

در جامعه امروز نسبت به روایات ائمه حساسیتی وجود دارد که آیا این روایت صحیح السند هست یا خیر؟ بسیاری از افراد کل روایات را به این بهانه کنار می گذارند درست است که دقت در سند روایات ائمه و یا هر کس دیگری امر پسندیده و قابل ستایشی است اما به شرط آنکه در این مورد وحدت رویه وجود داشته باشد نه اینکه سرسوزنی حساسیت نسبت به سندیت جملات دیگران نداشته باشیم. فرقی نمی کند امیرکبیر باشد یا دکتر شریعتی! صادق هدایت باشد یا احمد شاملو! نامه ها، جملات و خاطرات آن ها را به سرعت فوروارد می کنیم در حالیکه کاش اندک حساسیتی نسبت به اعتبار و سندیت آن داشته باشیم!

 

۶ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۷
محی الدین