الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

۸۸ مطلب توسط «سراج الدین» ثبت شده است

متوکل بن هارون که در مقدمه صحیفه سجادیه به عنوان راوی اصلی صحیفه معرفی شده است می گوید: روزی یحیی بن زید بن علی (ع) {نوه امام سجاد (ع)} را بعد از شهادت پدرش دیدار نمودم. یحی بن زید از من پرسید آیا تو پسر عمویم جعفر بن محمد { امام صادق(ع)} را ملاقات کرده ای؟ گفتم: آری. گفت: آیا از او شنیدی که عاقبت کار من چه میشود؟ 

گفتم: امام گفت تو نیز مانند پدرت به دلیل قیام علیه بنی امیه کشته می‌شوی. پس چهره‌اش دگرگون شد. به او گفتم: فدایت شوم، من مردم را دیدم ک به پسر عمویت امام جعفر(ع) مایل‌ترند تا به تو و پدرت. گفت: همانا که عمویم امام باقر و پسرش جعفر مردم را به زندگی دعوت کرده‌اند و ما ایشان را به مرگ خوانده‌ایم!.


یحیی بن زید بن علی (ع) نکته ای را به متوکل گفته است که هر کس سودای رهبری مردم را دارد باید به آن توجه کند. چه درست باشد یا غلط و چه گناه باشد یا ثواب، مردم از هر فرد، مکتب و مرامی که آنها را دائما به درگیری و مبارزه بی انتها بخواند دور می شوند. تاریخ به ما نشان می دهد که مردم طالب زندگی هستند و از تنش های مستمر و طولانی مدت اجتناب می کنند. از جنگ های طولانی ایران و روم در عصر ساسانی که به فرسودگی مردم انجامید و نهایتا باعث شد پرونده ایران به دست اعراب بسته شود تا همین جنگ هشت ساله، نمونه های مشابه فراوانی دیده ایم. حالا که تحریم های نفتی ایران به شکل بی سابقه ای سخت شده است طبیعتا حاکمان ما مخیر به اتخاذ هر تصمیمی هستند اما خوب است به این توصیه یحیی بن زید بن علی (ع) هم توجه کنند و از فاصله گرفتن مردم از گفتمان انقلابی تعجب نکنند.

۳ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۱۵
سراج الدین

محمود احمدی نژاد در مصاحبه ای که اخیرا انجام داده است خود را از همه مشکلات و نقاط سیاه عملکرد خود مبرا کرده و باکنار گذاشتن محافظه کاری های گذشته صراحتا انگشت اتهام را به سمت رهبری بلند کرده و از دخالت های او در اداره کشور گلایه کرده است.

امروز که شرایط اقتصادی ایران بسیار سخت شده است و مردم شدیدا تحت فشار هستند دولت حسن روحانی و طرفداران آن مرتبا ادعا می کنند که دولت تحت فشار است و ساختار های موازی ( که به آنها دولت با تفنگ، دولت سایه، دولت پادگانی و غیر نیز گفته می شود) مانع فعالیت دولت می شوند و اتفاقا بخش اعظم اقتصاد نیز دست آنان است.

از سوی دیگر مخالفین حسن روحانی مدعی بی کفایتی و کم کاری او هستند و معتقدند دولت او صلاحیت اداره کشور را ندارد و البته برای این ادعا نیز دلایل متعددی دارند. وقتی با بی طرفی دلایل هردو گروه را بررسی می کنیم متوجه می شویم که دلایل هر دو گروه نسبتا معقول و موجه است.

وجود ساختار های موازی باعث به وجود آمدن افرادی شده است که اگرچه قدرت دارند اما مسئولیت نمی پذیرند و می توانند با متهم کردن سمت دیگر قدرت همیشه در موضع اپوزوسیون باشند. این موضوع استثنا ندارد و فرقی بین حسن روحانی، محمود احمدی نژاد، قبلی ها و دیگری ها نیست.

ساختار قدرت باید با واقعیت روابط قدرت منطبق باشد تا امکان بازخواست کسانی که قدرت را در اختیار دارند فراهم باشد.
برای مثال اگر حسن روحانی مسئولیت سیاست خارجی کشور را بر عهده دارد باید بتواند به انتخاب خودش وزیر خارجه تعیین کند و هر آنچه در خارج از ایران رخ می‌دهد به عهده این وزیر باشد تا ملت بتواند از دولت جواب بخواهد، نه اینکه وزیر خارجه حتما باید از میان گزینه های رهبری انتخاب شود و مسائل تمامی کشورهای منطقه تحت مدیریت سپاه قدس باشد و هرچند وقت یکبار عده ای در اروپا عملیات کنند و دست آخر وزیر خارجه پاسخگو باشد. همین مسئله در مورد تمامی جنبه های حکمرانی در جمهوری اسلامی صادق است.

اقدام ظریف بسیار درست بود زیرا گامی است در مسیر واقعی کردن ساختار قدرت. نه تنها ظریف که تمام اعضای دولت روحانی باید استعفا کنند تا ساختار های واقعی قدرت، به صورت کامل اختیار امور را در دست گیرند و در نهایت بشود از آنها خواست که مسئولیت امور را بپذیرند. باید بین مسئولیت و قدرت ارتباط کامل برقرار شود تا شاهد این نباشیم که از اول انقلاب تا به امروز هیچ کس مسئولیت هیچ چیزی را به عهده نگیرد و همیشه مدعی شود که اگر به توصیه های من توجه می شد این مشکلات پیش نمی آمد.


۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۳۹
سراج الدین

صبح زود رفتم داخل پارکینگ و سوار ماشین شدم. دکمه ریموت درب پارکینگ را زدم اما کار نکرد. موتورش خراب شده بود و نمی شد ماشین را بیرون برد. سریع درخواست اسنپ کردم، چند دقیقه بعد سوار یک پراید قدیمی نقره ای بودم که راننده اش مردی جوان با چهره مذهبی بود و کمی هم لهجه داشت. مشغول صحبت با راننده بودم که یادم آمد طبق معمول پول نقد ندارم. وقتی رسیدیم به راننده گفتم: "آقا شرمنده اگر ممکنه یه شماره کارت بدید تا من برم داخل شرکت و براتون اینترنتی واریز کنم".


راننده با خوشرویی قبول کرد و کارت اعتباری اش را نشان داد. کارت برای بانک تجارت بود و عکس حرم حضرت معصومه روی آن طراحی شده بود. این نوع کارت در قم تقریبا شناخته شده است. بانک تجارت این کارت را برای دریافت شهریه به طلاب داده است. متوجه شدم راننده اسنپ طلبه است.


چند سالی می شود که دیگر امکان اکتفا به شهریه های ناچیز حوزه برای تامین هزینه های یک زندگی ساده و حتی فقیرانه وجود ندارد. همین امر باعث شده است طلبه ها به مشاغل مختلفی روبیاورند که رانندگی برای شرکت اسنپ یکی از آنها است. در واقع آن تصور قدیمی که غالب طلبه ها فقط درس حوزوی می خوانند و کار نمی کنند مدت هاست تغییر کرده است.


اگرچه در سالهای بعد از انقلاب شاهد این بوده ایم که طلبه ها در ادارات دولتی استخدام می شوند و یا در مراکز پژوهشی- آموزشی حوزوی کار می کنند اما امروز شاهد پدیده جدیدی هستیم و آن کار کردن طلبه ها در مشاغل آزاد (غیر اداری) است. مثلا طلبه هایی را می شناسم که نصب و تعمیر کولر گازی انجام می دهند، عطاری زده اند، در سوپر مارکت کار می کنند، برق کشی می کنند، خشکبار می فروشند و ... .


حوزه همچنان در برابر این تغییر مقاومت می کند و اگر بفهمد فلان طلبه مثلا در اسنپ کار می کند شهریه اش را قطع می کند. البته این کار چندان اشتباه نیست. پرداخت شهریه به طلبه ای که در یک سازمان دولتی کار می کند و در کلاس ها حاضر نمی شود درست نیست. اما هنوز خط عادلانه ای بین مشاغلی که باید باعث قطع شهریه شوند و مشاغلی که چندان به تحصیل طلبه ضربه وارد نمی کنند و نباید منجر به قطع شهریه شوند وجود ندارد.


همین چند روز پیش بود که باز هم درب پارکینگ خراب شد، زنگ زدیم و یک تعمیر کار بسیار حرفه ای آمد و درب را درست کرد. نکته جالب اینکه این تعمیر کار هم طلبه بود.

۲ نظر ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۵۹
سراج الدین

"مسلسل، مسلسل تنها ره حجاب است" ، "یا رو سری یا تو سری"، دومورد از شعار های پرکاربرد در سال های اول انقلاب بود؛ زمانی که قشر مذهبی جامعه قصد اجباری کردن حجاب را داشت. در آن دوران قشر مذهبی که به لحاظ تعداد فربه تر شده بود و هر روز منابع قدرت بیشتری به دست می آورد، مسئله را اینطور می دید که یک سبک زندگی ایده آل وجود دارد که همه باید بر اساس آن زندگی کنند و اگر کسی از آن خارج شد به ورطه گمراهی غلتیده است. در این سبک زندگی همه چیز از اسم کودکان و مدل لباس و اصلاح سر و صورت گرفته تا شیوه عبادت، نگاه به دین و حتی تصور از خدا با جزئیات تعریف شده بود. مومنین نیز وظیفه داشتند که عموم مردم را به همین مسیر وارد کنند، حتی اگر شده با اعمال خشونت.


 امروز پس از 40 سال اگرچه هنوز آن نگاه وجود دارد و از قدرت زیادی برخوردار است اما بدنه اجتماعی آن روز به روز لاغرتر می شود و در مقابل، دیگر سبک های زندگی که با الگوی رسمی سازگاری ندارند پرطرفدارتر شده اند. همین موضوع باعث شکاف و چندپارگی در جامعه ما شده است و آنچه این چندپارگی را خطرناک می کند نه اختلاف در سبک های زندگی که اتفاقا شباهت معتقدین به هر سبک در مقابله با معتقدین به دیگر سبک هاست.


یعنی اگر چه هر کدام از این سبک ها تفاوت های چشم گیری دارند، اما در عموم آنها معتقدین به هر یک از سبک های زندگی ایمان دارند که روش آنها بهترین است و وظیفه دارند مابقی مردم را به همین مسیر وارد کنند. البته چون فعلا دستشان از داغ و درفش کوتاه است با تمسخر و تحقیر و هیولا ساختن از دیگری به سرکوب آنهایی می پردازند که به راه نمی آیند.


در چنین شرایطی آمدن و رفتن حکومت ها تاثیری بر حال ما نخواهد داشت. ما مردم ایران تا متوجه نشویم که بهترین راهی وجود ندارد و حقیقت بسیاری از امور در لایه های شک و تردید پنهان است و بدون پذیرش یکدیگر و گفتگو انتخاب دیگری نداریم، زندگی مان بهتر نخواهد شد. مدارا رمز هر نوع توسعه و بهروزی است.


اگر  در این چهل سالی که از انقلاب اسلامی می گذرد ما ایرانیان همین را فهمیده باشیم (که به نظر من پیشرفتی کُند و پرهزینه اما مطلوب داشته ایم)، می توانیم ادعا کنیم که فارغ از همه تلخی های امروز آینده کشور روشن است.

۳ نظر ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۴۲
سراج الدین


از دوران کودکی به ما آموخته اند که باید به دیگران خوبی کرد و حتی اگر فردی که به آن خوبی می کنیم قدر شناسی مورد نظر ما را انجام نداد مهم نیست چرا که "تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز".

اما اگر به تجربه های زندگی روزمره خود و اطرافیانمان دقت کنیم متوجه می شویم که نه تنها احتمال زیادی وجود دارد که از ما قدردانی نشود، که اتفاقا خبری از "باز" هم نیست و چه بسیار انسان های نیکوکاری که به دلیل خیرخواهی خود دچار مشکلات جدی شده اند.

برای مثال اگر شما در شرایط نابسامان اقتصادی مبلغی از دارایی خود را قرض بدهید احتمال اینکه پول شما پس داده نشود و یا آنقدر دیر و قسطی بازگردانده شود که نهایتا متضرر شوید بسیار زیاد است.

البته ممکن است پس از ضرر های متعدد و از دست دادن فرصت های استفاده از آن پول، نهایتا فرصتی به دست آورید که بتوانید آن را به همان رحمت پروردگار تعبیر کنید، اما معمولا آنقدر فاصله این اتفاقات زیاد است که منطقا نمی توان انجام عمل خیر را علت به دست آمدن آن فرصت دانست.

 
 اگرچه ممکن است قلب انسان حکم کند که اینها به هم مرتبط هستند، اما اگر به همین قلب بگوییم برای همه انسان ها وحتی آنهایی که کار خیری انجام نمی دهند نیز چنین فرصت هایی پیش می آید و تو بر اساس کدام ادله و شواهدی می گویی که این فرصت به دلیل آن عمل خیر است، قطعا پاسخ قانع کننده ای نخواهد داشت. هر چه قدر ارتباط دادن فرصت های مثبت به اعمال خیر سخت و مبهم است، مشاهده رابطه عمل خیر و دشواری های حاصل از آن واضح و آشکار.

 

پس اگر احتمال قدردانی بسیار کم و امکان متضرر شدن عموما بیشتر از منتفع شدن است، چرا باید عمل خیر را انجام داد؟ واقعیت این است که ارزش عمل خیر در لذتی است که در همان لحظه حاصل می شود. این لذت که به دلیل مشاهده خوشحالی و رفع غم در طرف مقابل و همچنین رضایت از انجام وظیفه اخلاقی حاصل می شود یگانه پاداش قطعی و اصیل انجام عمل خیر است.

امید به هرچیزی خارج از این، وعده بعید و بسیار غیر محتملی است که انسان خیر را دچار غم و رنج می کند و ارزش کار خیر را کاهش می دهد.

اگرچه در ادبیات دینی ما تاکید شده است که به کار خیر قطعا چند برابر پاداش داده می شود اما این بدان معنا نیست که اگر به کسی پول قرض بدهیم مالمان زیاد می شود یا از بلایای این عالم در امان خواهیم بود. این پاداش چند برابر لزوما براساس معیارهای ما داده نمی شود. شاید پاداش چند برابر ما همین رشد اخلاقی و شادی و آرامش حاصل از آن باشد.


۳ نظر ۲۵ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۰
سراج الدین

اگر بتوانیم به 50 سال بعد سفر کنیم و بخواهیم برای مردم آن سال ها کلمه انسداد را معنی کنیم قطعا بهترین مصداقی که می توانیم برای توضیح بهتر این مفهوم از آن استفاده کنیم وضعیت این روزهای ایران است.


ایران امروز در تمامی زمینه ها به ویژه حوزه سیاست دچار انسداد شده است. اگر امروز شما به سراغ یک ایرانی بروید (فارغ از هر گرایش سیاسی و عقیدتی) و از او بخواهید برای سال آینده ایران برنامه و هدفی تعیین کند قطعا جز حرف های تکراری (که بارها آزموده شده و شکست خورده اند) یا سکوت جوابی برای شما نخواهد داشت. امروز از اصولگرا و اصلاح طلب گرفته تا ملی – مذهبی  و تحول خواه و سلطنت طلب و حتی نیروهای معارض افراطی مانند مجاهدین و تجزیه طلب ها هیچ برنامه معقول و جذابی برای فردا ندارند. به عبارت دقیق تر وقتی پس از آنکه نخبگان هر کدام از این گروه ها بلندپروازی های خود را توضیح دادند، از آنها بپرسیم که خوب همه حرف های شما درست؛ لطفا بفرمایید ما فردا که از خواب بیدار شدیم باید چه کار کنیم و برنامه عملی شما چیست؟ متوجه می شویم که حرفی برای گفتن ندارند. البته در این میان براندازان طرفدار حمله نظامی خارجی کمی اوضاعشان بهتر است چرا که حداقل می گویند اول باید ترامپ حمله کند؛ اما همان ها هم برای فردای حمله برنامه و ایده ای ندارند جز مشتی شعار های کلی و مبهم.


این شرایط که می­توان آن را به تمامی حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و به ویژه محیط زیست تعمیم داد باعث نوعی سرخوردگی و باری به هر جهت بودن در بین تمام مردم شده است. امروز از نخبگان تا عوام جامعه همه خود را به دست تقدیر سپرده اند و منتظر نشسته اند تا ببینند چه می شود. در این بین البته بعضی توصیه می کنند که امیدوارانه خود را دست به تقدیر بسپارید اما برنامه ای جز توصیه به امیدواری ندارند.


این که دلیل این انسداد چیست نیازمند بحث مفصلی است اما قطعا این انسداد و احساس نا امیدی که در پی خود دارد باعث می شود ایران سالها از گردونه توسعه و پیشرفت عقب بماند و تغییر این احساس از حل کردن مسائل پیچیده ایران امروز دشوارتر خواهد بود.

۱ نظر ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۶:۰۹
سراج الدین

خاطرم هست که تا همین چند سال پیش کارکردن زن در جامعه ما بسیار ناپسند بود و اگر زنی سعی می کرد در کنار کار کردن تحصیلات خود را در مقاطع عالی تحصیلی ادامه دهد آرام آرام متوجه می شد که نه تنها تعداد مردانی که علاقه دارند با او صمیمی باشند روز به روز کمتر می شود که حتی زنان هم تمایل چندانی به ارتباط با او ندارند. چنین زنی یک هنجار شکن کامل بود و اگر نگوییم طرد می شد اما قطعا باید هزینه هایی می داد. زن شایسته و مورد تحسین جامعه زنی بود خانه دار که اگرچه سواد داشت اما اصراری بر تحصیلات عالیه نمی کرد و به جای کار کردن مشتاقانه  خود را وقف خانواده می کرد.

 

رفته رفته این شرایط تغییر کرد و تعریف جامعه از زن شایسته زیر و رو شد. زن شایسته تبدیل شد به زنی که از لحاظ مالی مستقل است، حتما سرکار می رود، تمایل چندانی به ازدواج ندارد، اگر هم ازدواج کند در سنین پایین ازدواج نمی کند و به این زودی ها بچه دار نمی شود، حداقل دوره کارشناسی را در دانشگاه طی کرده است و احتمالا در سازمان های مردم نهاد فعالیت داوطلبانه دارد. در مقابل اگر زنی خانه داری کند، زود ازدواج کند و بچه دار شود، شغلی نداشته باشد، به دانشگاه نرفته و فعالیت اجتماعی هم نداشته باشد انگشت ها به سمت او دراز می شود و به او می گویند مفتخور، وابسته به شوهر، سنتی، عقب مانده و بی خاصیت. حتی داشتن یکی از این ویژگی ها برای سرزنش شدن کافی است.

 

در واقع در دوران جدید تلاش برای آزاد کردن اراده زنان و وارد کردنشان به حوزه هایی که قبلا به روی آنها بسته بود و استعدادشان سرکوب می شد، منتهی شده است به تخطئه و ممنوع کردن حوزه هایی که قبلا عرصه زنان بوده است. به عبارت ساده اگرچه ماهیت تغییر کرده اما روش همان است. همچنان جامعه به زن دیکته می کند که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است، برای شایسته بود باید چه کاری انجام دهد و چه کاری انجام ندهد که اگر انجام داد باید منتظر شلاق گزنده  قضاوت های  دیگران باشد.

 

نکته جالب اینجاست که زنان در کنترل خودشان از مردها سخت گیرتر و در تخریب زنی که خارج از معیارهای مرسوم جامعه باشد از مردان پیگیرتر هستند.

 

حقیقت این است که اگر ما می خواهیم یک زندگی اصیل و پیشرو داشته باشیم باید بر آزاد کردن اراده در جهت رشد فردیت افراد تمرکز کنیم. شاید زنی تصمیم بگیرد که دانشگاه نرود و به کار مشغول شود، یا دانشگاه برود اما خانه داری کند و فعالیت اجتماعی هم داشته باشد. یا خانه داری کند و درآمدی اندک از فروش صنایع دستی داشته باشد و یا اصلا زنی با شوهرش توافق کند که سرکار برود و مرد خانه داری کند و یا هزار شکل دیگر زندگی را پیش گیرد.

 

هیچ کدام اینها نه ذاتا خوب است و نه بد. رشد فردیت در گرو آزادی اراده است و تا زمانی که نفهمیم باید به سبک های مختلف زندگی احترام بگذاریم و مردم آزادند آنطور که احساس خوشی می کنند زندگی کنند و هیچ الگوی از پیش تعیین شده ای وجود ندارد ما همچنان همان آدم های واپسگرا هستیم و فرقی نمی کند چه صورتکی بزنیم.


۴ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۴
سراج الدین

علی رغم آنکه بعد از حوادث سال 57 قم از حاشیه به مرکز توجه آمد و روزی نیست که خبری از آن در رسانه ها منتشر نشود اما این شهر همچنان شهری ناشناخته باقی مانده است. برای بسیاری از مردم ایران قم شهری است کوچک و کویری که مردم آن به شدت مذهبی  و محافظه کار هستند و اکثریت جمعیت آن را روحانیون تشکیل می دهند. این درک خام و ساده سازی شده چیزی است که برای من به عنوان یک قمی آزاردهنده است و به همین دلیل تصمیم گرفته ام در سری نوشته های "قمی که نمی شناسید" برای شما از جنبه های کمتر دیده شده قم بنویسم. طبیعی است که این نوشته ها نتیجه تجربه های شخصی نویسنده است و اعتبار آنها نیز در همین اندازه است.

شهر قم شهری مذهبی است و این حقیقتی مسلم است اما نه آنطور که بقیه مردم تصور می کنند. در همین قم آدمهای بسیاری هستند که هیچ نوع علقه مذهبی ندارند و همینطور هستند که نوع دینداریشان با دینداری محافظه کار بسیار متفاوت است. با این حال فارغ از نوع اعتقادات دینی، مهمترین تفاوت مردم قم با سایر مردم کشور همین حجم بالای اطلاعات دینی آنهاست. آشنایی جوانان قمی با مذهب محدود به روحانی جوان مسجد یا چند کانال تلگرامی یا صفحه اینستاگرامی نیست. به دلیل حضور پرتعداد روحانیون در این شهر عموم مردم از کودکی با منابع اصلی ادبیات دینی و جریانهای فکری مختلف درگیر می شوند. همین شناخت دست اول باعث می شود هنگام بررسی یک ادعای دینی حقیقتا دست پری داشته باشند.

اما دینداران قمی نیز با سایر مردم تفاوت های مهمی دارند.اگر دینداران سنتی و آنها که قرائت رسمی را پذیرفته اند کنار بگذاریم نکته مهمی که در دینداری مردم قم دیده می شود سطح بالای سوالات و نقد های آنهاست. به طوری که نقدهای دینی مردم دیگر شهرها برای جوانان قمی تقریبا خنده دار و پیش پا افتاده است. هنگامی که بسیاری از مردم برای نقد و گاه محکوم کردن نگاه دینی سراغ تعداد زنان یا جنگهای پیامبرمی روند جوان قمی می پرسد آیا دین دارای ذاتی مستقل از دینداران است؟ اگر چنین ذاتی وجود داشته باشد آیا ما می توانیم نسبت به آن شناخت پیدا کنیم؟ و ... . در واقع زمانی که مردم به شاخ و برگ ها می پردازند جوان قمی به سراغ ریشه ها می رود و به این راحتی ها نمی شود جواب قانع کننده ای به او داد.

اما مهمترین تفاوتی که من بین دینداری برخی از مردم قم با دیگر شهرها دیده ام جدیت آنها در تفکر است. فراوان دیده ام انسان هایی که روز و شب آموزه های دینی را زیر سوال می برند اما وقتی در زندگی با مشکلی روبرو می شوند به نزدیک ترین امام زاده می روند و دست دعا بلند می کنند. قمی ها اینطور نیستند. اگر برای یک قمی شفاعت زیر سوال برود حتی اگر در دهان شیر باشد به کسی متوسل نمی شود. اگر به عادلانه بودن جهان شک کند دیگر انتظار عدالت نخواهد داشت.

به همین دلیل جریان روشنفکری دینی و نگاه انتقادی به ادبیات و آموزه های دینی اگرچه در این شهر بدنه کوچکی دارد اما این بدنه بسیار نیرومند و رو به رشداست و در سالهای آینده از آن بیشتر خواهید شنید. آنچه به عنوان گسترش سکولاریزم در حوزه های علمیه نسبت به آن هشدار داده می شود یکی از جنبه های این جریان است که خود را عیان کرده.

پ.ن: تذکر این مسئله ضروری است که سکولاریسم بیشتر در نوع سنتی دینداری ریشه دارد تا روشنفکری دینی اما روشنفکری دینی تاثیر مهمی در آن داشته است.

 

۲ نظر ۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۰:۴۰
سراج الدین

وارد اتاق شد، عصبی و خسته. بعد از سلام و علیک خود را روی صندلی انداخت و درون آن غرق شد. قبل از این که در مورد فروش ماشین صحبت کنیم گفتم آقای احمدی چرا اینقدر عصبی هستی؟

روی صندلی صاف شد و گفت" « مگه میشه عصبی نبود،  با این گرونی و قیمت های فضایی آدم چی کار کنه، پول کف دستت آب میشه و هیچ چی نمیشه باهاش خرید.»

کمی مکث کرد و ادامه داد: « آقا ول کن این حرفا رو، هرچی فکر کنیم فایده نداره، بالاخره یه چیزی می شه دیگه، یه چند روزی میگذره و بعدش میمیریم تموم میشه. مگه پدر من این همه تلاش کرد و شب و روز زحمت کشید چی شد. ما که دیگه بهتر از اون نمیشیم. ولش کن آقا یه جوری این شکم رو سیر میکنیم دیگه. بهتره حداقل اعصابمون رو آروم نگه داریم... .»

تصوف در اسلام ریشه عمیقی دارد و اولین نشانه های آن به دوران پیامبر اسلام مربوط می شود. اما بحران های اجتماعی نقش پر رنگی در تقویت و گسترش آن داشته اند. در تاریخ ما یکی از مهمترین این محرک ها موج کوچ تهاجمی اقوام ترک و در ادامه حمله ویرانگر مغول ها به سرزمین های ایرانی بوده است. حتی مولانا به عنوان یکی از شاخص ترین چهره های این جریان از همین تهاجم ها از بلخ به قونیه در ترکیه امروز مهاجرت کرد.

در آن زمان انسان ایرانی ابتدا در مقابل این موج های ویرانگر مقاومت کرد اما وقتی ناتوان و مستاصل شد شیوه مقاومت و تطبیق جدیدی را پیش گرفت که همان تصوف بود. آن جنبه از تصوف که برای انسان ایرانی کارایی داشت زندگی در لحظه، فکر نکردن به گذشته و آینده، تاکید بر پست و بی ارزش بودن دنیا و همچنین سپردن امور به تقدیر بود.

این روزها مردم ایران دوباره با چنین شرایطی روبرو شده اند. بحران اقتصادی مانند طوفانی سهمگین آنها را در برگرفته و مردم از ایجاد هرگونه تغییری مستاصل شده اند و دوباره برای تطبیق با شرایط، روی به همان باورهای صوفیانه آورده اند.

تصوف قطعا یکی از ارزشمند ترین دست آوردهای تمدن ایرانی است و شاید تنها دست آوردی باشد که قابلیت ارائه جهانی دارد اما این نوع گرایش به تصوف ویرانگر و به شدت ضد توسعه است. یکی از پیش فرض های توسعه این است که بشر بر زندگی خود کنترل دارد و می تواند آن را برنامه ریزی کند؛ زندگی ارزشمند است و هر انسانی باید برای بهتر شدن زندگی اش تلاش کند. حرف های آقای احمدی را دوباره بخوانید. آیا همان ویژگی های تصوف را در آن نمی بینید؟ آیا این باور ها کاملا ضد توسعه نیست؟

سایه این گرایش های صوفیانه تا مدت ها بر فرهنگ ما سنگینی خواهد کرد و مانع توسعه جامعه ما خواهد شد و این جنبه ایست که کمتر متوجهش هستیم.

 

۲ نظر ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۱۸
سراج الدین


اپیزود اول:


هنگامی که در سال 1294ناصرالدین شاه از حسام‌السلطنه (حاکم خراسان) می‌خواهد با لشکرکشی هرات، کابل و قندهار را تصرف کند، انگلیسی‌ها اقدام به اعزام لشکری تمام‌عیار به بوشهر می‌کنند. سرهنگ باقرخان تنگستانی و پسرش  به همراه ۴۰۰ تفنگچی از تنگستان حرکت کرده و به بوشهر می‌آیند و در قلعه ریشهر در مقابل نیروهای انگلیسی قرار می‌گیرند و جنگ بسیار خونینی در میگیرد.


در ابتدای جنگ انگلیسی‌ها دچار مشکل شده و حتی چند تن از افسران عالی‌رتبه انگلیسی کشته می‌شوند. اما در اینجا مساله‌ای پیش می‌آید که بعضی آن را خیانت  می‌دانند. ماجرا از این قرار بود که در بحبوحه جنگ باقرخان با انگلیسی‌ها، که از ورود آنها به بوشهر جلوگیری کرده بود، حسنعلی خان دریابیگی که حکمران بوشهر بود به سرهنگ باقرخان پیام می‌فرستد که به سمت خلعت‌پوشان (برجی که در منطقه داخلی بوشهر قرار دارد) بیاید. باقرخان با دریافت این پیام فکر می‌کند که مشکلی پیش آمده و نیروها را حرکت می‌دهد به سمت بوشهر اما احمدخان در همان قلعه ریشهر مقابل انگلیسی‌ها کار را ادامه می‌دهد و نهایتا شهید می‌شود. هنوز باقرخان به همراه نیروهای خودش به خلعت‌پوشان نرسیده بود که مجددا دستور جدیدی دریافت می کند مبنی بر اینکه  مجددا به طرف قلعه ریشهر برگردد. اما وقتی باقرخان به قلعه رسید، دیگر‌کار از کار گذشته بود. انگلیسی‌ها کاملا نیروهای خود را پیدا و نفوذ پیدا کرده بودند و متاسفانه نیروهای ایرانی شکست خوردند. نتیجه این شکست و شکست های بعدی در منطقه جنوب که رد پای خائنین داخلی در آنها پررنگ است، این شد که ایران معاهده پاریس را پذیرفت و افغانستان برای همیشه از ایران جدا شد.


اپیزود دوم:


زمانی که در سال 1294 مقامات انگلیسی تصمیم قطعی دربارهٔ اشغال بوشهر و پیشروی به سوی شیراز را داشتندبرای مقابله با رئیسعلی دلواری (جوان 33 ساله ای که بارها دربرابر انگلیسی ها مقاومت جانانه کرده بود) ابتدا سعی می کنند او را تطمیع کنند و برای اینکار دو نفر از متابعان حیدرخان حیات داودی، از خوانین منطقه بوشهر  را به دلوار  می فرستند. واقعیت این است که در جریان هجوم انگلستان به ایران تعداد خان هایی که با آنها همکاری می کردند کم نبود.  نمایندگان حیدرخان به رئیسعلی می گویند اگر از قیام علیه قوای اشغالگر صرف نظر کند، انگلیسی ها چهل هزار پوند به او خواهند داد. اما رئیسعلی در پاسخ می‌گوید: «چگونه می‌توانم بی‌طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته‌است». اینجا نیز هموطن خائن عامل نیروی خارجی است.


اپیزود سوم:


رئیسعلی دلواری بدون کوچکترین حمایت از دولت مرکزی در برابر انگلیسی ها مقاومت می کند اما دامنه خیانت تنها به خان ها محدود نبود. در آخرین مبارزه‌ای که رئیسعلی با انگلیسی‌ها دارد؛ شب هنگام او در روستای تنگک در 5 کیلومتری بوشهر به همراه چند تفنگچی مستقر می‌شود. نام یکی از این تفنگچی‌ها غلامحسین است. این غلامحسین عامل انگلیسی‌ها بود. غلامحسین در همان روستا، از پشت سر رئیسعلی دلواری را مورد هدف قرار می‌دهد و این حامی وطن را به شهادت می رساند.


اپیزود پایانی:


این روزها که اقتصاد ایران را تا این اندازه آشفته می بینیم و از هر سو اخبار شکه کننده از فساد و غارت اموال کشور را می شنویم دوباره خاطره تلخ حسنعلی خان ها، حیدر خان ها و غلامحسین ها زنده می شود. حقیقت این است که بزرگترین دشمن ایران همین خائنین داخلی هستند که زمینه تسلط بیگانه و تجزیه ایران را فراهم می کنند.




پ. ن: نظر یکی از مخاطبین وبلاگ در مورد این یادداشت

فرشته: یه دوبیتی موقع شهادت احمدخان گفتن (البته اصلش از فایزه) که تو فیلم دلیران تنگستان هم بود میگه:
خیر اومد که تنگستون بهاره
زمین از خون احمد لاله‌زاره
الا ای مادر پیرش کجایی؟
که احمد یک تن و دشمن هزاره

البته اصل شعر اینه:
خبر اومد که دشتستون بهاره
زمین از خون فایز لاله‌زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید
که فایز یک تن و دشمن هزاره

۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۲
سراج الدین