الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

مرحوم مهرداد بهار اسطوره شناس به نام فرهنگ ایران در متنی که در کتاب از اسطوره تا تاریخ آمده است به نکته ای اشاره می کند که بسیار جالب است. وی با اشاره به بسیاری از داستانهای ملی ما می گوید در داستان های ایرانی و مخصوصا سوگ نامه ها، شخصیت ها یا دیو سیرت اند و یا فرشته صفت و دیو در نهایت فرشته را با نهایت قساوت می کشد اما در همین شاهنامه چند داستان داریم که در آن افراد نه سیاه سیاه اند و نه سفید سفید بلکه تلفیقی از خوبی و بدی هستند مانند داستان سیاوش و افراسیاب، رفتن سیاوش به توران زمین و عشق او و افراسیاب به یکدیگر و تبدیل شدن این عشق به نفرت با دروغ های گرسیوز، داستان سیاوش و سودابه و با کمی اغماض رستم و سهراب.


 استاد بهار  با دلایلی که می آورند این ادعا را مطرح می کنند که این داستان ها هر چند ریشه ایرانی دارند اما متاثر از فرهنگ یونانیان شرق ایران هستند چرا که در ذهن و ادبیات ایرانی انسان خاکستری نایاب است ( توضیح آنکه عده ای از یونانیان از زمان اسکندر در شمال شرق ایران آن روزساکن شدند).در نگاه ایرانی افراد یا دیو اند و یا پری و ایرانی در روابط روزمره نیز به دنبال دیو و پری می گردد و به خاطر همین قالب ذهنی نمی تواند درک کند که یک انسان که پدر خوبی است می تواند یک شهردار فاسد باشد و فلان آدم که در مقابل شهوت ثروت بسیار قوی است چه آسان تسلیم وسوسه های قدرت می شود. 


برای یک ایرانی سخت است که که قبول کند سیاستمداران اشتباه هم میکنند ومی شود آنها را بخشید، با اولین اشتباه آنها را به دشمن خدا کاهش می دهد و با چند کار خوب ساده و نه حتی عظیم او را به مقام اولیاء الله می رساند. نتیجه اش هم می شود ذوق کردن ها و پرستیدن های رویایی و یا نفرت های بی معنی که گاه فاصله این دو در مورد یک نفر بسیار اندک می شود . برای ما ایرانی ها همه افراد و مخصوصا سیاسیون یا ضحاک اند و یا فریدون و حال آنکه در واقعیت نه ضحاکی وجود دارد و نه فریدونی .این خطای معرفتی در همه تاریخ برای ما مشکل ساز بوده است 


منتظر نظرات شما هستم


۳ نظر ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۶:۴۸
سراج الدین


همین چند روز قبل بود که بسیاری از رسانه های داخل و خارج دیدار رمضانی عده ای از دانشجویان با رهبر انقلاب را پوشش دادند که در جریان آن صحبت های دکتر کامفیروزی مدیر مسئول یک نشریه دانشجویی و پاسخ رهبری به وی بازتاب فراوانی یافت.

به نظر من در این باره فارق از متن اصلی صحبتهای ایشان لازم است چند نکته در نظر آید.


اول: نفس وجود چنین مطالبات و ارائه بدون واسطه آن به بالاترین مقام حاضر در چنین جلساتی را نمی توان نشان از دموکراتیک بودن فضای داخلی یک کشور و یا حتی آن جلسه خاص دانست؛ در مقابل نیز باید اشاره کرد که وجود این رفتارها لزوما دال بر وجود نظام دیکتاتوری نیست. شاهد مثال های فراوانی در سرتاسر تاریخ روایت شده است از ارائه صریح پرسش ها، آرا و نظرات در پیشگاه قیصر و خسرو و پیامبر و امام که چه بسا تلخ و گزنده و گاه بی شرمانه بوده اند؛ اما آنچه باقی مانده برخورد متفاوت حکام با این مطالبات بوده. گاهی در مجلس حکم به سر انداختن کرده اند و گاه چون پیامبر اعظم شانه برهنه کرده اند برای قصاص.


دوم: تعبیر -شجاعانه- برای صفت قرار دادن صحبت های صریح جناب کامفیروزی در کنار اینکه به نوعی تائید ضمنی مدعای " زورگویی نظام حاکم " است؛ این بند از قانون اساسی که (رهبر و آحاد ملت در برابر قانون برابرند) را نیز به صورت تلویحی به چالش می کشد، چه که صفت شجاع برای فارسی زبانان در مقابل قدرت مطلق و قاعدتا زورگو معنا می یابد. نکته عجیب اینجاست که گاه رسانه های داخلی نیز با این عنوان صحبت های آقای کامفیروزی را منشر کرده اند. البته ممکن نیز هست که عده ای واقعا معتقدند صحبت دلسوزانه با مسئولان بلندپایه نظام جمهوری اسلامی شجاعت میخواهد.


سوم: در این قسمت نوشته مخاطبم افرادی اند که با شنیدن یا دیدن اظهارات دکتر کامفیروزی در تصوراتشان آینده او را درگیر در پیچ و خم های نظام دادرسی کرده و گاهی فاتحه ای برای شادی روحش خوانده اند.

دوست عزیز!! بهتر نیست به جای دلسوزی های از راه دور و احیانا فراموشی های آینده تان، همت کنید و مثل این بزرگوار دوست داشتنی،نگرانی ها، دغدغه ها و هرآنچه در دل دارید به صورت صریح، محترمانه و قانونی و نه لزوما شجاعانه با مسئولین در میان بگذارید؟

اگر نظر مرا نمی پسندید لااقل هر از چند گاهی سراغی از این رفیق مشترکمان بگیرید که: -هی فلانی الان چند صباحی از رمضان گذشته. الان دقیقا کجایی؟ آبت خنک است؟ روانت شاد است؟

۲ نظر ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۲
عماد الدین

مدتی بود که تصمیم گرفته بودم جز مشاهداتم یا همان تاکسی نوشت چیزی ننویسم اما دیدن فیلم 50 کیلو البالو نظرم را عوض کرد و انگیزه ای شد تا بنویسم راست اش همه را برق می گیرد ما را چراغ نفتی همه با 50 کیلو کتاب به شوق نوشتن می آیند من با 50 کیلو آلبالو!
اگر کسی مانی حقیقی (کارگردان و فیلمنامه نویس)  را نشناسد ممکن است با دیدن این فیلم تعجب نکند مانی حقیقی نوه ابراهیم گلستان است مرد 104 ساله ای که برای فرهنگ و هنر معاصر این مرز و بوم نام آشنایی است، دایی اش مرحوم کاوه گلستان هنرمند سرشناسی که به عنوان عکاس جنگ در دنیا برایش احترام قائل اند، مادرش لیلی گلستان نویسنده، مترجم و یکی بزرگترین کلکسیونر های نقاشی و هنر های تجسمی و صاحب یکی از گالری های معروف کشور و در نهایت پدرش نعمت حقیقی هنرمند و تصویربردار برجسته ای است.
 مانی حقیقی که در یک خانواده کاملا فرهنگی و فرهیخته بزرگ شده است خود کارشناسی ارشد اش را از دانشگاه گونت و کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی از دانشگاه ترنت گرفته و مشاور یکی از غول های رسانه ای و تبلیغاتی ایران بوده همه این ها یعنی حقیقی سینما و هنر را خوب می شناسد چنانچه فیلم های دیگرش نیز گواه این مدعاست.
اما چرا فیلمی به مانند 50 کیلو البالو می سازد؟
 با این فیلم مخالفم نه چون ایت الله مکارم شیرازی از آن انتقاد کرد و نه چون علی جنتی مثل همیشه پشت هنرمندان رو خالی کرد و مانع ادامه نمایش فیلم شد با 50 کیلو البالو مخالفم چون مردم را مسخره می کند، چون برای هیچ ساخته شده است فیلمی که اول اش هیچ است و اخرش هیچ!
فیلم حقیقی طنز به معنای نقد اجتماعی نیست که هیچ چیزی نمی خواهد بگوید و هیچ پیامی ندارد! حقیقی هم با این عقبه فرهنگی و هنری و کارنامه ای که از خود به جای گذاشته نشان داده که آدم فیلم بی مایه یا به تعبیر دیگر فیلم فارسی نیست.
او هم فرم را خوب می شناسد و هم انسان صاحب ایده ای است پس چرا 50 کیلو البالو را می سازد؟
روشنفکران ایرانی در جوانی آرمان خواه اند و رویای تغییر جامعه را دارند اما پس از شکست و ناکامی سرخورده می شوند و به جای تغییر جامعه در پی تفسیر جامعه می افتند تفسیر جامعه از نگاه روشنفکر ایرانی نه تحلیل بلکه انواع تحقیر و توهین به مردم ایران است چه در غالب داستان، چه شعر، فیلم و....
اما حقیقی که هیچ گاه در پی تغییر نبوده از ابتدا از در تحقیر وارد شده و شکل افراطی و رادیکال امروز ابراهیم گلستان است که از بالا به پایین با مردم سخن می گوید. او در 46 سالگی همچون پدر بزرگ 104 ساله اش رفتار می کند رویه ای که گلستان پس از انقلاب انتخاب کرد
 او با ساختن یک پذیرایی ساده نشان داد که با این مردم سرسازگاری ندارد و در فیلم اژدهاوارد می شود (که می توان گفت در اثار سورئال سینمای ایران کار بسیار خوبی است) ترجیح داد مخاطب را با یک دروغ به معنای دقیق کلمه سر کار بگذارد تا نشان دهد قشر به اصطلاح "جشنواره رو" مملکت ما هم چقدر ساده لوحانه فریب می خورد و سپس با فیلم 50 کیلو البالو به طیف های مختلف مردم و بلاخص طبقه متوسط به شدت تاخت و آنان را مردمی سطحی و میان مایه نشان داد و در مصاحبه ای بعد از فیلم گفت حس می کنم دارم با خودم رقابت می کنم!!
با همه انتقاداتی که می توان به مردم علی الخصوص طبقه متوسط داشت ایا نخبگان جامعه ما از منظر اخلاقی حق دارند با مردم اینگونه سخن بگویند؟ و به جای تغییر در جهت تحقیر مردم فعالیت کنند؟ و سوال مهم تر که چرا همین مردم در برابر تحقیر کنندگان خود منفعل و بی اراده می شوند؟ چرا فیلمی به مانند 50 کیلو البالو باید 13 میلیارد بفروشد و مخاطبین اش را راضی و خوشنود به بیرون از سالن بدرقه کند؟ به راستی چرا "این مردم نازنین"  به کسی که تحقیرشان می کند  بیشتر احترام می گذارد

۱ نظر ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۴:۳۴
محی الدین
1. پاینده باد جمهوری اسلامی ایران عزیز ما؛ دفاع از حق، دفاع از ناموس، دفاع از جان، دفاع از مملکت اسلامی ما؛ چه چیزی مقدس تر از دفاع و چه شخصی مقدس تر از مدافع؟ و مدافع همان سرباز است. سرباز مقدس است چون دفاع از مملکت در وقت ضرورت مقدس است.
2. آیا سرباز بودن یا دفاع کردن نیاز به مقدمه ای با نام دوره اجباری دارد و می بایست حتما 20 ماه از عمر یک پسر جوان در زمان صلح و در امور عمدتا غیرنظامی که بیشتر جنبه نیروی کار رایگان دارد بگذرد، تا در روز مبادا بتواند در دفاع از این مملکت سربازی کند؟( حدود 2 ماه آموزش نظامی و حدود 18 ماه کار رایگان غیر نظامی)
3. آیا دوره دو ماهه آموزشی به شکل کنونی یک سرباز را برای ورود به یک جنگ جدی آماده می کند؟ آیا آشنایی مختصر با چند اسلحه می تواند برای مقابله با انواع و اقسام جنگ افزارها و شیوه های نوین جنگی کافی باشد؟ آیا در جهان کنونی نباید اصل بر تربیت نیروی نظامی حرفه ای باشد و اگر نیروی نظامی حرفه ای در یک جنگ به اندازه کافی وجود نداشت آنگاه به عنوان سناریو دوم سراغ افراد معمولی با آموزش های  مختصر را گرفت؟
4. آیا خدمت به کشور امروز تنها با شیوه نظامی میسر است و اگر بناست یک جوان برای کشور کار رایگان انجام دهد عرصه دیگری برای خدمت که متناسب با ذوق و علاقه و تحصیلات او باشد وجود ندارد؟
5. آیا ادامه سربازی به شکل کنونی مصداق کاملی برای اسراف عمر جوانان این مرز و بوم نیست؟ آیا این منصفانه است و فایده ای برای مملکت دارد که ما تنها برای یک تصور موهوم از «مرد شدن»، دو سال از عمر و جوانی فرزندان ایران اسلامی عزیزمان را دور بریزیم؟ آیا کسی آثار سوء سربازی بر تحصیل اشتغال و ازدواج جوانان را بررسی می کند و مورد توجه قرار می دهد؟ به دلایل گوناگون در موضوعات متعددی با «حسن عباسی» همفکر نیستم اما انصاف و شهامت او را می ستایم وقتی در میان سکوت همگان او در عرصه عمومی در نقد «سربازی به شکل کنونی» سخن می گوید(مثلا اینجا) و درود می فرستم به شرف آن مسئولی که با وجود انتساب به دستگاه نظامی کشور، در نقد رویه کنونی سربازی سخنان بی نظیری را به زبان می آورد.(اینجا)
6. این روزها همه از داغ سربازان مظلوم جاده نیریز می سوزیم اما حتی اگر چنین حوادث تلخ ناگهانی هم رقم نخورد باید قدری تامل کنیم. عمر یک انسان به طور متوسط 70 سال است. با این حال گزاف نیست اگر بگوییم وقتی 35 نفر به سربازی می روند مثل این است که یک انسان برای همیشه مرده است.
7. این چند خط را به مناسبت پر پر شدن سربازان مظلوم جاده نیریز نوشتم. برای آنان که مادرانشان هرگز دوباره روی ماهشان را نخواهند بوسید. برای آرامش و آمرزش این جوانان خفته در خاک و برای صبر مادران و پدران داغدارشان لطفا یک سوره حمد بخوانید.

۲ نظر ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۷
شهاب الدین

 

جای همگی خالی چند سال پیش که عمره دانشجویی مشرف شده بودم، این قضیه برام ملموس تر شد.

 

بعضی دوستان بودند که در مسجد الحرام و روبروی کعبه هم هروقت حال خوش معنوی بهشون دست میداد و میخواستند لذت معنوی ببرند، "مداحی" گوش میکردند. این یعنی اینکه مردم ما بلد نیستند با خدا حرف بزنند و فکر میکنند رابطه انسان با خدا صرفا محدود میشه به درخواست حاجت کردن. این یعنی اینکه مردم ما اینقدر روی شعائر و عزاداری ها تمرکز کردند، که از اصل کار غافل شدند.

 

وقتی به منابع  خودمون مراجعه میکنیم، با حجم عظیمی از گفتگوهای میان خالق و مخلوق مواجه میشیم. گفتگوهای مستقیم و عاشقانه که پر از حس خوب همصحبتی با خدای مهربان و کریم هست. خدایی که خودش گفته "فانی قریب" و نیازی به مقدمه چینی و واسطه نیست. اما عجیبه که این میراث یا نادیده گرفته شده یا خیلی سطحی باهاش برخورد شده. خیلی از ماها محرم های پرشوری داریم و بعضا تا دو ماه درگیر روضه رفتن و مداحی گوش کردنیم و کلی هم نوحه و شعر آیینی بلدیم، اما بلد نیستیم یک ساعت با خدای خودمون مناجات کنیم. وقتی به ادبیاتمون مراجعه میکنیم، دیوانهای مفصل شعر آیینی داریم اما کارهایی شبیه مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری خیلی خیلی قلیل و کمیاب هست. 

 

این ماه مبارک، فرصت خوبیه برای مراجعه به این گنجینه های پر قدر و ارزش. برای مراجعه به ابوحمزه، افتتاح، صحیفه سجادیه، کمیل و خیلی مناجاتهای زیبا و گمنام دیگه.

 

 

پ.ن:  قبلا هم اینجا مطلبی درباره نحوه دعا نوشته بودم.

 

 

------------------------------------------------------------

برای پیگیری راحتتر وبلاگ میتوانید کانال تلگرامی الدین را دنبال کنید.

 

۸ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۲
شرف‌الدین

اپیزود اول

سه سال پیش عوارض مسمویت شیمیایی در صمیمی ترین دوست پدرم دیده شد. رفته رفته در اثر عوارض شیمیایی این مرد عزیز به سرطان مبتلا و پس از تحمل درد بسیار هفته گذشته شهید شد. روز ختم سخنران عزیزی که اتفاقا همسایه شهید بود و از اساتید شناخته شده بالای منبر گفت: “شهید در طول تمامی سالهای پس از جنگ با صبر جمیل درد جانبازی را تحمل کرد. همه ما می دانیم که سرفه های جانبازان شیمیایی بسیار آزار دهنده است”. اما نکته جالب این بود که دوست پدر من اصلا مشکل تنفسی نداشت و فقط سه سال از سرطان ناشی از شیمیایی رنج کشید. 


اپیزود دوم

در مراسم روز هفتم همین شهید کنار دوست صمیمی ام مالک نشسته بودم و خیلی با احساس از خوبی های شهید می گفتم. می گفتم با این که مرد بسیاری مومن و مذهبی ای بود و اتفاقا پاسدار بسیار وفادار و پاکبازی بود اصلا اهل ریا نبود و همیشه خودش بود. یک انسجام شیرینی بین احساسات٬ افکار و رفتارش بود. مثلا وقتی درد می کشید می گفت من درد دارم و درد اذیتم می کند. یک ماه قبل شهادت رفتم بیمارستان عیادتش. کاملا معلوم بود روزهای آخر است. به من گفت دعا کن خوب بشوم نمی گفت برای من آرزوی شهادت کنید. و همینطور ادامه دادم و مصادیق مختلفی از این که چه قدر آدم صادق و اصیلی بود را تعریف می کردم. 

من حسابی گرم شده بودم که سخنران گفت: بنده به واسطه همسایگی چند باری به ملاقات شهید بزرگوار رفتم. از مهمترین ویژگی های ایشان این بود که هرگز از درد گله نکرد و در رضایت کامل به سر می برد.

مالک تپی زد زیر خنده و دستش را زد روی پاش. مردی که کنار دستم بود فکر کرد بعضش ترکیده و دارد گریه می کند و به مالک دستمال کاغذی تعارف کرد. من هاج و واج مانده بودم چطور صحبت هایم را ادامه بدهم. به مالک گفتم: به خدا من دروغ نمی گم. بابام اونجاست بورو از خودش بپرس.


اپیزود سوم

این اپیزود ربطی به آن دوتای قبلی ندارد اما راوی اش همین مالک است. مالک که تمام خانواده که چه عرض کنم تمام طایفه اش از ۸ سال جنگ ۹ سالش را در جنگ بوده اند تعریف می کند که یکبار رفته بودیم مناطق جنگی. عمویم لحظاتی از عملیات کربلای ۵ را روایت می کرد. پدرم کنارش نشسته بود و وقتی خاطرات عمویم تمام شد گفت برادر جسارت نباشد ولی اینطور که شما میگویی نبود و فلان طور بود. صحبت پدر که تمام شد دایی شروع کرد به نقل داستان همان شب (البته کاملا مخالف روایت پدر و عمو) و غیر مستقیم این را رساند که هر دو اشتباه می کنید. پسر عمویم که اتفاقا از علاقه مندان دفاع مقدس است و در این موضوع خیلی هم مطالعه می کند گفت ولی من در فلان کتاب داستان آن شب را طور دیگری خوانده ام و خلاصه اینکه هر ۴ راوی  ۴ روایت مختلف از یک شب را نقل کردند.


بعد از این چند تجربه مستقیم و غیر مستقیمی که تعریفی کردم و تجربه های دیگری که تعریف نکردم نگاهم به روایت های تاریخی و به ویژه تاریخ شفاهی کاملا زیر و رو شده است.


البته این را هم بگویم که حالا شما اینطور فکر نکنید هرکس روایتش از واقعیت فاصله داشت قصد دروغ گفتن دارد. ذهن ما ویژگی های جالبی دارد. ویژگی هایی مثل سازندگی حافظه٫ که باعث می شود خاطرات را تغییر دهیم. مثلا در همان اپیزود اول فرد یادش بوده که شهید شیمیایی داشته است. طرحواره شیمیایی بر خاطره اش تاثیر گذاشته و حقیقت را تغییر داده است. دلیل این تغییر دادن خاطرات و روایت و به عبارت دقیق تر تاریخ بیشتر از هرچیز شناختی-عاطفی است و به نظر من شاید سوء نیت کمترین سهم را دارد.



پ.ن: این موضوعی که من اینجا در قالب شوخی و خنده گفتم بحث های عمیقی در فلسفه تاریخ و روش شناسی تاریخ دارد که اگر علاقه دارید حتما پیگیری کنید.

۷ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۲:۲۲
سراج الدین

در بحبوحه نوجوانی ام بود که در جمع دوستان هیئتی ام جو الگوگزینی از  شهدای جنگ ایجاد شد. اول از همه مهدی امریکا بود که در هیئت اعلام کرد که دیگر مهدی همت صدایش بزنیم. بعد از او یکی خودش را عاشق باکری دانست و یکی شباهت چهره اش به زین الدین را دلیل حب به او بیان کرد و یکی دیگر که مداح هم بود مجتبی علمدار را به بقیه معرفی کرد. من اما مانده بودم با شهیدان انتخاب شده تا اینکه کتابی دستم رسید به اسم مروارید گمشده درباره احمد متوسلیان.

 آدم عجیبی که در نوجوانی زندانهای شاه را دیده و شلاق خورده و در عین مهربانی به شدت جسور بوده.

توی این کتاب بود که من اسطوره آن موقع خودم را شناختم.

راستش از میان همه جذابیتهای او آن چیزی که اول از همه برای من جذاب بود فرماندهی اش بر حاج همت بود.

یعنی اینکه من کسی را یافته بودم که فرمانده دلهای خوش چهره و تو دل برو، زیر دستش بوده برایم خیلی جذاب بود.

اما این وسط یک عیب بزرگ وجود داشت؛ شهادت حاج احمد هنوز محل ابهام بود. چه که او را زنده گرفته بودند و بعد از آن هیچ خبری از او در دست نبود.. .

باری، من هم مثل بقیه دوستان و هم سالانم با اسم حاج احمد چه انگشترها که بر دست کردم و چه پلاکها که به گردن آویختم... .

گذشت و گذشت تا به دانشگاه رفتم.

آدم های جدید. دوستان جدید و مهم تر از همه کلان شهرنشینی باعث شد خیلی نسبت به روزهای نوجوانی ام عوض شوم.

توی همین زمانها و در قضایای انتخابات هشتاد و هشت بود که همسران شهیدان رجایی و همت در حمایت از میرحسین صحبت کردند؛ کسانی که طبعا بیشتر از بقیه با مسلک و مرام این بزرگان آشنایی داشتند.

آن روزها یادم است که با خودم فکر می کردم که اگر هریک از شهیدان رجایی و همت زنده بود چه برخوردی با مسائل پیش رو میکرد.

جواب البته روشن نبود و نیست اما مساله مهم این ست که در فرض بالا محمدابراهیم همت امروز حتما با محمدابراهیم زمان جنگ تفاوتهایی میداشت. رجایی اول انقلاب با رجایی دهه های هفتاد و هشتاد لزوما متفاوت بودند.

این البته نه به سبب رنگ عوض کردن اینان و آرمانهاشان که به دلیل تغییر شرایط سیاسی اجتماعی؛ و... امری انکار نشدنی ست.

اما مورد خاص احمد متوسلیان بحث دیگری ست.

بارها به این فکر کرده ام که اگر حاج احمد زنده و در اسارت باشد طبعا از بسیاری از تحولات اجتماع و سیاست ایران و جهان بی خبر است.

یعنی نمی شود تصور کرد که زندان اسرائیل جایی باشد که در آن روز، با خواندن روزنامه های وطنی و دیدن شبکه های العالم و اخبار ساعت هفت شروع شود.

پس حاج احمد در صورت زنده بودن هنوز همان فرمانده تندمزاجی ست که هم از تمرد به خاطر نجات جان سربازانش ابایی ندارد و هم انقدر بیگانه ستیز ست که حتی کلمه مرسی را نیز بر زبان دوستان برنمیتابد.

اینکه حاج احمد متوسلیان زنده باشد بیشتر برای او تهدید است.

احمد هنوز همان احمد اول دهه شصت است و سی سال با واگویه همان حرفها با خودش زندگی کرده.

احمدی که وقتی میرفت تازه دو سال از جنگ گذشته بود و امام زنده بود.

اگر بیاید در فقدان اینها بسیار غمگین میشود؛ و ای کاش این غم دستمایه ی کسانی نشود که میخواهند از نمد حاج احمد برای خود کلاه بدوزند.حاج احمد متوسلیان 1

۳ نظر ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۱
عماد الدین

حضور سید حسن خمینی در بازار تهران، سید حسن در حال کوهنوردی در جنگل های شمال، حسن خمینی در وزارت خارجه. تاچند وقت پیش که سیاستمداران مورد علاقه ام را در شبکه های اجتماعی دنبال میکردم هر روز تعداد زیادی تصویر با عناوینی شبیه عناوین بالا برایم ارسال می شد. در همه این تصاویر نوعی مشتاقی و ذوقزدگی در افراد عادی حاضر در تصویر و همینطور نحوه انتشار به چشم می خورد.


 من هم از دیدن رفتار های روزمره سیاست مداران مورد علاقه ام خوشحال می شدم. در کنار این تصاویر اظهار نظر های این سلبرتی های دنیای سیاست در مورد تمامی اتفاقات نیز منتشر می شد. اینکه از چه چیزی خوشحال بودند، از چه چیزی مکدر شده بودند و همینطور اظهارات تحسین آمیز و توهین های متعدد به ایشان. با تحسین ها خوشحال می شدم و با توهین ها عصبی.


بله تا چند وقت پیش شبکه های اجتماعی من پر می شد از این دست خبر ها اما فقط تا چند وقت پیش و نه الان. یک روز وقتی این عکس ها را می دیدم به خودم گفتم چرا این آدم ها اینقدر برایت جذاب هستند که روزانه اتفاقات زندگی آنها را دنبال میکنی؟ چه اهمیتی دارد که امروز کجا رفتند، چه کسی را دیدند و حتی یک مرحله بالاتر چه کسی آنها را ستایش یا تحقیر و تخریب کرد؟

به خودم گفتم یک سلیبریتی چه در حوزه سیاست و چه در هر حوزه دیگری جذابیتش به میزان درست عمل کردن در همان حوزه و نفعی است که به من و دیگر انسان های جامعه ام می رساند و نه بیشتر. این سلبریتی است که باید به دنبال من باشد و سعی کند با خدمت به جامعه، من و دیگران را به خود علاقه مند کند نه اینکه من تا این اندازه مشتاق او باشم و هر لحظه زندگی او را دنبال کنم. 


اصل انسان ها هستند. اگر میخواهم به چیزی واکنش نشان دهم بهتر است به بدبختی های خودم و دیگر انسان هایی واکنش نشان دهم که دستمان به جایی نمی رسد و هر روز در این جامعه زیر دست و پا له می شویم٬ تا اینکه  درگیر انسان هایی باشم که حتی اگر گاهی ظلمی به آنها می شود آنقدر قدرت دارند که از خود دفاع کنند.اگر میخواهم زندگی روزانه کسی را دنبال کنم بهتر است کسانی را دنبال کنم که زندگی آنها به واسطه اینکه خوب زندگی می کنند و یا رابطه دوستانه و نزدکی که با آنها دارم برای من جذاب است نه کسی که بازیگر یا سیاستمدار خوبی است.


این گفت و گوی شخصی را ادامه دادم و نهایتا همه سیاستمداران را از شبکه های اجتماعی ام حذف کردم و اتفاقا دوستان و آشنایان را اضافه کردم.


پ.ن: نام سید حسن خمینی را آوردم که اتفاقا او را خیلی دوست دارم.

۷ نظر ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۵
سراج الدین

سوار تاکسی شدم، مرد میانسالی که جلو نشسته بود بحث هایی رو در سطح صف نانوایی شروع کرد( سطح این بحث ها از تاکسی یک مرحله پایین تر و از صف کوپن بالاتر است که با انقراض کوپن پایین ترین سطح بحث در ایران را از آن خود کرده) در انتها اشاره سرزنش وار به همسرش داشت که "مقصر تمام این بدبختی ها اوست وگرنه ما در امریکا زندگی می کردیم" راننده هم تایید کرد و گفت بله ما هم در امریکا زندگی می کردیم اینجا فقط زنده ایم ( نمیدانم اولین بار چه کسی این جمله را در تاکسی گفت، البته به دو شکل این جمله گفته می شود یک قبل از انقلاب زندگی می کرده ایم الان فقط زنده ایم دو در خارج مردم زندگی می کنند اینجا فقط زنده اند؛ البته این جمله مشتقات دیگری هم دارد، اگر سلطنت طلب ها ناراحت نمی شوند این جمله رو به یقین کورش کبیر نگفته است، همچنین امیدوارم اولین بار مرحوم دکتر شریعتی این جمله رو نگفته باشد، الله اعلم)

 

خلاصه مشخص شد که از دست روزگار راننده و مسافر میانسال هر دو در کلرادو امریکا سال ها زندگی کرده اند مسافر با آغاز انقلاب رفته و با دوم خرداد برگشته راننده با اغاز جنگ جلای وطن کرده و بعد از قطعنامه به میهن بازگشته، القصه اگر خاطرات دهه شصت مردم ما در جنگ؛ موشک باران، صف، کوپن و.... می گذرد ترکیب خاطرات این ها کاباره، کازینو و... بود یکبار راننده می گفت یادته پریوش چقدر خوب می رقصید و مرد میانسال می گفت اره یادته بهرام ارمنی چه مشروبی می داد و... چنان خاطره گویی این ها گل کرد که مرد میانسال خیلی ایرانی جو گیر شد و در توصیف سانفرانسیکو تعبیر زشتی به کار برد خانم جوان و با شخصیتی که عقب نشسته بود تا کلام از دهان مرد خارج شد گفت آقا من پیاده میشم، خدا می داند تا زمانی که راننده محل مناسبی برای پیاده کردن خانم پیدا کند و اصطلاحا بزند بغل، سکوتی مرگبار ماشین رو فرا گرفت به حدی که من صدای کلاژ و ترمز گرفتن راننده  را می شنیدم!

 

خانم جوان که پیاده شد مرد میانسال برگشت عقب و رو به من و پسر جوان دیگر گفت خانم تو ماشین بود؟؟ خیلی بد شد! چرا نگفتید؟! پسرجوان گفت خدا باباتو بیامرزه ما چه میدونستیم میخوای فحش بدی!، چشم تان روز بد نبیند بعد از پیاده شدن خانم جوان راننده و مرد میانسال شروع کردن از خاطرات مبتذل خود به بدترین شیوه تعریف کردن و خندیدن، یکی نبود بگوید اقا زن در ماشین نیست شرم و حیا هم نیست؟!! انگار آن خانم که پیاده شد همه چیز همراه ایشان از ماشین برفت!

 

اما اگر می پرسید چرا من اعتراضی نکردم اولا چه گوارا نیستم که همه جا اعتراض کنم (توقع بیجا شکل نگیرد به خاطر تاکسی نوشت قبل) دوما منتظر بودم ببینم ایا این دو نفر بعد از حداقل یک دهه زندگی در امریکا یکبار از دموکراسی امریکا صحبت می کنند؟ یکبار از ویژگی های نظام سرمایه داری می گویند؟ یکبار خاطره ای از فلان مرکز علمی یا فرهنگی یا فلان شخصیت برجسته مقیم امریکا برای ما دو جوان امریکا ندیده بیان  می کنند؟ یا فقط خاطرات شان محدود است به این کاباره و اون کاباره این رقاصه و آن رقاصه؟ مسیرم قدری دور شد اما تا جاییکه مرد میانسال در داخل ماشین بود همراهش ماندم جز همین خاطرات خاکبرسری شما اگر یک جمله ای حرف حساب شنیدید من هم شنیدم

۷ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۸
محی الدین

1. بدیهی است که در یک پست وبلاگی نمی توان به تمام زوایای موضوع آن پست پرداخت و مطلبی جامع نوشت. غرض در نوشته وبلاگی طرح مساله و ایجاد دغدغه و شاید دادن سرنخ یک راه حل است.
2.  رمضان از فردا آغاز می شود. ماه ضیافت خدا، ماه تشنگی ها و گرسنگی های عاشقانه فقط بخاطر خاطر عزیز حضرت الله. ماه خاطره های شیرین دور هم بودن های افطار و سحر، ماه شکستن عادت ها، ماه عبور از روزمرگی ها و ماه نوعی دیگر بودن.

3.  و اما شکستن عادت ها؛ حالا که روزها بلند است و روزه ها طولانی چه اصراری است که ساعات کار و فعالیت طبق روال سابق باشد. چرا جای شب و روز را کمی عوض نمی کنیم؟ دست اندرکاران سینما این موضوع را امتحان کردند و نتیجه خوبی گرفتند. سال گذشته یکی از تهیه کننده های سینما می گفت ما در صد سالی که از ورود سینما به ایران می گذرد فکر می کردیم ماه رمضان ماه رونق سینما نیست اما حالا تازه فهمیده ایم که فرصت افطار تا سحر ماه رمضان یک اکران استثنایی برای یک فیلم می تواند باشد حتی فراتر از سایر ماه ها. چرا صاحبان بقیه حرفه ها و مشاغل و اصناف این موضوع را امتحان نمی کنند. چرا لااقل بخشی از زمان خدمت رسانی مشاغل به ساعات شب منتقل شود؟ چرا در شب های ماه رمضان که مردم تازه بعد از افطار جان تازه ای می گیرند، بخش خدمات و تفریح شهری هم نباید همراه مردم بیدار باشد و به جای آن مردم روزها بیشتر استراحت کنند؟ ماه رمضان ماهی است با آداب خاص الهی. چرا نظم دنیوی یک جامعه اسلامی برای تناسب بیشتر با حال و هوای خاص ماه رمضان نباید تغییر کند؟
4. طبیعتا کسانی که روزه می گیرند از فیض اخروی بهره مند می شوند و چون برای معبود ومعشوق خود سختی می کشند یک نوع لذت مرموز عاشقانه را نیز تجربه می کنند، اما در امور دنیوی با توجه به ضعف ناشی از گرسنگی و تشنگی توان کمتری برای پیشبرد امور طبق روال سابق دارند. در این نقطه حکومت دینی می تواند به عنوان یک متغیر موثر نقش خود را ایفا کند. عمدتا از این زاویه سخن گفته می شود که حکومت برای جلوگیری از مظاهر روزه خواری چه می تواند بکند. اما کمتر از این سخن می گوییم که حکومت برای تسهیل امور دنیای کسانی که واقعا روزه می گیرند چه کاری می تواند انجام دهد. امشب در مسجد با یک بچه کنکوری 18 ساله هم صحبت شدم. دغدغه کنکور را داشت و اینکه چگونه باید از فردا با زبان روزه برنامه درسی مفصل خود را انجام دهد. می گفت بعضی ها روزه نمی گیرند و طبق همان روال سابق سیزده چهارده ساعت می خوانند اما من چه کنم؟ می گفت اگر فرصت کنکور برای همه ما - روزه بگیر و روزه خور- یک ماه کمتر بود و مثلا ما هفته دوم خرداد 95 کنکور می دادیم بهتر بود چون حداقل عدالت و مساوات رعایت می شد. اما حالا آنها یک ماه فرصت بیشتر دارند. به زبان ساده می گفت این منصفانه نیست که ما که می خواهیم به حرف خدا گوش کنیم از درس و کنکور و موفقیت عقب بمانیم و دوستان دیگر ما که خیلی تو نخ این چیزها نیستند از ما جلو بیفتند. می گفت یا قبل از ماه رمضان کنکور را برگزار می کردند یا حداقل یک ماه بعد از پایان ماه رمضان، تا ما دوره جمع بندی را شش دانگ درس بخوانیم. حرفش ساده است. او از حکومت دینی توقع دارد دین داری او را آسان کند و او را در این تنگنا قرار ندهد که یا روزه بگیر و آخرت را داشته باش و یا روزه بخور و به توفیق دنیایت برس. من هم با او موافقم و معتقدم اساسا وظیفه اضافه ای که حکومت دینی در قیاس با حکومت غیردینی دارد، تسهیل زندگی مومنانه مردم در تمام عرصه ها است.  متاسفانه مسئولین ما یاد گرفته اند با سو استفاده از مفهوم معاد ، بی تدبیر ها و بی برنامگی های خود را به روز جزا و آخرت حواله کنند و بگویند خدا به عوض این ناکامی دنیوی تو را پاداش اخروی خواهد داد. فقط این موضوع نیست و این بحث کلی است و باید در جای خود دنبال شود. در همه نقص های دنیوی مسئولین از توجه به وظایف خود فرار می کنند و شما را به طور افراطی به آخرت و پاداش یا عذاب الهی حواله می دهند. در صورتی که قرار نیست چون مومن به آخرت هستی در دنیا بهره ای نداشته باشی یا شکست بخوری. در موضوع این پست، یعنی در حکم روزه نیز ، شکست دنیوی مومنان گنجانده نشده است. این ما هستیم که با انعطاف ناپذیری و عدم برنامه ریزی، هزینه های دنیوی را به بچه کنکوری های مومن تحمیل می کنیم. چه اصراری است که کنکور را در همان زمان سابق برگزار کنیم؟ چرا انعطاف به خرج نمی دهیم؟ می دانم عده ای می آیند و میگویند: نه! روزه برای این است که سختی بکشی و مومن واقعی کسی است که در این بزنگاه ها خودش را نشان بدهد و روزه دار باید خود را...! بله روزه قطعا یک عبادت است که در آن اندازه ای از ریاضت شرعی وجود دارد اما قرار نیست ما نیز بر این ریاضت بیفزاییم و طوری برنامه ریزی کنیم که این ریاضت به اوج خودش برسد و مثلا انسان مومن در چند موقعیت دنیوی خود هم ناموفق شود!

5. طبق نقل تاریخ، اهل بیت هم در امور روزمره خود در ماه مبارک تغییراتی ایجاد می کردند تا حداکثر بهره را از این ماه ببرند. مشروح این مصادیق می تواند در یک پست مستقل مطرح شود. و اما حرف آخر اینکه باید ملازم با اهل بیت پیامبر باشیم و برای ماه مبارک طرحی بریزیم مخصوص خود این ماه، تا نه امر آخرت ضایع شود نه امر دنیا.
۱۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۸
شهاب الدین