الدین

"الدین" در ابتدا یک وبلاگ گروهی بود. بعد از فیلتر شدن، یکی از نویسندگانش آن را با آدرس جدید در بلاگفا ادامه داد. این وبلاگ مجددا در فروردین 95 گروهی شد و به "بیان" مهاجرت کرد. بخشی از مطالب وبلاگ قبلی نیز به اینجا منتقل شد.
وجه تسمیه "الدین" این است که انتهای نام مستعار تمام نویسندگان "الدین" دارد. لذا نه این وبلاگ تنها به مقوله دین خواهد پرداخت و نه خدای نکرده نویسندگان ادعا میکنند نورانیت و شرافتی برای دین به ارمغان آورده اند

آدرس کانال تلگرامی:
https://telegram.me/aldin_blog_ir

شهید سید محمدباقر صدر یکی از شخصیتهای محبوب زندگی من است. مردی مبارز و اندیشمند از خانواده ای بزرگ که به حق می شود او را جزو نوابغ معاصر دانست. یکی از ویژگی های بارز شهید صدر، جمع بین علم و عمل بود. او چنان بر سر عقیده خود ایستادگی کرد که رژیم بعث عراق به طرز وحشیانه ای او و خواهرش را به شهادت رساند.

 

از آنجایی که من علاقه زیادی به شهید صدر داشتم  و از کتابهای ایشان بسیار آموخته بودم، در تابستان 95 روزی در نجف اشرف تصمیم گرفتم مزار ایشان را پیدا کنم و فاتحه ای بخوانم. میدانستم که ایشان را (بر خلاف سایر اعضای شاخص خاندانشان که در کاظمین مدفون اند) در قبرستان وادی السلام نجف دفن کرده اند. از خیابان داخل وادی السلام تاکسی گرفتم و گفتم میخواهم بروم سر مزار محمدباقر صدر. سوار که شدم گفت اینجا باید بگویی "شهید اول" تا با شهید دوم یعنی سیدمحمد صدر (پدر مقتدی صدر) اشتباه گرفته نشود. من را برد و جلوی یک ساختمان خیلی بزرگ پیاده کرد. چندبار پرسیدم اینجا مزار شهید صدر است؟ مطمئنی؟ گفت بله.

پیاده که شدم دیدم کارگرها مشغول ساخت و ساز یک بنای عظیم با گنبد و گلدسته در محوطه ای بسیار بزرگ هستند. از داخل یک راهروی طولانی رد شدم و رسیدم به قبر شهید صدر و فاتحه ای خواندم. با اینکه جنازه بنت الهدی (خواهر شهید صدر) مفقود است و کسی نمی داند که او کجا مدفون است، اما برای او هم به صورت نمادین اتاقی در نظر گرفته بودند و حتی زیارتنامه اختصاصی نوشته بودند!

بعد از خواندن فاتحه برگشتم داخل محوطه. یک نگهبان آنجا بود که بعدا فهمیدم از همرزمان مقتدی بوده و زمان حمله آمریکایی ها به نجف، جزو مبارزین بوده. پرسیدم اینجا قرار است دانشگاه یا پژوهشگاهی به نام شهید صدر تاسیس شود؟ گفت نه. گفتم کتابخانه یا مرکز فرهنگی می شود؟ گفت نه. گفتم پس کاربری اینجا چیست؟ گفت مقبره شهید صدر است. گفتم آخر به این بزرگی؟! جوابی داد که تعجبم را بیشتر کرد. گفت: مگر سید الخمینی مقبره به آن بزرگی ندارد؟! خب ما هم برای شهید صدر شبیه آن را درست کردیم!! آنجا بود که در دلم گفتم چه کسی فکر میکرد سنت سیئه گنبد و بارگاه سازی  کار را به اینجا بکشد که اینگونه باعث چشم و هم چشمی شود!!

 

این روزها سالگرد شهادت مظلومانه شهید صدر است.

مقبره شهید صدر

۵ نظر ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۰
شرف‌الدین
ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری، وزارت کشور را به سیرکی هیجان انگیز تبدیل کرد که اگر مدت زمانش را کمی بیشتر می کردند به رقیبی جدی برای سیرک خلیل عقاب تبدیل می شد. این جذابیت به سرعت در بین جامعه طرفدار پیدا کرد، به طوری که برخی مردم صرفا برای تماشا کردن پدیده های ثبت نام ریاست جمهوری بیرون وزارت کشور جمع شده بودند. اگر از این پدیده های بعضا بیمار بگذریم با آدم های زیادی روبرو می شدیم که صرفا برای شنیده شدن صدایشان آمده بودند. یعنی آنقدر حرف در گلو داشتند و هیچ فرصتی برای گفتنش پیدا نکرده بودند که تریبون ثبت نام را برای دیده شدن و پیدا کردن گوش شنوا مغتنم شمرده بودند.

اما دریغ از گوش شنوا. اصحاب رسانه که باید حداقل برای لحظاتی گوش شنوا و زبان گویای خواسته های این مردم می شدند مشغول گرم کردن سیرک وزارت کشور شده بودند. خبرنگاران آنقدر از سرگرم شدن با بعضی بیماران روحی-روانی که برای ثبت نام آمده بودند لذت می بردند، که به هر ثبت نام کننده ناشناسی به چشم سوژه ای برای خندیدن و جک ساختن نگاه می کردند.

این خبرنگاران وقتی در مقابل آن پیرمرد خراسانی یا آن حامی محیط زیست کرمانشاهی با غرور  و تکبر فراوان از برنامه هایشان برای ارتباط با ترامپ می پرسیدند و با این پاسخ روبرو می شدند که هدف آنها اصلا ثبت نام نیست و فقط می خواهند حرفشان را به گوش مردم برسانند، با بی اعتنایی به سراغ سوال مسخره و کلیشه ای دیگری می رفتند تا شاید از سوال دوم بتوانند سوژه ای برای خندیدن پیدا کنند.

آنقدر مشغول این سیرک گردانی بودند که از افراد سیاسی شناخته شده ای مانند اعظم طالقانی که احتمال تایید صلاحیتشان پایین بود،حتی یک مصاحبه هم نگرفتند و نپرسیدند شما با این بیماری چرا خودت را به زحمت انداختی؟اگرچه جامعه خبرنگاران چشم ما در وزارت کشور بود و خود چشم تنها می بیند و معمولا دیده نمی شود، اما آنقدر سطح رفتارها غیر حرفه ای و غیر اخلاقی بود که بسیاری را به این نتیجه رساند که خود این چشم ها بیشتر از آن بیماران ثبت نام کننده نیازمند درمان هستند.

اگرچه نشان دادن حضور ثبت نام کنندگان بی کفایت و بیماری که مهمترین قابلیت آنها سرگرم کنندگی است، در رفع این مشکل تاثیر مهمی دارد اما خبرنگاری با سیرک گردانی تفاوت دارد. خبرنگار باید حداقل به دلایل حضور مردم عامی بپردازد، سعی کند مشکلات آنها را منعکس کند و به ویژه نظرات ثبت نام کنندگان و تمامی چهره های سیاسی را منعکس کند.

به امید روزی که ابتذال از رسانه های کشورمان دور شود
۴ نظر ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۲
سراج الدین


حامد همایون (خواننده پاپ) یک آهنگ داره به اسم "هیهات" که برای سیدالشهدا خونده.
توی بخشی از این شعر میگه:

ای نور تر از نور تر از نور تر از نور
ای ماه تر از ماه تر از ماه تر از ماه/

تو امر کنی خاک در درگهت هستم
ای شاه تر از شاه تر از شاه تر از شاه

این آهنگ رفته ارشاد و مجوز هم گرفته و آلبومش هم اومده بیرون.

 


حالا فرض کنید اگر کسی این شعر رو برای آقای خامنه ای میخوند و خطاب به ایشون میگفت: "ای شاه تر از شاه" چه اتفاقی براش میفتاد؟! :))

لغت "شاه" در هر دو جا یکسانه اما بنا به شرایط مختلف، برداشتهای مختلف ازش فهم میشه

۴ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۲۳
شرف‌الدین

"روح انتظار آنچنان در او نهادینه شده بود که ظهور حضرتش را بسیار نزدیک می‌دید و قرآن کریم هم چه زیبا می‌فرماید که: «الیس الصبح بقریب»؟ آیا صبح نزدیک نیست؟! "

 

جمله بالا را مدیر یک دارالقرآن در وصف مرحوم علی اکبر پرروش گفته است. شبیه این را هم زیاد شنیده ایم که وقتی می خواهند حرف امیدوار کننده ای بزنند و وعده نصر و پیروزی بدهند، به آیه 81 سوره هود اشاره میکنند. به خصوص در رابطه پایان روشن دنیا و ظهور امام عصر (عج) زیاد به این آیه استناد می شود.  الیس الصبح بقریب؟ ایا صبح نزدیک نیست؟

 

اما مراجعه به قرآن کریم و خواندن آیاتی که در رابطه با این مساله است، نشان میدهد که این آیه نه تنها معنای نصرت و پیروزی و روشنی بخشی ندارد، بلکه آیه و وعده عذاب است! آیه در رابطه با قوم لوط است آنجا که مهلتشان تمام می شود و ملائک الهی آمده و قصد عذاب این قوم را دارند.

 

قَالُوا۟ یَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُوٓا۟ إِلَیْکَ ۖ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍۢ مِّنَ ٱلَّیْلِ وَلَا یَلْتَفِتْ مِنکُمْ أَحَدٌ إِلَّا ٱمْرَأَتَکَ ۖ إِنَّهُۥ مُصِیبُهَا مَآ أَصَابَهُمْ ۚ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ ٱلصُّبْحُ ۚ أَلَیْسَ ٱلصُّبْحُ بِقَرِیبٍۢ

(فرشتگان عذاب) گفتند: «ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توایم! آنها هرگز دسترسی به تو پیدا نخواهند کرد! در دل شب، خانواده‌ات را (از این شهر) حرکت ده! و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند؛ مگر همسرت، که او هم به همان بلایی که آنها گرفتار می‌شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است؛ آیا صبح نزدیک نیست؟!»

۴ نظر ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۲۳
شرف‌الدین

سلام بر پسر عزیزم

پسرم در دین ما ازدواج زیرمجموعه عقود تعریف شده است. یعنی به ازدواج به چشم عقد قرارداد در کنار دیگر قراردادها که برای معاملات تعریف شده است نگاه می شود. کسی که ازدواج را از لحاظ حقوقی یک قرارداد مانند دیگر قراردادهای اقتصادی تعریف کرده کار درستی کرده است. وقتی که انسان ها دچار اختلاف می شوند باید مبنایی که از اول بر روی آن توافق کرده اند را معیار قضاوت قرار داد. اما مشکل از آنجا شروع می شود که نگاه ما مردم به ازدواج کاملا معاملاتی باشد. یعنی تمامی ساحت های ازدواج را مانند یک معامله نگاه کنیم در حالی که ماهیت ازدواج اصلا معامله نیست.


پسرم وقتی به ازدواج های اطرافمان نگاه می کنیم می بینیم بسیاری از آنها تبدیل به یک معامله شده اند. دو طرف این رابطه مانند تاجرهای کارکشته هزینه - فایده می کنند و سعی می کنند با  کمترین سرمایه گذاری بیشترین سود را ببرند. از همان روز اولی که آشنایی شروع می شود افراد شروع می کنند به محاسبه منافع مادی و مالی حاصل از این رابطه. پسرم ذهنت سمت مثال های خیلی افراطی که میزان ثروت پدر یکدیگر را محاسبه می کنند نرود. همین که حساب می کنند هدیه ای که برای محبوبشان می خرند هم قیمت همان هدیه ای باشد که او برایشان خریده است نوعی معامله کردن است. حتی در میزان محبتی که بهم نشان می دهند نیز به این موضوع دقت می کنند که همان اندازه ای محبت کنند که محبت دریافت کرده اند. این نگاه معامله گر نابود کننده زندگی است.


متاسفانه مردم از همان روزی که برای خواستگاری می روند این رابطه محاسبه گرانه را شروع می کنند و به جای اینکه ازدواج را فرصتی برای محبت کردن بدانند، این رابطه را به معامله تبدیل می کنند. حساب می کنند که وقتی ما رفتیم خانه آنها 3 نوع میوه آوردند و دلیلی ندارد ما با 4 نوع میوه از آنها پذیرایی کنیم. مهریه دخترمان کم است پس باید شیربها زیاد باشد. ارزش ریالی هدیه ای که برای شب یلدا آوردند فلان قدر بود پس ما هم نباید بیشتر از این هدیه بدهیم.


پسرم حتی اگر این نگاه معامله آمیز را در این مرحله به سختی بپذیریم این که دو نفر در روابط دو خودشان هم نگاه معامله گرانه داشته باشند بسیار خطرناک و آزادهنده است. زن و شوهر ها حتی در کارهای خانه هم دو دو تا چهارتا می کنند و مثلا می گویند امروز من 4 کار انجام دادم و او 2 کار؛ پس سهم من دیگر تمام شده است. یا با خود حساب می کنند که مگر این همسرم برای من چه کرده است که بخواهم به او محبت کنم. پس شروع می کنند و به گرو کشی و می گویند اگر می خواهی فلانجا فلان کاری را کنم که می خواهی، باید توهم اینکار را کنی. این نوع رفتار حقیقتا غیر قابل تحمل است. زن و شوهر ها حتی این معامله گری را تا شخصی ترین جنبه های زندگی خود گسترش می دهند و آنجا هم معامله می کنند و به دنبال سود بیشتر هستند.


پسرم اگر می خواهی از زندگی لذت ببری اینطور نباش، در شروع یک رابطه به ارزشمندی آن توجه کن و وقتی آن را برای رشد انسانیتت سودمند یافتی دیگر محاسبه نکن. هر قدر بی قید و شرط تر محبت کنی محبت بیشتری دریافت می کنی. محبت بین زن و شوهر مانند چشمه آبی است که هرقدر از آن بیشتر برداشت کنی آبش بیشتر می شود. بدون توجه به اینکه در یک موضوع خاص چه قدر دریافت کرده ای، بی دریغ محبت کنی خودت خواهی دید که محبت بیشتری دریافت خواهی کرد. وقتی به همسرت نشان دهی که در هر شرایطی به او بی نهایت محبت می کنی قلب او را آرام می کنی و دریای محبت او را به سوی خودت جاری خواهی کرد.


پسرم هرگز در رابطه ات معامله نکن. 

۴ نظر ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۵
سراج الدین

یک فروشنده لباس را با یک پزشک ثروتمند و شناخته شده از لحاظ بهره مندی از قدرت مقایسه کنید. طبیعتا قدرت یک پزشک بیشتر است و همه ما او را قدرتمند تر می دانیم. اما در عمل روابط قدرت پویایی دارد و اینطور نیست که همیشه این پزشک از فروشنده لباس قدرتمندتر باشد. یعنی وقتی همین پزشک قدرتمند برای خرید لباس به فروشگاه محلشان رجوع می کند بین او و فروشنده لباس رابطه ای برقرار می شود که قدرت فروشنده بیشتر است. قدرت منابع متعددی دارد که دانش، تخصص و جایگاه در سلسله مراتب اقتدار قانونی از جمله آنها هستند. 

در رابطه فروشنده و پزشک در فروشگاه لباس، فروشنده است که این منابع را در اختیار دارد. فروشنده است که می داند کدام لباس کیفیت بهتری دارد و صرفه اقتصادی کدام گزینه بیشتر است (منبع دانش). به علاوه او صاحب اختیار فروشگاه است. اوست که تعیین می کند قیمت ها چه قدر باشد، چه میزان تخفیف داده شود، ساعت کار تا چه زمانی باشد، رویه خرید به چه صورتی انجام شود و ... (منبع جایگاه در سلسله مراتب اقتدار قانونی). وقتی هم که فروشنده برای درمان به مطب پزشک می رود این بار پزشک است که به دلیل بهره مندی از منابع قدرت در جایگاه صاحب قدرت قرار می گیرد. می توانید این مثال را به تمامی اقشار جامعه از ضعیف ترین تا قویترین و تمامی لحظات زندگی تعمیم دهید.

به همین دلیل تفکیک مردم به دو دسته قدرتمند و ضعیف ( به این معنی که گروهی همیشه در موضع ضعف قرار دارند و گروهی همیشه در قدرت) چندان درست نیست. یعنی اگر چه به صورت کلی برخی قدرتمند تر از برخی دیگر هستند اما در تمامی شرایط زندگی یک نفر قدرتمند نیست و فراوان اند مواردی که دیگران قدرتشان از او بیشتر است. پس همه ما فارغ از آنکه شغلمان چیست، از کدام خانواده هستیم، تحصیلاتمان چه قدر است و چه قدر پول داریم، در زندگی لحظات فراوانی را تجربه می کنیم که قدرت در دست ماست و این ماییم که باید حرف آخر را بزنیم. نکته ناراحت کننده این است که تجربه زندگی روزمره حکایت از این دارد که ما مردمی زورگو هستیم و هر وقت که در روابط اجتماعی، قدرت در سمت ما قرار می گیرد سوء استفاده زیادی از آن می کنیم.

به همین دلیل برای اینکه زورگویی در این سال نو برای همیشه از تار و پود فرهنگ ما شسته شود نیازی نیست که هر روز به صاحبان قدرت ( فارغ از اشکال مختلف آن) بد و بی راه بگوییم. صاحبان قدرت تنها سیاستمداران و ثروتمندان نیستند. همه ما در لحظاتی از زندگی روزانه صاحب قدرت هستیم. کافی است که خودآگاهی خود را افزایش دهیم و مراقب باشیم که چه زمانی در روابط اجتماعی در جایگاه قدرت قرار می گیریم و تمام تلاشمان را بکنیم که زور نگوییم.

امیدوارم سال نو سالی پر از شادی و آرامش برای همه و به دور از زورگویی باشد.

۳ نظر ۰۲ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۴۵
سراج الدین

 

 

اتفاقات تلخ در زندگی همه رخ می دهد. مثلا کارخانه ای ورشکست شود، عذر یکی از محل کارش خواسته شود، نامزدی دو نفر به فرق کشیده شود، دو شریک بخواهند شراکتشان را به هم بزنند، زندگی مشترک دونفر به طلاق منتهی شود،  کسی روانه زندان شود یا هر اتفاق تلخ دیگر.

 

اما با یک چاشنی شیرین، می توان تلخی این اتفاقات را کمتر کرد. می شود با فکر و برنامه ریزی کاری کرد که تلخی این اتفاقات ناگوار به کمترین میزان ممکن برسد. مثلا اگر قرار است کسی از محل کارش اخراج شود، میشود یک مهمانی کوچک برای او  بگیرند و با هدیه و گل او را راهی کنند. یا اگر قرار است کسی برای اجرای حکم وارد زندان شود، او را با جمع دوستان و در فضای خوب روانه زندان کرد. دلیلی ندارد که این اتفاقات تلخ را خودمان با دست خودمان تلخ تر کنیم.

کلا ایجاد "پایان شیرین" خودش یک مهارت است که باید یاد بگیریم. حتی در بدترین شرایط هم باید یاد بگیریم که خودمان با دست خودمان بدترش نکنیم و تا جایی که میتوانیم آن را قابل تحمل تر کنیم.

...............

ما شکی نداریم که طلاق یک اتفاق ذاتا ناخوشایند است. اما قرآن توصیه میکند حتی این اتفاق تلخ هم با خوبی و محبت انجام شود. کاری که دقیقا در فرهنگ ما برعکس انجام میشود و طرفین سعی میکنند تا جایی که میتوانند کار را بدتر و تلختر کنند!

 

«وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِین»
«براى زنان‏ طلاق داده شده، کالاى پسندیده (به عنوان هدیه داده شود و این کار) حقى بر متقین است.»

 

«وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً ... »
«و چون زنان را طلاق گفتید و به پایان عده خویش رسیدند، پس به خوبى نگاهشان دارید یا به خوبى آزادشان کنید و آنان را براى آزار و زیان رساندن به ایشان نگاه مدارید تا به حقوقشان تعدى کنید و هر کس چنین کند، قطعاً بر خود ستم نموده است و آیات خدا را به ریشخند مگیرید...»

 

«الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئ... »
«طلاق (طلاقى که رجوع و بازگشت دارد) دو بار است و از آن پس یا به نیکو وجهى نگه داشتن اوست یا به نیکو وجهى رها ساختنش و حلال نیست که از آنچه به زنان داده‌‏اید چیزى باز ستانید ...»
 

 

البته پایان شیرین طلاق به معنی برگزاری جشن طلاق نیست. کافی است به یکدیگر فحاشی و بی ادبی نکنند، آبروی هم را نبرند، رازهای هم را افشا نکنند و حرمتها را از بین نبرند.

 

 

۶ نظر ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۶
شرف‌الدین
مرد فارسی زبان و اهل افغانستان بود، با جدیت و حرارت خاصی تاکید می کرد که زبان آنها از زبان فارسی مردم ایران جداست و بیگانه بودن این دو زبان را آنقدر بدیهی می دانست که بیگانگی عربی و انگلیسی را. میزگرد داغی شده بود و مهمان دیگر هرچه استدلال می کرد که این دو زبان کاملا یکی هستند و تفاوت در حد لهجه و گویش است تاثیری نداشت.
تماشای این میزگرد که به ظاهر بحث ضعیف و بی منطقی بود اتفاقا برای من بسیار جالب بود. این میزگرد تلوزیونی، ویترین خوبی بود که محصولات سال ها تحقیر مهاجرین افغانستانی در آن چیده شده بود. در واقع اصلا مهم نیست که افغانستانی ها و ایرانی ها از یک نژاد هستند یا نه، ریشه مشترکی دارند یا ندارند، زبان فارسی آنها یکی هست یا نه. مسئله این است که همزمان با سال ها تحقیر مهاجرین توسط ایرانی ها، مهاجرینی که اتفاقا به دلایل مذهبی و زبانی و فرهنگی به شدت با مردم ایران احساس یگانگی می کردند، شروع کردند به طلاق  دادن عاطفی ایرانی ها. و امروز اگر شما به افغانستان سفر کنید به خوبی این طلاق عاطفی را حس می کنید. تازیانه تحقیر زخم های عمیقی از خود به جا می گذارد که به این آسانی نمی شود رد آنها را پاک کرد.

همانطور که در ماجرای افغانستانی ها درست یا غلط بودن دلایلی که برای جدایی و بیگانگی زبانی آورده می شود اصلا مهم نیست، دلایلی که پانترک ها برای جدایی زبانی و نژادی خود می آورند نیز اهمیتی ندارد. هرگز نباید به بحث بی فایده صحت این استدلال ها پرداخت. اینجا هم مسئله مهم درک تاثیر تحقیر است. سال های سال تحقیر یک گروه قومی به طلاق عاطفی می انجامد. برای مثال هنوز در کاخ های خان های منطقه آذربایجان و حتی قفقاز تصویر داستان های شاهنامه وجود دارد که نشان دهنده علاقه ترک زبانان این منطقه به شاهنامه است. این که امروز پانترک ها شاهنامه را مانیفست ترک ستیزی می دانند ریشه در تاریخ دور ندارد. ریشه در تحقیر های همین سالها دارد. ریشه اصلی این ستیزهای نوظهور تحقیر است و پانترکسیم واکنشی به این تحقیرهاست.

چند روز پیش بود که یکی از دوستان لک زبانم، من را در یک گروه خانوادگی تلگرامی عضو کرد. آنجا بود که متوجه شدم بخشی از لک ها نیز مانند ترک ها معتقد اند از فارس ها جدا هستند و پس از کمی گفتگو متوجه شدم ریشه این موضوع نیز در تحقیر لرهاست.

اینها را نگفتم که در انتها بگویم جک ترکی و لری نگوییم. گفتم که تاثیر تحقیر را فراموش نکنیم و دربرخورد با پان ها ریشه رفتار آنها را بهتر درک کنیم و اجازه ندهیم این طلاق های عاطفی عمیق تر شود. در یادداشت بعدی به این موضوع خواهم پرداخت که یک لحظه احساس بیگانگی و دشمنی چطور به دشمنی و جدایی همیشگی تبدیل می شود.
۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۵
سراج الدین

اینقدر  آیه أمن یجیب (آیه 62 سوره نمل) و ختم أمن یجیب گرفتن رواج دارد که گویی این دعا جزو مسلمات دعایی و روایی ماست. اما جالب اینکه این دعا (که در حقیقت بخشی از یک آیه قرآن است) ریشه روایی ندارد و هیچ توصیه ای از معصومین برای خواندن این آیه به عنوان دعا وجود ندارد! گاهی اوقات ادعیه ای مانند حدیث کسا نیمچه سندی  دارند اما خواندن أمن یجیب به عنوان دعا حتی همان را هم ندارد!

 

حالا نداشتن ریشه روایی به کنار، حتی این مقدار از ایه که خوانده می شود معنای درستی هم ندارد! کافی است به آیات 59 تا 64 سوره نمل مراجعه کنیم و کمی قبل و بعد از آن را هم بخوانیم:

 

آیا خدا بهتر ست‏ یا آنچه [با او] شریک مى‏ گردانند (۵۹)

[آیا آنچه شریک مى ‏پندارند بهتر است] یا آن کس که آسمانها و زمین را خلق کرد و براى شما آبى از آسمان فرود آورد پس به وسیله آن باغهاى بهجت‏انگیز رویانیدیم کار شما نبود که درختانش را برویانید آیا معبودى با خداست [نه] بلکه آنان قومى منحرفند (۶۰)

[آیا شریکانى که مى ‏پندارند بهتر است] یا آن کس که زمین را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پدید آورد و براى آن کوه ‏ها را [مانند لنگر] قرار داد و میان دو دریا برزخى گذاشت آیا معبودى با خداست [نه] بلکه بیشترشان نمى‏ دانند (۶۱)

یا  آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى‏ دهد آیا معبودى با خداست چه کم پند مى ‏پذیرید (۶۲)

یا آن کس که شما را در تاریکیهاى خشکى و دریا راه مى ‏نماید و آن کس که بادها[ى باران زا] را پیشاپیش رحمتش بشارتگر مى‏ فرستد آیا معبودى با خداست‏ خدا برتر [و بزرگتر] است از آنچه [با او] شریک مى‏ گردانند (۶۳)

یا آن کس که خلق را آغاز مى ‏کند و سپس آن را بازمى ‏آورد و آن کس که از آسمان و زمین به شما روزى مى‏ دهد آیا معبودى با خداست بگو اگر راست مى‏ گویید برهان خویش را بیاورید (۶۴)

 

 

از دیدن این آیات روشن شد که معنای آیه أمن یجیب صرفا این است: یا  آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند.

پس خواندن این بخش از آیه حتی معنی هم نمی دهد . جمله ناقص است!!

 

علت اینکه این اشتباه فاحش اینقدر رواج دارد چیست چندان مشخص نیست اما می توان حدسی را مطرح کرد. حرف "یا" دو معنی دارد: هم حرف نداء است (مانند آنجا که میگوییم یا ابالفضل) هم معنای تفریق میدهد (معادل OR  انکلیسی). آنچه در آیه آمده به معنای دوم است اما کسی که صرفا ترجمه را ببیند، ممکن است تصور کند که "یا" به معنی حرف نداء است و معنی آیه را اشتباه بفهمد! البته این احتمال هم ضعیف است چون دیدم بعضی عربها هم ابن آیه را مانند دعا می خوانند.

 

در فقه ضرب المثلی وجود دارد که میگوید "رب شهره لا اصل لها=چه بسا چیزی بسیار مشهور باشد اما هیچ اصل و ریشه ای نداشته باشد". ظاهرا دعای أمن یجیب نیز یکی از همان مشهورات بی مبناست.

 

 

۴ نظر ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۱
شرف‌الدین

زمانی که آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل به وجود دستی نامرئی اشاره کرد که در یک اقتصاد آزاد و بدون دخالت دولت نهایتا بازار را به سمت تعادل می برد، محکم ترین پایه اقتصاد آزاد را برای همیشه بنا نهاد. با این حال بحران های اقتصادی قرن بیستم باعث شد که اقتصاددان معروفی مانند کینز بگوید:‌ بله حرف آدام اسمیت درست است و در بلند مدت بازار به سمت تعادل می رود اما مشکل اینجاست که در بلند مدت همه ما مرده ایم و به همین دلیل ضروری است دولت ها در حد کم و مشخصی در اقتصاد دخالت کنند.

این روز ها صحبت از تمدن بزرگ اسلامی زیاد شنیده می شود. تمدنی که قرار است بر مبنای اسلام و در مقابل تمدن غرب ساخته شود. کسانی که به امکان ساخته شدن این تمدن اعتقاد دارند تقریبا در هر مسئله ای راه حل های ارائه شده در فرهنگ و تمدن های دیگر را نفی می کنند و با جدیت می گویند مبانی ما با مبانی  کسانی که این نظریه ها را داده اند متفاوت است و این نظریه ارائه شده نادرست است. اما وقتی که از آنها میپرسیم راه حل شما برای این مسائل چیست به جواب مشخصی نمی رسیم. یکی از جواب هایی که بارها شنیده ایم این است که همه اینها در ادبیات سنتی و مذهبی ما وجود دارد و لازم است بر روی آنها کار شود تا دانش مربوطه استخراج شود.

این گروه معتقد اند ابتدا باید حکومت اسلامی بنا شود، سپس حکومت اسلامی جامعه ای اسلامی بسازد و از دل این جامعه تمدن اسلامی ظهور کند و طبیعتا این پروسه بسیار زمان بر است. باید سالهای طولانی و منابع فراوان جهت رسیدن به این تمدن سرمایه گذاری کرد. قطعا بسیار مهم است که قبل از این سرمایه گذاری عظیم امکان رسیدن و روش صحیح آن بررسی شود. همچنین لازم است مدعیان این تمدن دقیقا بگویند که قرار است چه چیزی بسازند و از کلی گویی فراتر بروند. گفتن این که در تمدن اسلامی توسعه همراه با عدالت است کافی نیست. عدالت اگرچه مفهومی همه پسند است اما دلیل این همه پسندی در مبهم بودن تعریف عدالت قرار دارد. به محض تعریف عدالت بسیاری با تعریف ارائه شده مخالفت خواهند کرد. کسی که وعده عدالت می دهد حداقل باید بتواند تعریف مشخصی از عدالت ارائه کند و آن را بدیهی به حساب نیاورد.

با این حال علی رغم اهمیت پاسخگویی به این سوالات، نکته مهمی که از آن غفلت می شود این است که عمر مفید یک انسان نهایتا ۶۰ سال است و او در همین زمان با مسائل متعددی روبرو است که نمی تواند آنها را به زمان ساخت تمدن جدید موکول کند. کسانی که مردم جامعه امروز را از تمدن جدید برحذر می دارند به این موضوع توجه نمی کنند که در بلند مدت همه ما مرده ایم. مردم نمی توانند صبر کنند تا شما تمدنتان را بسازید و بعد (البته اگر این ارض موعود امکان تحقق داشته باشد) مشکلات آنها را حل کنید. لطفا قبل از مردن ما فکری کنید.

۳ نظر ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۶
سراج الدین