الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۸۸ مطلب توسط «سراج الدین» ثبت شده است

سلام بر پسر عزیزم

 

پسرم من نمیدانم وقتی تو تصمیم به ازدواج میگیری دقیقا چه هدفی داری و چه توقعی از ازدواج داری. اما احتمالا مثل خیلی از آدم ها به دنبال خوشبختی و آرامش هستی. پسرم اگر منظور تو از خوشبختی، آسایش در جنبه روحی و جسمانی زندگی است بگذار خیالت را راحت کنم در ازواج خبری از خوشبختی نیست. از آرامش هم خبری نیست. یعنی اینطور نیست که با ازدواج ( حتی از بهترین نوعش) بلافاصله وارد خوشبختی و آرامش شوی.

شاید هم یک زندگی خیلی رمانتیک و عاشقانه را تصور کنی و به دنبال آن باشی. زندگی ای که دائما احساسات در آن جریان دارد و تو در یک سرخوشی در ساحل به دنبال همسرت می دوی و یا درخانه با بالش باهم شوخی می کنید. پسرم فکر کنم آنقدر عاقل باشی که بدانی هیچ کدام اینها در ازدواج نیست.خوب حالا شاید بپرسی که پدر جان وقتی در زندگی مشترک نه خبری از آرامش و خوشبختی است و نه عشق و عاشقی مگر آدم مریض است که ازدواج کند؟ سوالت کاملا درست و به جاست.

 

پسر عزیزم ماهیت ازدواج خوشبختی، آرامش و عشق و عاشقی نیست اما اگر ماهیت ازدواج را درست درک کنی و بر اساس این ماهیت حرکت کنی هم به آرامش و خوشبختی خواهی رسید هم عشق را درک خواهی کرد. پسرم از نظر من ماهیت ازدواج رشد فردی است. از دواج بیشتر از هر چیز یک ادیسه است. سفری پر ماجرا و مملو از هزاران گره و گردنه. هر روز با دیو جدیدی روبرو میشوی که باید شکستش دهی وگرنه او تو و زندگی ات را نابود می کند. پسرم اگر قبل از این که وارد زندگی شوی به جای آن نگاه کودکانه و آرزواندیشانه، بدانی که قرار است با مسئله های اخلاقی بسیاری روبرو شوی و رشد فردی تو در گرو آنها است زندگی برایت متفاوت میشود. هرجا در زندگی ات احساس ناخوشی کردی با یک گردنه و احتمالا یک مسئله اخلاقی روبرو شده ای. گذر از این گردنه ها باعث میشود رشد کنی و تجربه های شیرین و بی مانندی به دست آوری.

 

 وقتی درگیر کسی می شوی و روز به روز به او نزدیک تر می شوی این گردنه ها آرام آرام ظاهر می شوند. مثلا متوجه میشوی این دختری که دوستش داری آنقدر ها هم بی نقص نیست و خصوصیات اخلاقی و رفتاری بدی دارد که برای تو قابل تحمل نیست. پسرم قطعا با این موضوع روبرو میشوی،پس هر وقت روبرو شدی فراموش نکن که تو بایک انسان زندگی میکنی و همه ما انسان ها ترکیبی از خوبی ها و بدی ها هستیم. این دختر مامور برآورده کردن آرزوهای احمقانه تو نیست. او زندگی و مسائل خودش را دارد. پسرم هرگز به دنبال اصلاح همسرت نباش. او را همانطور که هست بپذیر و همه او را دوست داشته باش،حتی نقاط ضعفش را. اگر او زود عصبانی میشود، این موضوع را بپذیر و او را همینطور که هست دوست داشته باش. باور کن بعد از مدتی از عصبانی شدن هایش هم خوشت می آید.

 

 

اگر این مسئله را اینطور که گفتم حل کنی خواهی دید که هیچ چیز تا این اندازه نمی تواند محبت همسرت را جلب کند. وقتی که جنبه های منفی او را پذیرفتی، تاثیر منفی آنها کنار میرود و آرامش شیرینی بر زندگی ات حاکم میشود. حتی متوجه میشوی که همسرت از روی دوست داشتن تو (که اتفاقا نتیجه همین پذیرفتن خصوصیات منفی است) تمام تلاشش را میکند تا خود را تغییر دهد. در حالی که از اگر او را نمیپذیرفتی و هر روز در برابرش موضع میگرفتی هیچ تغییری ایجاد نمی شد. اگر از گردنه های مختلف به درستی گذر کردی و دیو ها را یک به یک قربانی کردی بدان که زندگی آنقدر برای تو شیرین و آرام میشود و احساس خوشبختی خواهی کرد که آن تصویر های کودکانه که در فرهنگ ما وجود دارد هرگز به گرد پای آن هم نخواهند رسید. در این ادیسه تو انسان اصیلی خواهی شد که از هیچ راه دیگری به آن نمیتوانستی برسی. ازدواج بستر مسئله های نابی است که در کمتر بستری میتوان نظیر آنها را پیدا کرد.

۱۰ نظر ۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۲
سراج الدین

محمد صادق درویش از آن جوانان دهه شصتی خوشفکری است که به قول خوش وظیفه گرایی را در مقابل سودگرایی مکتب اخلاقی زندگی اش قرار داده است. اگرچه به خاطر همین وظیفه گرایی اش مدرک فوق لیسانس حقوق عمومی از دانشگاه شهید بهشتی را کنار گذاشته و رفته است سراغ پژوهش های تخصصی در حوزه دفاع مقدس، اما به نظر من سود واقعی را برگزیده است.

هفته دفاع مقدس باعث شد تا از صادق عزیز بخواهیم برایمان از جنگ بنویسد و با همان نگاه ریزبین و قلم روانش از نگاه یک پژوهشگر نسل سومی از ۸ سال جنگ تحمیلی بگوید. یادداشتی که در ادامه می خوانید پاسخ آقای درویش است به درخواست ما.



پایان یا ادامه جنگ، مسئله این است


به نام خدا


متعاقب دعوتی که رفقای همدل، دردمند و اندیشه‌ورزم در وبلاگ الدین برای نوشتن یادداشت، از بنده به عمل آورده‌اند، فرصت را غنیمت می‌شمرم و به طرح  یکی از دغدغه‌‌های شخصی‌ که در حوزه مطالعه و تحقیق درباره جنگ ایران و عراق دارم، می‌پردازم.


هر روز یا هر هفته درباره جنگ صحبت‌هایی می‌شود و در جامعه واکنش‌هایی را بر می‌انگیزاند. آخرینِ آنها را مبنا قرار می‌دهیم برای توضیح یک مساله روش‌شناسانه در مطالعه تاریخ جنگ.

صحبت‌های دیروز آقای محسن رضایی را شنیده‌اید لابد؛ که گفته‌اند باید شش ماه "دیرتر" وارد خاک عراق می‌شدیم. در فضای مجازی که اصلا جور دیگری شنیده شده: «گفته نباید جنگ را پس از فتح خرمشهر ادامه می‌دادیم». با ذکر یک خاطره می‌خواهم نتیجه‌ای بگیرم که کمابیش یک دلمشغولی اصولی در فهم من نسبت به تاریخ جنگ است: سال 86 با دو تن از راویان جنگ و سردار حسین علایی برای برگزاری میزگردی تخصصی درباب عملیات رمضان و ورود به خاک عراق به منزل محسن رضایی رفتیم. البته بنده در آن روز و آن جمع تنها عکاسی می‌کردم و مباحث را ضبط می‌کردم. محسن رضایی در آنجا گفت علت شکست عملیات رمضان و طولانی شدن جنگ "تاخیر" در ورود به خاک عراق بود. متن آن میزگرد با عنوان دو هفته تاخیر سرنوشت‌ساز قابل دسترسی است.  


اما نتیجه؛ ممکن است آقای رضایی بتوانند بین این دو گزاره‌ی ظاهراً متضاد، فصل مشترکی بگیرند یا اینکه اساسا ایشان حق دارند طی ده سال نظر و دیدگاهشان متفاوت بشود. بحث اما اینجاست که متاسفانه ما هنوز جنگ را با آدم‌های موثرش فهم می‌کنیم و این یک خطای روش‌شناختی فاحش است. برای شناخت پدیده پر اهمیت هشت سال جنگ تحمیلی، باید آن را از آدم‌های موثر و یافته‌های جدیدشان جدا کنیم. باید به دلِ واقعه رفت و با برقرار کردن تقاطع‌های داده‌‌ها و رخدادها به درکی روشن و البته نسبی دست پیدا کنیم. یعنی رفته‌رفته جنگ را به عنوان امرِ تاریخی بشناسیم و بشناسانیم. این نافی اهمیت و تاثیر جنگ تحمیلی بر زیست امروز ما نیست، بلکه موجب بهینه‌سازی تاثیر آن است. ما باید پدیده را قضاوت کنیم، نه آدم‌ها را. 


در ادامه همین نگاه و دغدغه، به مساله‌ی مهم دیگری هم می‌توان رسید: ما جنگ را با درک و بینش امروزی مورد تحلیل قرار می‌دهیم و علاوه بر آن در کشاکش‌های روز هم از آن استفاده می‌کنیم. استفاده از امری عمومی (جنگ) در گذشته برای نفع‌های شخصی آینده که مشخصا مردود، غیراخلاقی و آسیب‌زننده است. اما چرا باید ذهن را در فهم جنگ با دانش و فضای گذشته محدود کرد، به این خاطر که درکی که ما در طول زمان به دست آورده‌ایم اگرچه برای تجربه آثار حوادث مفید و موثر است اما برای شناخت خود پدیده مخرب است.


به همین بسنده می‌کنم و امیدوارم ذهن و نگاه دوستان خوشفکر و همنسلم به مطالعات جنگ ایران و عراق، جلب شود.

۴ نظر ۰۶ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۲
سراج الدین

سلام بر پسر عزیزم

 

 

شاید روزی برایت سوال شود که آدم ها کی باید ازدواج کند؟ و اصلا چرا باید ازدواج کند؟

پسرم بیشتر آدم ها فقط به این دلیل ازدواج می کنند که می بینند دیگران ازدواج کرده اند و دوستانشان هم یکی یکی دارند ازدواج می کنند. در واقع چون دیگران ازدواج می کنند احساس می کنند باید ازدواج کنند. اما پسرم عالم و آدم اگر ازدواج کردند و تنها تو عذب ماندی به این دلیل ازدواج نکن. ازدواج کردن دیگران دلیل ازدواج کردن نیست. بعضی ها ازدواج می کنند که به گناه نیفتند. بعضی ها ازدواج می کنند که کسی را داشته باشند که کارهای خانه را انجام دهد، غذا درست کند، لباسشان را اتو کند و از همه مهمتر برایشان بچه بیاورد. بعضی ها برای پز دادن ازدواج می کنند. یعنی ازدواج می کنند که به دیگران نشان دهند زنشان از بقیه زیباتر و با سلیقه تر و جذاب تر است و در این کار هم از بقیه موفق تر بوده اند. کم نیستند کسانی که ازدواج می کنند که رشد اجتماعی داشته باشند. یعنی وقتی فلان آدم موفق ( به لحاظ علمی، مالی و …) را می بینند که دختر خوبی دارد، یا دختری را می بینند که  فعال اجتماعی است و تحصیلات خوبی دارد، ناگهان احساس می کنند باید ازدواج کنند.

 

پسرم این فهرست دلایل ازدواج را میتوانم تا چند صفحه ادامه دهم. اما تو بدان که همه اینها احمقانه ترین دلیل ها برای ازدواج هستند. یعنی همه اینها را با هزینه کمتر و البته با گزینه های انتخاب متعددتر می توانی به دست آوری، بدون این که ازدواج کنی و هزاران چالش نفس گیر را به جان بخری.

 

پسرم ازدواج به نظر من فقط می تواند دو دلیل داشته باشد، یکی از این دلیل ها به درون تو بر میگردد و دلیل دوم به بیرون از تو. اگر روزی احساس کردی که از این همه فقط برای خودت بودن خسته شده ای و دلت می خواهد این پولی که در می آوری را با کسی شریک باشی و وقتی با دوستانت کوه میروی حس میکنی دیگر این جمع های مجردی مثل قبل حال نمی دهد و جای کسی خالی است، می شود گفت که مهمترین دلیل ازدواج در تو ایجاد شده است. نیاز به صمیمیت، انس گرفتن، عشق ورزیدن و خارج شدن از خود مهمترین دلیل ازدواج است. اگر اینطور شد و حس کردی می خواهی کسی را دوست داشته باشی حالا باید دنبال کسی بگردی که بتوانی به او عشق بورزی. اگر کسی را پیدا کردی که بتوانی به او عشق بورزی دومین دلیل هم در تو ایجاد شده است. این که به چه کسی می شود عشق ورزید بماند برای نامه ای دیگر . قبل از اینکه به تو بگویم به چه کسی می توانی عشق بورزی در باره عشق ورزی برای تو خواهم نوشت. باور کن اول باید عشق ورزیدن را بلد باشی و بعد به دنبال کسی بگردی که بتوانی عاشقش باشی.

۹ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۲
سراج الدین

مدت هاست که می خواهم تجربه های زندگی مشترکم را بنویسم و در جایی مثل همین وبلاگ با دوستانم درمیان به اشتراک بگذارم. چندباری تلاش کردم اما با سوء تفاهم هایی همراه شد. این بار میخواهم این تجربیات را در قالب سری نامه هایی برای پسر نداشته ام با عنوان "نامه های من به پسر نداشته ام" بنویسم و البته آن ملاحظات را هم در نظر بگیرم. این نکته را هم بگویم که این یادداشت ها را یک مرد برای یک مرد می نویسد. پس اگر نگاهشان مردانه است من را ببخشید.

 

 

 

سلام به پسری که فعلا ندارمش

پسرم این نامه ها را برای تو می نویسم تا روی شانه های من بایستی. تا تو با مشکلات من روبرو نشوی و اشتباهاتی که من و دوستانم مرتکب شدیم و گاه هزینه های جبران ناپذیری بابتشان پرداختیم را تکرار نکنی. هر چیزی که بدانم را برای تو می نویسم. امیدوارم تو همیشه چند قدمی از من جلوتر باشی.


پسرم احتمالا زیاد شنیدهای که مردان متاهل از این که بعد از ازدواج همسرشان نمی گذارد کارهایی که دوست دارند را انجام دهند گلایه می کنند و حتما به تو توصیه کرده اند « تا مجرد هستی عشق و حال کن که بعد از ازدواج فرصت سرخاروندن هم پیدا نمی کنی».

تا جایی که من میدانم این مشکل چند ریشه اصلی دارد. اول این که خیلی از مردان زمان مناسبی ازدواج نکرده اند، اینها هنوز دلشان پیش مجردی است. دومین دلیل این است که گاهی اوقات ما فراموش می کنیم طرف مقابل دنیای خودش را دارد و ما قرار نیست سنگ راهش باشیم. حتی بعضی ها فکر می کنند با محدود کردن همسرشان می توانند او را به طور کامل برای خود کنند و همیشه او را داشته باشند. در نامه های بعدی در مورد این مشکلات هم خواهم نوشت اما در این نامه نکته جالبی را به تو می گویم که میدانم به آن مبتلا می شوی و احتمال زیاد اشتباه خواهی کرد.

 

گاهی اوقات همسرت نه تنها نمی خواهد بین تو و علایق و کارهایت قرار بگیرد که حتی دوست دارد در این مسیر کمکت کند و باعث رشد و پیشرفتت شود، اما تو خلاف این را حس میکنی. مثلا اگر تو تماشای فوتبال را دوست داشته باشی هر بار که بخواهی تلویزیون را روشن کنی و مسابقه ای را ببینی همان لحظه هزار کار مهم برایش پیش می آید که به تنهایی نمی تواند انجام دهد و تو باید حتما از جلوی تلویزیون بلند شوی و آنها را انجام دهی. جالب این جاست که معمولا این کار تا پایان بازی طول می کشد. در این مواقع تو احساس می کنی که همسرت مانع توست (مانند همه مردان). اما اینطور نیست.

 

پسرم زنها طور خاصی هستند. همسرت دوست ندارد چیزی برای تو مهمتر از او باشد. وقتی تو را می بیند که لبخند زنان و با تمام وجودت در حال تماشای فوتبال هستی به خودش می گوید: نکند این مرد که عشق من است فوتبال را به من ترجیح می دهد؟ پس تو را آزمایش می کند. وقتی می بیند تو کلافه می شوی و با ناراحتی از دیدن فوتبال صرف نظر می کنی بیشتر تحریک می شود.

 

هر وقت دیدی موقع کار مهمی که داری یا تفریحی که به آن علاقه داری (مثل همین تماشای فوتبال) همسرت سعی می کند مانعت شود بلافاصله بگو: «جانم عزیزم، باید چی کار کنم، کاری که می خوام انجام بدم اصلا مهم نیست. مهم تویی و دستوری که به من میدی». و با خنده و روی خوش کاری که می خواهد را انجام بده و هیچ اشاره ای به تماشای فوتبالی که از دست داده ای نکن.

 

خودت خواهی دیدی که هفته بعد خودش تلویزیون را روشن می کند و می گوید:«عزیزم مسابقه اتلتیک و رئاله الان شروع میشه هاااا». 

 

 

۴ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۱
سراج الدین

خدا من را ببخشد. شرف الدین ده آیه قرآن مورد علاقه اش را سریال می کند و من در سری یادداشت های کارمند نمونه رسیده ام به چگونه زیر آب بزنیم. تقاضا می کنم این نوشته را به این نیت نخوانید که مهارت زیر آب زنی خود را افزایش دهید. به این نیت بخوانید که  با رفتار زیر آب زن های حرفه ای آشنا شوید (که بنده افتخار همکاری با یکی از بهترین هایشان را داشته ام). اما اگر به نیت مهارت آموزی خواندید بدانید که زیر آب زدن فضای سازمان را آلوده می کند و هرچه قدر هم موفق باشید نفس کشیدن را برای خود شما هم سخت خواهد کرد. وقتی این رفتار عرف و معمول شود به زودی کسانی خواهند آمد که با شما سر سازش ندارند و اتفاقا از شما ماهرتر هستند. نهایتا دست شما رو می شود و نه تنها بی اعتبار می شوید که گروه دیگری علیه شما بسیج می شوند و تجربه نشان داده که بلاخره موفق می شوند. اینهایی که گفتم را در نظر داشته باشید و این متن را بخوانید.


نکته ۱: اگر میخواهید زیر آب کسی را بزنید اجازه ندهید دیگران و به ویژه مدیر شما بفهمند که با فرد مورد نظر مشکل دارید. اتفاقا خود را دوست او نشان دهید. حتی سعی کنید رفتارهایی از خودتان نشان دهید که ثابت می کنند شما نسبت به کسی که می خواهید زیر آبش را بزنید حسن نیست و علاقه دارید.

راهکار: با همکار مورد نظر بسیار گرم و صمیمی برخورد کنید. در مقابل مدیر از او تعریف کنید و با او شوخی کنید. حتی وقتی مدیر به اشتباه همکارتان اشاره می کند سعی کنید از او دفاع کنید.


نکته۲: زیر آب زدن را با تعریف شروع کنید.
راهکار: مثلا بگویید جوان بسیار شاداب و پرانرژی و خوش قلبی است ) و بعد بروید سراغ اصل موضوع) اما بعضی اوقات رعایت آدب را نمی کند.


نکته۳: به صورت غیر مستقیم فرد مورد نظر را در موقعیت هایی قرار دهید که نقاط ضعف او ( به ویژه آنهایی که شما روی آن انگشت گذاشته اید) رو شوند.
راهکار: مثلا اگر زود عصبانی می شود با زیاد کردن فشار کار روی او عصبانی اش کنید. البته بعد از اینکه عصبانی شد سعی کنید مثل یک منجی مهربان ظاهر شوید و در مقابل چشم دیگران کمکش کنید.


نکته۴: نقاط ضعفی را بزرگ کنید که برای سازمان و مدیران تاثیرگذار مهم است نه خودتان. سعی کنید خود را فردی خیرخواه و متعهد به ارزش های اساسی سازمان نشان دهید که تنها از سر درد حرف می زند. این مورد را هرگز به زبان نگویید٬ در عمل نشان دهید.


نکته۵: می توانید راست و دروغ را قاطی کنید. تاثیر بیشتری می گذارد.
راهکار: اگر با همکارتان دعوایتان شده است حرف های زشتی که زده است را برای مدیرتان تعریف کنید و این وسط چندتایی هم اضافه کنید. یا کلمات را طوری نقل کنید که معنای بدتری داشته باشد


نکته۶: زیاده روی نکنید. دست شما رو می شود.
راهکار: زیاده روی نکنید دیگه. این که راهکار نداره


نکته۷: اگر توانستید نظر دیگران را در رابطه با فرد مورد نظر تغییر دهید صلح طلبی را کنار بگذارید و آرام آرام به اندازه ای که دیگران نسبت به او نگاهی منفی پیدا می کنند شما هم خسمانه تر رفتار کنید و گاه حتی بیشتر.
راهکار: وقتی دیدید دیگران روی او حساس شده اند می توانید نقاط ضعف او را علی کنید. اگر دیر می آید هر روز به او تذکر دهید یا به شوخی مسخره اش کنید. کافی است عصبی بشود. شما موفق شده اید.



نکته ۸: گزینه جایگزین فراهم کنید. یعنی خیال مدیریت را راحت کنید که با تضعیف شخص مورد نظر مشکلی ایجاد نمی شود و خلا ناشی از این اتفاق به راحتی قابل پر شدن است.
راهکار: به مدیر نشان دهید که اگر فقط کارمند مورد نظر است که می تواند با فلان نرم افزار کار کند من هم می توانم٬ با فلانی هم می تواند.

نکته ۹: اگر میخوایید زیر آب کسی را پیش مدیر دفتر الف بزنید کسانی را شناسایی کنید که مورد اعتماد و به نوعی منبع اطلاعاتی او هستند. همان ها را بپزیدکافی است.


نکته ۱۰: صبور باشید

راهکار: بیشتر صبور باشید لطفا

۴ نظر ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۴
سراج الدین

حاج رجب

یک روز به من گفت:  عاقبت ما مثل کشته های مابقی جنگ ها می شود. همه فراموش می شویم. کسی میداند چه کسانی در چالدران شهید شدند؟ اصلا کشته های آن جنگ کجا خاک شده اند؟

این حرف ها برای من خیلی سنگین بود، چطور ممکن است ملتی قهرمان هایش را فراموش کند. وقتی برای منی که فرزند او بودم تحمل این حرف این اندازه سخت بود طبیعتا برای خودش دردناک تر بود. اما همیشه به جنگ خیلی واقعی نگاه می کرد.

نمیدانم چرا اما خبر شهادت حاج رجب محمد زاده من را یاد این خاطره انداخت، شاید این حس که همه آن نسل دارند یکی یکی می روند غمی با خود داشت که تداعی کننده غم هول انگیز این خاطره بود. اما حاج رجب مطمئن باش نمیتوانیم تو و دوستانت را فراموش کنیم.


خدانگهدار حاج رجب


پ.ن: البته این را بگویم که در کنار مزار شیخ صفی الدین در اردبیل قبرستانی هست به اسم شهیدگاه که برخی از کشته های جنگ چالدران آنجا هستند. چالدران را تغییر ندادم تا خاطره اصالت خود را حفظ کند.


۵ نظر ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۱
سراج الدین

فردا انقلاب مشروطه ۱۱۰ ساله می شود

انقلابی که جامعه ایرانی را در تمامی ابعاد وارد دورانی جدیدی کرد

مشروطه انقلابی در همه جنبه های زندگی ما بود

اهمیت این رخداد باعث شد از استاد گرامی جناب آقای رضا بابایی که از محققین تاریخ مشروطه هستند تقاضا کنیم یادداشتی با موضوع مشروطه برای وبلاگ الدین تهیه کنند و در آن به این سوال پاسخ دهند که چرا معتقد هستند مشروطه  هنوز به مقصد نرسیده است و ما همچنان در عصر مشروطه خواهی هستیم.

یادداشتی که در ادامه می خوانید پاسخ به این سوال است.

دوستان جهت استفاده از یادداشت های استاد می توانند به کانال ایشان مراجعه کنند.

https://telegram.me/rezababaei43


زنده باد مشروطه‌


مسئلۀ اصلی سیاست، قدرت است، و تفاوت سیاست‌ها و حکومت‌ها، در ساختاری است که به قدرت می‌دهند. به عبارت دیگر آنچه استبداد را از دموکراسی و دموکراسی را از الیگاریشی و الیگارشی را از مشروطه و مشروطه را از سلطنت مطلقه جدا می‌کند، برنامه‌ای است که برای منبع قدرت و شیوۀ کاربست آن دارند. پیشنهاد مشروطه، حفظ نظام موجود منهای تمرکز قدرت در نقطه‌ای خاص است. این راهبرد، از آنجا که در برابر قدرت مطلق و متمرکز می‌ایستد، طلیعۀ دموکراسی است؛ اما آن نیست. دموکراسی ارکان دیگری نیز دارد؛ از جمله انتخابیزه کردن همۀ منصب‌ها و سمت‌ها در همۀ قوا. مشروطه، همچون پرگاری است که یک پای ثابت دارد و یک پای گردنده. این دو پا در هم نمی‌پیچند و هر یک کار خود می‌کند. مشروطه، اگر ناقص‌الخلقه نباشد، از عهدۀ مدیریت توسعه‌یافته‌ترین کشورها نیز برمی‌آید؛ چنانکه هم‌اکنون، بنا بر آمار رسمی سازمان ملل، هفت کشور از ده کشور توسعه‌یافته و مرفه جهان، با حکومت سلطنت مشروطه اداره می‌شوند.

110 سال از امضای فرمان مشروطه در ایران می‌گذرد. مشروطه اگرچه کالبد نظام حکومتی را در ایران تغییر داد، اما نتوانست روح استبداد را به بند کشد. آماج نخست مشروطه، مهار قدرت و تقسیم شایستۀ آن بود؛ اما آنچه رخ داد، تقسیمی نامتوازن بود. مشروطه شکست نخورد؛ اما هنوز به مقصد نرسیده است. این ناتوانی و نارسی، بیش از هر چیز به روحیۀ ایرانی و تجربه‌های تاریخی او بازمی‌گردد. در سویدای فرهنگ ایرانی، کلید حل مسائل ریز و درشت کشور، تنها در دست قدرت عریان و متمرکز است. نزد ایران‌شهری، حاکم به‌مثابۀ معشوقی است که سکۀ صاحب‌عیار دارد و هیچ کس در حسن و خلق و وفا به او نمی‌رسد.

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد


هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد


هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب‌عیار ما نرسد


گذار از این سویدای راسخ، آسان نیست. پراکندگی قدرت و پخش آن در نهادهای متعدد، به مرحله‌ای از تاریخ اجتماعی نیاز دارد که یکی از ویژگی‌های آن، آشفتگی و آشوب‌زدگی است؛ چنانکه در نخستین سال‌های پس از مشروطه، آشوب و آشفتگی سراسر ایران را فراگرفت و تا استقرار نظام جدید سلطنتی، نفس‌ها در سینه‌ها حبس بود. هیچ کشوری بدون گذار از این مرحلۀ سخت و تحمل زیان‌های آن، بالغ نشده است و می‌دانیم که جامۀ دموکراسی، جامۀ بلوغ است. 

اگر آرمان مشروطه را تقسیم متوازن قدرت بدانیم، ما همچنان در عصر مشروطه‌خواهی به سر می‌بریم، و مشروطه، نه قطعه‌ای از تاریخ معاصر ما، که هنوز مهم‌ترین آرمان سیاسی ما است. پس زنده باد مشروطه. 


رضا بابایی

۳ نظر ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۸
سراج الدین

پدرم هرگز جز دو مورد من را نصیحت نکرد. اول اینکه دست از این همه شل و تنبل بودن بردارم (که قضاوت در رابطه با شل و تنبل بودن من باشد با کسانی که من را می شناسند) و دوم این که دوست خوب انتخاب کنم. روزی چند بار در رابطه با موضوع اول با من مشکل پیدا می کرد و میانگین هفته ای یکبار هم در مورد دوست پیدا کردن با من حرف می زد. آنقدر از تاثیر دوست خوب و بد برای من گفت و مثال زد و نشانه های دوست خوب و بد را گفت که حقیقتا این موضوع را به دغدغه اول من تبدیل کرد. 


به خاطر همین نصیحت ها همیشه سعی میکردم با افرادی دوست شوم که از لحاظ اخلاقی سالم باشند٬ در زندگی هدفمند باشند٬ موفق باشند٬ وجهه خوبی داشته باشند٬ مودب و خوش خلق باشند و در کل آدم هایی باشند که همراهی با آنها باعث رشد و پیشرفت من شود و اتفاقا خیلی برایم مهم بود که شایستگی برجسته ای داشته باشند٬‌ مثلا خیلی اهل درس باشند٬ یا مهارت ویژه ای مثل موسیقی و تسط به زبان خارجی و … داشته باشند و بتوانند کارهای جدی و مهمی انجام دهند. آدم های که آداب معاشرت را به خوبی رعایت کنند و البته علاوه بر اینها انسان هایی اخلاقی باشند که بشود در مواقع سختی روی آنها حساب کرد. به همین دلیل تا چند سال پیش همه دوستان من یک شکل و شبیه هم بودند.


تا این که رفته رفته تجربه های زیسته من تعریف دوست خوب را دچار سوالات جدی کرد. مثلا گاهی اوقات از خودم می پرسیدم اگر ۶۰۰۰ سال پیش در یک قبیله شکارچی به دنیا آمده بودی باز هم ارزشهایت برای دوست یابی همین ها بود؟؟؟ طبیعتا در آن جامعه اینهایی که تو به عنوان معیار شایستگی و هدفمند بودن قرار می دهی هیچ ارزشی نداشت. پس آیا آنجا انسان خوبی وجود نداشت؟ یا می پرسیدم: با توجه به محدود بودن منابع و هزاران محدودیت دیگر آیا برای همه آدم ها ممکن است به این چیزهایی که برای تو مهم است دست پیدا کنند؟؟ آیا همه میتوانند آدم های موفقی شوند؟ طبیعتا نه. پس این که آدم ها خیلی عالم باشند یا در انجام دادن وظایف مختلف بسیار شایسته باشند نمی تواند معیار خوب بودن آنها باشد٬ این دور از عدالت خداست. اینطور بود که فهمیدم بسیاری از دوست داشتنی های من اعتباریاتی هستند که کاملا ساخته اجتماع اند. برای منی که باور دینی دارم داستان اینطور پیش رفت که به خودم گفتم فرض کن در آن محشر وعده داده شده هستی و همه این اعتباریات رنگ باخته است. آنجا کدام دسته از آدم ها برایت جذاب اند؟؟ وقتی که دیگر موفقیت اجتماعی٬ محبوبیت٬ شایستگی های کاری و تحصیلی ارزشی ندارد چه چیزی مهم می شود؟


اصلا معنی پیشرفت در زندگی هم برایم تغییر کرد. به خودم گفتم وقتی همه این پیشرفت ها اعتباری هستند خود من به عنوان خودم و صرفا برای خودم چطور پیشرفت خواهم کرد؟؟ با این سوالات معیار من برای پیشرفت٬ پیدا کردن درک عمیق تر از زندگی شد.همه اینها باعث شد تا معیار دوستیابی من در یک عبارت کلی خلاصه شود: اهل دل بودن.


اهل دل بودن یعنی این که بدون توجه به موقعیت اجتماعی٬ خانوادگی٬ مالی٬ مذهبی٬ فرهنگی و … این آدمی که در مقابل من قرار دارد تا چه حد درک عمیقی نسبت به زندگی دارد و در مقابل زندگی و پدیده هایی که در آن تجربه می کند روح تاثیر پذیری دارد؟؟؟ آیا از دیدن خنده  یک کودک ذوق زده می شود؟ وقتی برای رسیدن به سرکار عجله دارد حاضر است برای کمک به راننده ای که در کنار خیابان مانده توقف کند؟ از پیچیدن باد در موهایش لذت می برد؟ می تواند عاشق شود یا غرق در خودخواهی خود است؟ غم و شادی دیگران برای او مهم است؟ زندگی را عمیق درک می کند؟ انسان ها را همانطور که هستند می تواند دوست داشته باشد؟ حاضر است ضعف دیگران را ببخشد و نادیده بگیرد؟ پیچیدگی های انسان ها را می فهمد؟

از وقتی که اینطور نگاه میکنم (نگاهی فراغ از همه اعتباریات٬ مانند صحرای محشر) آدم هایی برای من جذاب شده اند و دوست دارم وقت بیشتری با آنها بگذرانم  که تا پیش از این حاضر نبودم لحظه ای آنها را تحمل کنم. اتفاقا بسیاری از دوستان گذشته نیز برایم آزار دهنده شده اند٬ طوری که واقعا تمایل چندانی به دیدن آنها ندارم.


داستان  حاشیه ای: در برگزاری یک جشنواره همکاری میکردم. یکی از دوستانم را برای کمک آوردم. وقتی جشنواره تمام شد دیدم گوشه ای نشسته است و دارد گریه می کند. اشک هایش پشت آن سبیل های کلفت و مردانه اش جمع شده بود. گفتم چی شده رفیق؟ گفت: اون آقا رو میبینی؟ چند تا عروسک  داشت که برای هدیه دادن به بچه ها بود. یه بچه که روی ویلچر نشسته بود یکی ازش خواست. به بچه گفت نه این ها برای کسیه و بهش نداد. بچه بغض کرد. من میدونم که دروغ می گفت. و این باعث شده بود رفیق من مثل پسر بچه ای که همسایه توپش را پاره کرده گریه کند. این یعنی رفیق اهل دل.

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۰
سراج الدین

مرحوم مهرداد بهار اسطوره شناس به نام فرهنگ ایران در متنی که در کتاب از اسطوره تا تاریخ آمده است به نکته ای اشاره می کند که بسیار جالب است. وی با اشاره به بسیاری از داستانهای ملی ما می گوید در داستان های ایرانی و مخصوصا سوگ نامه ها، شخصیت ها یا دیو سیرت اند و یا فرشته صفت و دیو در نهایت فرشته را با نهایت قساوت می کشد اما در همین شاهنامه چند داستان داریم که در آن افراد نه سیاه سیاه اند و نه سفید سفید بلکه تلفیقی از خوبی و بدی هستند مانند داستان سیاوش و افراسیاب، رفتن سیاوش به توران زمین و عشق او و افراسیاب به یکدیگر و تبدیل شدن این عشق به نفرت با دروغ های گرسیوز، داستان سیاوش و سودابه و با کمی اغماض رستم و سهراب.


 استاد بهار  با دلایلی که می آورند این ادعا را مطرح می کنند که این داستان ها هر چند ریشه ایرانی دارند اما متاثر از فرهنگ یونانیان شرق ایران هستند چرا که در ذهن و ادبیات ایرانی انسان خاکستری نایاب است ( توضیح آنکه عده ای از یونانیان از زمان اسکندر در شمال شرق ایران آن روزساکن شدند).در نگاه ایرانی افراد یا دیو اند و یا پری و ایرانی در روابط روزمره نیز به دنبال دیو و پری می گردد و به خاطر همین قالب ذهنی نمی تواند درک کند که یک انسان که پدر خوبی است می تواند یک شهردار فاسد باشد و فلان آدم که در مقابل شهوت ثروت بسیار قوی است چه آسان تسلیم وسوسه های قدرت می شود. 


برای یک ایرانی سخت است که که قبول کند سیاستمداران اشتباه هم میکنند ومی شود آنها را بخشید، با اولین اشتباه آنها را به دشمن خدا کاهش می دهد و با چند کار خوب ساده و نه حتی عظیم او را به مقام اولیاء الله می رساند. نتیجه اش هم می شود ذوق کردن ها و پرستیدن های رویایی و یا نفرت های بی معنی که گاه فاصله این دو در مورد یک نفر بسیار اندک می شود . برای ما ایرانی ها همه افراد و مخصوصا سیاسیون یا ضحاک اند و یا فریدون و حال آنکه در واقعیت نه ضحاکی وجود دارد و نه فریدونی .این خطای معرفتی در همه تاریخ برای ما مشکل ساز بوده است 


منتظر نظرات شما هستم


۳ نظر ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۶:۴۸
سراج الدین

اپیزود اول

سه سال پیش عوارض مسمویت شیمیایی در صمیمی ترین دوست پدرم دیده شد. رفته رفته در اثر عوارض شیمیایی این مرد عزیز به سرطان مبتلا و پس از تحمل درد بسیار هفته گذشته شهید شد. روز ختم سخنران عزیزی که اتفاقا همسایه شهید بود و از اساتید شناخته شده بالای منبر گفت: “شهید در طول تمامی سالهای پس از جنگ با صبر جمیل درد جانبازی را تحمل کرد. همه ما می دانیم که سرفه های جانبازان شیمیایی بسیار آزار دهنده است”. اما نکته جالب این بود که دوست پدر من اصلا مشکل تنفسی نداشت و فقط سه سال از سرطان ناشی از شیمیایی رنج کشید. 


اپیزود دوم

در مراسم روز هفتم همین شهید کنار دوست صمیمی ام مالک نشسته بودم و خیلی با احساس از خوبی های شهید می گفتم. می گفتم با این که مرد بسیاری مومن و مذهبی ای بود و اتفاقا پاسدار بسیار وفادار و پاکبازی بود اصلا اهل ریا نبود و همیشه خودش بود. یک انسجام شیرینی بین احساسات٬ افکار و رفتارش بود. مثلا وقتی درد می کشید می گفت من درد دارم و درد اذیتم می کند. یک ماه قبل شهادت رفتم بیمارستان عیادتش. کاملا معلوم بود روزهای آخر است. به من گفت دعا کن خوب بشوم نمی گفت برای من آرزوی شهادت کنید. و همینطور ادامه دادم و مصادیق مختلفی از این که چه قدر آدم صادق و اصیلی بود را تعریف می کردم. 

من حسابی گرم شده بودم که سخنران گفت: بنده به واسطه همسایگی چند باری به ملاقات شهید بزرگوار رفتم. از مهمترین ویژگی های ایشان این بود که هرگز از درد گله نکرد و در رضایت کامل به سر می برد.

مالک تپی زد زیر خنده و دستش را زد روی پاش. مردی که کنار دستم بود فکر کرد بعضش ترکیده و دارد گریه می کند و به مالک دستمال کاغذی تعارف کرد. من هاج و واج مانده بودم چطور صحبت هایم را ادامه بدهم. به مالک گفتم: به خدا من دروغ نمی گم. بابام اونجاست بورو از خودش بپرس.


اپیزود سوم

این اپیزود ربطی به آن دوتای قبلی ندارد اما راوی اش همین مالک است. مالک که تمام خانواده که چه عرض کنم تمام طایفه اش از ۸ سال جنگ ۹ سالش را در جنگ بوده اند تعریف می کند که یکبار رفته بودیم مناطق جنگی. عمویم لحظاتی از عملیات کربلای ۵ را روایت می کرد. پدرم کنارش نشسته بود و وقتی خاطرات عمویم تمام شد گفت برادر جسارت نباشد ولی اینطور که شما میگویی نبود و فلان طور بود. صحبت پدر که تمام شد دایی شروع کرد به نقل داستان همان شب (البته کاملا مخالف روایت پدر و عمو) و غیر مستقیم این را رساند که هر دو اشتباه می کنید. پسر عمویم که اتفاقا از علاقه مندان دفاع مقدس است و در این موضوع خیلی هم مطالعه می کند گفت ولی من در فلان کتاب داستان آن شب را طور دیگری خوانده ام و خلاصه اینکه هر ۴ راوی  ۴ روایت مختلف از یک شب را نقل کردند.


بعد از این چند تجربه مستقیم و غیر مستقیمی که تعریفی کردم و تجربه های دیگری که تعریف نکردم نگاهم به روایت های تاریخی و به ویژه تاریخ شفاهی کاملا زیر و رو شده است.


البته این را هم بگویم که حالا شما اینطور فکر نکنید هرکس روایتش از واقعیت فاصله داشت قصد دروغ گفتن دارد. ذهن ما ویژگی های جالبی دارد. ویژگی هایی مثل سازندگی حافظه٫ که باعث می شود خاطرات را تغییر دهیم. مثلا در همان اپیزود اول فرد یادش بوده که شهید شیمیایی داشته است. طرحواره شیمیایی بر خاطره اش تاثیر گذاشته و حقیقت را تغییر داده است. دلیل این تغییر دادن خاطرات و روایت و به عبارت دقیق تر تاریخ بیشتر از هرچیز شناختی-عاطفی است و به نظر من شاید سوء نیت کمترین سهم را دارد.



پ.ن: این موضوعی که من اینجا در قالب شوخی و خنده گفتم بحث های عمیقی در فلسفه تاریخ و روش شناسی تاریخ دارد که اگر علاقه دارید حتما پیگیری کنید.

۷ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۲:۲۲
سراج الدین